قتل منزه

اگه شما هم مثل من اهل رمان خوندن باشین، احتمالا یه سری فانتزی هم برای خودتون دارین.

برای من گپ زدن و چایی خوردن با نویسنده‌های محبوبم یکی از پررنگترین فانتزی‌هاست. حس می‌کنم گپ زدن با محوریت چایی، می‌تونه منو به جهان فکری اون نویسنده نزدیک‌تر کنه. دوست دارم ببینم یه نویسنده چطور شخصیت‌هاش رو خلق می‌کنه، چطور بازی‌شون می‌ده و چطور می‌تونه اون‌ همه جهان خلق شده رو توی ذهنش سر و سامون بده.

اما اغلب نویسنده‌ها آدم‌های منزوی و اجتماع‌گریزی هستند، اون‌ها دوست دارن قصه‌های شما رو بشنون ولی حوصلۀ حرف زدن باهاتون رو ندارن.

 

 

اما امیلی نوتومپ برعکس طیف غالب نویسنده‌هاست. نوتومپ از اون نویسنده‌های اهل دلیه که چالش داشتن با طرفداراش رو دوست داره و سرش درد می‌کنه برای گپ و گعده با هوادارانش.

تصور کنین که برای نویسندۀ محبوب‌تون نامه می‌نویسین و بزرگترین خواسته‌تون اینه که فقط نامه‌تون رو بخونه؛ اون نویسنده اگه نوتومپ باشه، نه تنها نامۀ شما رو می‌خونه، بلکه باحوصله و سر صبر می‌شینه پشت میز تحریرش و به تک تک نامه‌هاتون جواب می‌ده؛ تصورش هم قشنگه.

امیلی نوتومپ توی کتاب «قتل منزه» به ماجرای زندگی یک نویسندۀ مطرح پرداخته. نویسنده‌ای که برندۀ جایزۀ نوبل شده و حالا در واپسین روزهای زندگی خودش، تصمیم گرفته با خبرنگارها صحبت کنه.

"مسیو پیغتکست تاچ" آدم عجیبیه. ازدواج نکرده، یک نژاد پرست بالفطره است، از زن‌ها متنفره و در تک تک گفتگوهاش، خبرنگارها ور تا مرز روانی شدن پیش می‌بره. اما خبرنگار آخری که به ملاقاتش می‌ره، هیچ شباهتی به همکارانش نداره. اون نه تنها همۀ رمان‌های تاچ رو خونده، بلکه دربارۀ خود تاچ هم اطلاعات کاملی به دست آورده...

رمان قتل منزه، نثر شیرینی داره. کل کتاب به سبک محاوره نوشته شده، مترجم اثر هم سعی کرده به سبک نویسنده وفادار بمونه. 

یک جایی تاچ به خبرنگار می‌گه:«بزرگترین هنر یک نویسنده تغییرشیوۀ نگرش مردمه.» امیدوارم از خوندن این رمان جذاب و جمع و جور لذت ببرین و نظرتون رو با بلاگردون به اشتراک بذارید. :)

 

بخش‌هایی از متن کتاب:

 

نویسندگی متکبرانه‌ترین حرفه در کل دنیا حالا می‌خواد نویسندهٔ یک ایده یا داستان باشه یا یک محقق. نویسنده از هیچی غیر از خودش حرف نمی‌زنه چیزی که فراوونه کلمه است. نقاش‌ها و موسیقی‌دان‌ها هم از خودشون میگن اما زبان ما نویسنده‌ها از اونا بی رحم‌تره.

 

اگر لذت نبری، نباید بنویسی. برای من هر وقت نوشتن سرشار از لذت باشه حاضرم براش جون بدم.

 

وقتی روزنامه‌نگار باشی، تنها چیزی که بهش نیاز داری یه سر سوزن مهارت برای روراست بودنه. اما اگر نویسنده باشی.... در نویسندگی روراست بودن معنی نداره. می‌بینی که حرفه تو به طور چندش‌آوری آسونه، اما حرفهٔ من خطرناکه.

 

اکثر مردا اولش به زن احترام می‌ذارن و بعد فراموشش می‌کنن. این کارشون بدتر از کشتن رک و پوست‌کنده است. بزدلیه، نامردیه.

مردها کاری می‌کنن که زن کم کم احساس می‌کنه که مَرده واقعا بهش نیاز داره؛ از نظر من این دیگه خیلی زشت و زننده‌ است. خائنانه‌ترین و کثیف‌ترین کار در حق یه زنه.

۷ نظر ۱۳ موافق

روی خط کتاب


در ادامۀ پست‌های گفتگو درباره کتاب، این بار  راجع به یک مجموعه داستان کوتاه به نام«معشوقه خط مونتاژ» نوشتۀ «سارا جهان‌آرای» که از نویسندگان جوان تبریزی هستن با آقاگل گفتگو کردیم:


نسرین: از اینجا شروع کنیم که بین کتاب‌های ادبیات داستانی بیشتر علاقمند رمانی یا داستان کوتاه؟


آقاگل: به چند دلیل داستان کوتاه رو بیشتر می‌پسندم.

دلیل اولم به زمان برمی‌گرده. به اینکه گرفتار یک شتاب ناخواسته هستم. دلم می‌خواد هر چیزی رو بلافاصله بعد از شروعش به پایان برسونم. برای همین رمان خواندن برام همیشه سخت بوده. نقطه مقابلش داستان کوتاه قرار داشته که می‌تونستم توی یک نشست بخونمش. و بعد همین‌طور که سراغ کارهای دیگه‌ام میرم گاهی توی ذهنم بالا و پایینش کنم.

دلیل دومم به زبان و فرم برمی‌گرده. یکی از دلایلی که ادبیات داستانی رو می‌پسندم، این بازی‌های زبانی و فرمی نویسنده است. برام مثل یک شعبده می‌مونه. شعبده‌ای که من رو برای دقایقی از زندگی جدا می‌کنه.


نسرین: احتمالا توام هم‌نظری با من که برعکس چیزی که مردم فکر می‌کنن، نوشتن داستان از نوشتن رمان سخت‌تره.


آقاگل: موافقم. اگرچه ماهیتشون هم متفاوته. شاید خیلی نشه مقایسه‌شون کرد.


نسرین: آره ماهیت‌شون که متفاوته ولی توی داستان کوتاه تو زمان کمی برای بروز ایده‌هات داری، عرصه برای اشتباه کردن تنگ‌تره و یه اشتباه کوچیک خیلی زود لو می‌ره. 


آقاگل:آره. دست نویسنده توی داستان کوتاه بسته‌تره.


نسرینمعشوقه خط مونتاژ اولین کتابیه که از داستان‌نویسان جوان تبریز خوندی ؟!


آقاگل:اگر ساعدی رو جوان حساب نکنیم آره. خیلی نویسنده‌های تبریزی رو نمی‌شناسم. این دوری از مرکز خیلی وقت‌ها به ادبیات شهرهای حاشیه کشور آسیب زده‌.


نسرین:خب موافقی بپردازیم به کتاب؟


آقاگل: بله حتما. نظر کلی‌ام رو درباره کتاب بگم اول و  بعد یه بحثی رو باز کنم. برای من معشوقه خط مونتاژ کتاب ارزشمندیه. به چند دلیل:

اول اینکه فکر می‌کنم فقر نویسنده‌ی زن داریم. یا لااقل من اون‌قدری نویسنده زن خوب نمی‌شناسم. شاید این به ضعف من و کم‌خوانی من هم برگرده البته.

و بعد اگر هم نویسنده‌ی زنی بوده، گرفتار یک پیرنگ واحدی هستن. پیرنگی که میره سراغ روزمرگی‌های زنانه و سعی داره اون‌ها رو مهم جلوه بده و از طرفی هم ثابت کنه چقدر مورد ظلم واقع می‌شن.

مسئله‌ی من این نوع نگاه نویسنده‌های زن به قضیه است. اینکه پیوسته همین رو تکرار می‌کنن.

ولی معشوقه خط مونتاژ همون زن مدرن امروزی رو از توی خونه جدا می‌کنه. و میاره توی یک فضای کارخانه‌ای و کارگری قرار میده.


نسرین:بی‌مقصد آرزو اسلامی

زنانی که زنده‌اند فریبا چلپی‌یانی

آوات توی قاب و رد پای کلاغ‌ها نعیمه کرداوغلی آذر

به زن سرهنگ فکر می‌کنم رعنا مددی

اینا همشون سال ۹۸ چاپ شدن زنان نویسنده تبریز

اینا فقط بخشی از صدای زنان داستان‌نویس معاصرن. به جرات می‌تونم بگم. با خوندن تک‌تک‌شون کیف خواهی کرد. 


آقاگل: خب پس مشکل اول به تنبلی من برمی‌گرده. به اینکه نخوانده‌هام خیلی بیشتر از خوانده‌هاست. و البته چون دوست دارم کمی هم غر بزنم، بخشی از تقصیر رو هم می‌اندازم گردن سیستم پخش.


نسرین: خب منم از کتاب‌هایی که تو شهرای دیگه چاپ شده قطعا بی‌خبرم. مقصر فقط تو نیستی.


آقاگل: جدا از این مسئله، همین پیوند زدن داستان با فضای مدرن امروزی هم خیلی در نظرم شگفت اومد. لااقل خودم همیشه تو این مسئله ضعف داشتم. اینکه بتونم عناصری از دنیای مدرن رو وارد داستان کنم.


نسرین: دقیقا، زنان داستان‌های سارا، منفعل و تو سری خور نیستن، کنش‌گرن اغلب و این حضورشون در بستر جامعه، پیوندش با جامعه مدرن از نقاط درخشان کتابه.


آقاگل: چیزی که می‌خوام مطرحش کنم همینه الان. اینکه چرا چنین فضاهایی رو کم می‌بینیم توی ادبیات داستانیمون؟

چرا مثلا وقتی یک شخصیت داستانی گوشی هوشمند دستش باشه به نظرمون عجیبه؟ چرا توی داستان جا نمی‌گیره عناصر دنیای مدرن؟


نسرین: شاید یه دلیلش درگیر کلیشه‌ها شدن ما نویسنده‌ها باشه. اینکه تلاش برای آفرینش فضای جدید مستلزم مرارت بیشتریه ولی خیلی‌ها از روی تنبلی به بازآفرینی الگوهای ثابت رو میارن که می‌دونن بارها جواب داده. یه دلیلش هم بحث سانسوره. همیشه می‌گیم مسئله ما فقط سانسور دولتی نیست، ما جوری تربیت شدیم که یک سانسورچی تو سرم دائم مشغول آنالیز نوشته‌هامونه.


آقاگل: زنان مدرن نه. منظورم مرد و زنه. و به نظرم جدا از جنسیت، با کلیت حرفت موافقم.


نسرین: آره میشه تعمیم هم داد.


آقاگل: خیلی از نویسنده‌ها وقتی می‌خوان دنیای مدرن رو بچسبونن به داستان نهایت میرن سراغ فضاهای کلیشه‌ای. مثل کافه.


نسرین: جالبه دومین داستانی که من نوشتم و تو جلسه خوندم ماجرای یک رابطه لانگ دیستنس بود، اونجا همه این جسارت منو تحسین می‌کردن که چقدر راحت از عناصر مدرن استفاده کردی و شاید این به دلیل خامی قلم من بود و وقتی بیشتر آموختم ترسیدم از تجربه کردن چیزای جدید.


آقاگل: اینجاست که معشوقه‌ی خط مونتاژ رو میشه ستایش کرد. اینکه دست به تجربه‌ای جدید زده. اینکه گرفتار کلیشه‌های مکانی نشده. حتی سوژه‌ها هم سوژه‌های متفاوتیه.

شماره‌ی قبلی مجله کاج، که یک فصلنامه‌ی منطقه‌ایه، در مورد کارخانه‌ی شماره یک بود و حال و هوایی کارگری داشت. اون موقع نزدیک یک ماه به سوژه‌های متفاوتی فکر کرده بودم برای داستان نویسی و دروغ چرا، هربار به بن‌بست خوردم. نوشتن از کارگرها و کارخانه‌ها و کارگاه‌ها بسیار کار سختیه.

توی معشوقه‌ی خط مونتاژ چندتا داستان با این محوریت وجود داره.


نسرین: اینجاست که می‌گن باید از تجربه زیستی نوشت و تلاش برای خلق چیزی که تجربه نکردی سخته.


آقاگل: که به نظرم بهترین داستان‌های کتاب هم هستن. به خصوص داستان قهرمان مطلق زندگی من که هم در سوژه و هم در پرداخت داستان خوبیه.


نسرین: در کنار این من داستان اسپیرومتری رو هم دوست داشتم.


آقاگل:  آره. اون رو هم جزء داستان‌های ممتاز کتاب قرار میدم. انتخاب اولم قهرمان مطلق زندگی منه. انتخاب دوم معشوقه‌ی خط مونتاژ و سومی همین اسپیرومتری. این نظر منه البته.  

دوست دارم نظر تو رو هم درباره‌ی این چند داستان بدونم.


نسرین: آره موافقم در کل، فضای کارگری رو خیلی خوب پرداخت کرده.


آقاگل: طبیعتا اولین چیزی که در ذهن خواننده می‌گذره اینه که احتمالا نویسنده کتاب در چنین فضایی بوده و چنین حالاتی رو درک کرده. بماند که می‌گن باید متن رو از نویسنده‌اش جدا کرد و این حرفا. به هرحال این حسی بود که بهم دست داد.


نسرین: با این حرفت یاد کتاب بند محکومین افتادم که هر دو هم‌نظر بودیم که لابد خانجانی یه دوره در زندان بوده که تونسته چنین نثری رو در بیاره. موافقم باهات.


آقاگل: به نظرم دو حالت داره. یا نویسنده به قدری تواناست که می‌تونه خودش چنین فضایی رو بیافرینه. یا اینکه لازمه بره سراغ تجربه‌های زیسته‌ی خودش و از اون‌ها برای داستان گویی استفاده کنه.


نسرین: اولی سخته مخصوصا در فضای کتابی مثل بند محکومین


آقاگل: اولین داستانی جدی‌ای که نوشتم اسمش بود روزآباد. داستان پسربچه‌ای بود  توی یکی از دهستان‌های شمال که زندگی روستاییشون به وسیله‌ی دنیای مدرن و ساخت و سازهای ویلایی در حال نابودی بود‌.

من توی کل ۲۸ ساله‌ی زندگیم یک هفته شمال بودم! و با این تجربه‌ی هفت روزه دست به نوشتن چنین داستانی زده بودم. نگم که چقدر داستانم آبکی شده بود و چقدر در همه چیز ضعف داشت. :))) به قول دوستی فقط عین داستان بود.  آره متاسفانه خیلی اعتمادبنفسم زیاد بود اوایل و فکر کنم توی وبلاگ هم گذاشته بودمش.😂


نسرین: یادم نیست چرا🧐


آقاگل: بهتر😁 ان‌شالله که نذاشته باشمش اصلا.


نسرین: اگر حرف باقی مانده‌ای راجع به کتاب داری می‌شنویم.


آقاگل: یه کمی هم نقدش کنیم؟ خوش‌ خوشانش نشه؟ :))


نسرین: حتما😂


آقاگل: داشتم به این فکر می‌کردم که داستان کوتاه خیلی جای زیاده‌گویی نیست. هنر نویسنده در اینه که فضا و شخصیت رو برای ما بسازه. اما گرفتار زیاده‌گویی هم نشه. از یک جایی به بعد این زیاده‌گویی‌ها درباره‌ی مکان داستان و درباره‌ی شخصیت دقیقا برعکس عمل می‌کنه و نه تنها جذابیتی برای خواننده نداره، که اون رو از داستان زده هم می‌کنه.

به نظرم سارا جهان‌آرای توی بعضی از داستان‌هاش گرفتار این زیاده‌گویی‌ها شده.


نسرین: می‌تونی بگی کدوم داستان‌ها بیشتر بوده این مورد؟


آقاگل: مثلا در داستان اول شاید می‌تونست فضا رو با جمله‌بندی‌های بهتر و به صورت مختصرتری بسازه. بخش‌هایی از متن رو می‌تونست حذف کنه بدون اینکه به اصل مطلب ضربه‌ای وارد بشه. چهار صفحه اول توی داستان معشوقه‌ی خط مونتاژ توصیف فضا و وضعیته. که لااقل با سلیقه‌ی من جور در نمیاد. توی داستان کوتاه به شخصه ترجیحم اینه که نویسنده از همون اول من رو بندازه توی دل داستان.


نسرین: اصولش اینه که در یک سوم اول داستان باید شروع شده باشه دیگه.


آقاگل: البته باز بگم این چیزی که میگم بخشیش سلیقه است واقعا. نویسنده داستان می‌تونه برگرده و بگه: به توچه؟ داستان خودم بود. تو دوست داری برو داستانت رو از نقطه اوج شروع کن:))


نسرین: ببین اگه واقع‌بینانه نگاه کنیم مقوله نقد یه جور داوریه و در داوری هشتاد درصد سلیقه حکم‌فرماست، لذا راحت باش، سارا از نقد به شدت استقبال می‌کنه.


آقاگل: به نظرم لااقل توی اون داستان می‌تونست گزیده‌تر جلو بره. این رو بذار کنار داستان قهرمان مطلق که در چند صفحه حرفش رو به بهترین شکل زده.


نسرین: من هم با طولانی شدن داستان معشوقه مشکل داشتم و کل داستان بر پایه روایت بود و این بیشتر اذیتم‌ می‌کرد.


آقاگل: یک چیز دیگه در ارتباط با این داستان تخریب کامل شخصیت مدیره. از هیچ چیزی برای تخریب مدیر کوتاه نمیاد و ازش یک تصویر کاملا سیاه ارائه میده که تا حدودی هم گرفتار کلیشه میشه. دیگه همین. حرف دیگه‌ای ندارم. اگر سوالی هست بگو تا جواب بدم.


نسرین: ببین به نظرم روال این قضیه منطقی بود. مدیری که میاد خندانه و خوش برخورده با کارگرها می‌گه می‌خنده و کم‌کم که درخواستش رو مطرح می‌کنه سقوط می‌کنه هم در ذهن خواننده هم دختر.


آقاگل: مدیر از همون اول داره به فضای شخصیتی دختر تعرض می‌کنه. حتی می‌ره سر کیفش. از فردا هم که شروع می‌کنه به گربه رو دم حجله کشتن. بعد هم که رفت و آمدها به فضای کارگاه و اتاقک دختر و دعوتش به یک فضای جدید و غیره و غیره.


نسرین: ممنونم بابت این یک ساعت و ربع ارزشمند. برای من گفتگوی دلچسبی بود امیدوارم مخاطبان بلاگردونم خوششون بیاد.


آقاگل: امیدوارم این طور باشه. ممنون بابت دعوت.




پی‌نوشت: به زودی اینجا به گفتگو دربارۀ فیلم«Live Twice Love Once» خواهیم پرداخت، اگر علاقمند بودید، شما هم فیلم را ببینید و در گفتگوی بلاگردون شرکت کنید.

۷ نظر ۲۱ موافق

کتاب‌نشینی

«من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید این‌طور نمی‌شد.»
کتاب دائی‌جان ناپلئون با این جملات آغاز می‌شود. رمانی که بیش از چهل سال جزو کتاب‌های ممنوعه بود و تنها در میان بساط دستفروشی‌ها یا  دست دوم فروشی‌ها می‌شد سراغش را گرفت.
ایرج پزشک‌زاد این رمان پرکشش را نخستین بار به شکل پاورقی در مجله فردوسی چاپ کرد و در طی چهل سال گذشته هم بارها و بارها به شکل زیراکس و افست چاپ شده و به دست خوانندگان آثار ادبی رسیده است.
در این پست گپ و گفتی ترتیب داده‌ایم با محمود بنائی از وبلاگ گاه‌نگاری‌های یک مهندس و راجع به دائی‌جان ناپلئون به طور مفصل به گفتگو نشسته‌ایم:

نسرین: سوال اولم اینه که چطوری با این کتاب آشنا شدی؟
محمود بنائی: آشنایی با این کتاب که خیلی وقته، دقیق یادم نیست کی و کجا دیدمش. از بچگی که می‌دونیم سریال دایی جان ناپلئون هست، حالا یا به خاطر محدودیتی که تو خونه داشتیم یا کمبود امکانات یا هرچی؛ سریالش رو نتونستم ببینم. کتابش هم تا مدت‌ها ممنوعه بود و معمولا بین بساط دستفروش‌های انقلاب دیده بودم. جای عادی ندیده بودم. تا اینکه دو سال پیش بود خواهرم کتابش را خرید و خوند و پیشنهاد کرد که حتماً بخونمش.
نسرین: منم اول با سریالش اشنا شدم و بعدترها فهمیدم که ناصر تقوایی سریال رو از روی کتاب پزشک‌زاد ساخته و توی بساط کتابفروشی‌های باغ گلستان چند سال پیش دیدمش و بلافاصله خریدم. اما اول برادرم مطالعه کرد و بهم توصیه کرد که حتما بخونمش.
محمود بنائی: پس جفتمون با کمک خانواده خوندیم؛ ولی عجیبه، خودت که کتابخون حرفه‌ای هستی هم با من شروع کردی تقریبا.
نسرین: آره به خاطر حجم زیادش و فونت ریزی که داشت جرات نمی‌کردم حالا حالاها برم سراغش. کتاب من چاپ سال 54 هستش.
نسرین: محبوب‌ترین شخصیت کتاب برای تو کی بود؟
محمود بنائی: فکر می‌کنم همه متفق‌القول اسدالله میرزا را دوست داریم. البته مش قاسم را هم خیلی دوست داشتم، جز شخصیت‌هایی هست که همیشه دوست داشتم توی زندگیم باشن.
نسرین:‌ من پدر راوی رو بیشتر دوست داشتم. با مردای دون‌ژان خیلی حال نمی‌کنم.
محمود بنائی: یعنی آقاجون! اونم فوق العاده بود.
نسرین: فوق العاده فرصت طلب و باهوش. و اینکه تنها کسی بود که صادق بود با دایی‌جان و الکی مجیزش رو نمی‌گفت.
محمود بنائی:‌البته همیشه هم صادق نبود و گاهی دسیسه‌ هم براش می‌چید.
نسرین: ‌اونا برای پاتک زدن بود لازم بود اصلا
نسرین: از پزشک زاد کتاب دیگه‌ای خوندی؟!
محمود بنائی: نه ولی دوست دارم بخونم، منتها توی کتابخانه‌ام نداشتم و کمتر دیدم.
نسرین: من ازش خیلی خوشم میاد، فکر می‌کنم مستندی که فرستادی از خود کتابه بیشتر چسبید بهم. من یه ترجمه ازش خوندم، دزیره، اثر آن ماری سلینکو
محمود بنائی: یک ترجمه از پزشکزاد؟
نسرین: بله
محمود بنائی: بنظرم شخصیت جذابی داره و همونطور که گفت کارگردان دایی جان ناپلئون برای کاراکتر اسدالله میرزا اونو درنظر داشته. که بعد قبول نمی‌کنه و بعد پرویز صیاد نقشش را بازی می‌کنه.
نسرین: چه جالب نمی‌دونستم؛ یه چیزی رو شنیدی؟! می‌گن قهوه تلخ مهران مدیری یه کپی ناشیانه از کتاب«ماشالله‌خان در دربار هارون الرشید» پزشکزاده.
محمود بنائی: نه نشنیده بودم و داستان را هم نخوندم متاسفانه.
نسرین:‌باید قرار بذاریم بخونیمش.
محمود بنائی: حتماً، اما کتابی از یک دوست به دستم رسیده که اول باید اونو بخونم، و یک کتاب دیگه هم در صف هست. کلا کارهای زیادی از دایی جان ناپلئون کپی شدن، همین ظهر داشتم یک پادکست گوش میدادم بنام وصیت نامه دائی جان ناپلئون که اول فکر می‌کردم داستان اصلی باشه اما بعد دیدم شخصیت ها جدید هستن و ققط اسم کپی شده و شکل داستان.
نسرین: به نظرت چرا این کتاب، کتاب مهمیه؟!
محمود بنائی: چون طنز فوق العاده ای داره و ماجراها برای هممون قابل فهمه و یک جورایی با این عاشقانه همزاد پنداری می‌کنیم. و اونقدری مهم و فاخر هست که بعد از این همه سال به فراموشی سپرده نشده و خوندنش هنوز جذابه و همچنین به چندین زبان دیگه ترجمه شده.
نسرین: و جای تاسفه که بعد از ترجمه به زبان‌های مختلف تازه توی ایران به شکل رسمی و قانونی اجازه انتشار پیدا کرد!
به نظرم روانشناسی شخصیت‌ها، دیالوگ‌ها و کلا خلق شخصیت‌هایی که از منظر روانشناسی بشه روشون ساعت‌ها بحث کرد هم یکی از نقاط قوت کتابه. مثلا شخصیت دایی‌جان ناپلئون یه شخصیت کاملا خودشیفته است.
محمود بنائی: دایی جان ناپلئون بیشتر دچار توهمات هست تا خودشیفتگی بنظرم.
نسرین:‌ در کنار خودشیفتگی، اختلال پارانوئید هم داره، که باعث همین توهمات میشه.
محمود بنائی: فکر کنم بعد از استارت من صفحه دویست بودم که شما صدق الله علی العظیم را گفتی.
نسرین: آخه ساعت‌های کاری‌مون اصلا قابل مقایسه نیست، من

فراغت بیشتری دارم.
محمود بنائی: شخصیتی توی کتاب بود که فکر کنی خیلی برات آشناست و خیلی وقته می‌شناسیش یا اصلا شبیه خودت یا بستگان باشه؟ 
نسرین: اسدالله میرزا
محمود بنائی: از چه لحاظ؟ شبیه کسی هست یا احساس میکنی میشناختیش؟
نسرین: شبیه کسیه، یکی هست که خیلی دون‌ژوانه😁 کلا زنا رو خوب درک می‌کنه و رابطه‌اش با خانوما بهتره. از این بازیای اسد الله دیگه. تو چی؟!
محمود بنائی: 😁 آهان از این نظر! من با خود راوی که توی فیلم سعید نام داره. البته از بس شخصیت‌ها خوب و دقیق طراحی شده بودن، یه رگه‌هایی از همشون رو می‌شد تو واقعیت پیدا کرد.
نسرین: یعنی عاشق شدی به عشقت نرسیدی؟!🤔
 محمود بنائی: 😁 بگم زیاد که میشم اسدالله میرزا! ولی تقریباً بله یکجورایی مثل راوی قصه.
نسرین: اسدالله زیاد عاشق نمی‌شدا، زیاد عشق و حال می‌کرد با هر کی از راه رسید. 
محمود بنائی: بله، البته همونم بعد از یک شکست عشقی وارد این وادی شده بود.
نسرین: خدا رو شکر که تو وارد این وادی نشدی پس کتاب رو به چه کسایی توصیه می‌کنی که بخونن؟!
به هرکسی که میخواد یک کتاب را زندگی کنه و از لحظه های شاد و عاشقانه لذت ببره!
فرقی نمیکنه چه سلیقه ای داشته باشی، فکر می‌کنم همه می‌تونن با این کتاب ارتباط برقرار کنن.
نسرین: ممنون که شرکت کردی در این گفتگو.
محمود بنائی: این همون پادکستی هست که گفتم. خواهش میکنم ممنون از شما که حوصله کردید، امیدوارم همه این کتاب را بخونن و لذت ببرن.

۹ نظر ۲۲ موافق

معرفی چند کتاب برای ایام محرم


در هفتهٔ آخر ماه محرم، بلاگردون پنج کتاب از چهار نویسنده مختلف رو معرفی می‌کنه که این کتاب‌ها هر کدوم به شیوه‌ای به روایت بخشی از واقعه کربلا در روز عاشورا و یا بعد از اون پرداختند.


کاشوب

اگر از طرفداران، مجله همشهری جوان و همشهری داستان بوده باشین، حتما اسم نویسنده‌های این دو مجله براتون آشناست. کاشوب به همت نفیسه مرشدزاده جمع‌آوری شده که یه زمانی سردبیر مجله همشهری داستان بود. این کتاب یه مجموعه روایته که فعلا سه جلد از اون به چاپ رسیده، توی این کتاب، بیست و چند نفر، به بیان روایت‌های شخصی خودشون دربارۀ محرم پرداختن. روایت‌ها هر کدوم لحن و شیوه بیان متفاوتی دارن و همین باعث می‌شه از خوندنش خسته نشین. نویسندگان این کتاب از تجربۀ زیستۀ خودشون برامون می‌گن. شیفتگی، صمیمیت و زلالی سه تا واژه است که به خوبی می‌تونه این نوشته‌ها رو توصیف کنه. برای این روزها پیشنهاد خوبیه. این مجموعه رو نشر اطراف منتشر کرده.


 بخشی از کتاب:

اگر خواستی بر چیزی در این عالم گریه کنی، اگر خواستی بر ظلمی که به تو شده گریه کنی، اگر خواستی بر نداری گریه کنی، اگر دلت تنگ شده بود، بر حسین گریه کن.


 پدر، عشق، پسر

لحن شاعرانه و زبان گرم مهدی شجاعی برای اغلب کتاب‌خوان‌ها آشناست. شجاعی دربارۀ محرم کتاب‌های زیادی نوشته که اغلب اون‌ها با کتاب‌های مشابه در حوزۀ محرم تفاوت‌های فاحشی دارن. ما در این کتاب روایتی از زندگی حضرت علی‌اکبر رو شاهدیم و نکتۀ جالب ماجرا راوی این کتابه. روایت‌ها از زبان «عقاب» اسب علی‌اکبر، برای مادرش «لیلا» بیان می‌شه. در هر مجلس، شاهد صحنه‌ای از زندگی علی اکبر هستیم و در مجلس آخر، شهادت او به تصویر کشیده شده است. 


 بخش‌هایی از کتاب:

یادت هست لیلا! یکی از این شب‌ها را که گفتم: «به گمانم امام، دل از علی اکبر (ع) نکنده بود.» به دیگران می‌گفت دل بکنید و ر‌هایش کنید اما هنوز خودش دل نکنده بود! اگر علی اکبر (ع) این همه وقت تا مرز شهادت رفت و بازگشت، اگر از علی اکبر (ع) به قاعده دو انسان خون رفت و همچنان ایستاده ماند، همه از سر همین پیوندی بود که هنوز از دو سمت نگسسته بود. پدر نه، امام زمان دل به کسی بسته باشد و او بتواند از حیطه زمین بگریزد؟! نمی‌شود. و این بود که نمی‌شد و... حالا این دو می‌خواستند از هم دل بکنند.


 سقای آب و ادب

همون‌طور که از عنوان کتاب مشخصه، داستان کتاب پیرامون حضرت عباسه. باز هم مهدی شجاعی روایتگر یک حماسه است، حماسه‌ای که با کلام شاعرانه در هم تنیده شده و در عین ادبی بودن، بسیار خوش‌خوان و شیرینه. تلاش شجاعی بر این بوده که بخشی از زندگی حضرت عباس رو بیان کنه که کمتر شناخته شده و به نظر من در این کار موفق هم بوده. در هر فصل عباس رو از دید یکی از نزدیکانش می‌شناسیم. شجاعی تلاش کرده کتابش رو بر اساس منابع معتبر و روایت‌های تاریخی بنویسه.

 

 بخش‌هایی از کتاب:

وقتی که تو بر اسب سوار می‌شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان.

چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهرهٔ درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قالب گرفته است.

ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش می‌کاهد این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می‌زداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ می‌کند؟!

چیزی به آب نمانده است برق آب در چشم‌های اسب و سوار می‌درخشد. هوای مرطوب در شامهٔ تفتیده‌اش می‌پیچد و به او جان و توان تازه می‌بخشد. سوار دمی به عقب برمی‌گردد و کشته‌های خویش را مرور می‌کند…


 شماس شامی

«داستان اگر اجازه ندارد تاریخ را تحریف کند، اما این توان و ظرفیت را داراست که تاریخ را از زاویه‌ای نو به روایت بنشیند، گویی که آن را دوباره می‌آفریند. در شماس شامی برهه‌ای از تاریخ مکرر، باز هم تکرار می‌شود و هنوز نامکرر است.»

مجید قیصری کتابش را با این جملات به ما معرفی می‌کند. او که نویسنده‌ٔ پرکاریست به سراغ سوژه‌ای پرتکرار رفته تا با تعلیق‌های ظریف و انتخاب زاویه‌ای نو، هنر و هوش نویسندگی‌اش را به رخ مخاطب بکشد و داستان گزارش‌گونه‌ و رمزآلودش را با تکیه‌ بر مستندهای تاریخی، روایت و باورپذیر ‌کند؛ تا آنجا که اغلب خوانندگان حتی بعد از پایان خوانش نیز به فریبی که از نویسنده خورده ‌اند پی نمی‌برند.

راوی کتاب، خدمتکار مسیحی جناب جالوت است که همزمان با واقعه‌ی عاشورا و بزم یزید به عنوان سفیر روم در شام حضور دارد. شماس، از کربلا چیزی نمی‌داند. او در شام است و‌ حال و هوای شام و آنچه بر سرورش جناب جالوت گذشته را شرح می‌دهد. 


 بخش‌هایی از کتاب:

-مال باختْ‌رفته، باز می‌گردد، اما باور فروخته‌شده هرگز باز نمی‌گردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم در حالیکه خودم نمی‌دانستم.

-کدام باور؟

-من فکر می‌کردم همان‌طور که دیگر هم‌رزمانم فکر می‌کردند، شمشیر از پی حق می‌زدیم. ولی لحظه‌ای به خود آمدیم دیدیم شمشیر از پی جهل می‌زدیم.


حسین وارث آدم

شریعتی در این کتاب از فرهنگ شهادت گفته و هم‌چنین بیان کرده است که تاریخ بشر با برابری شروع شده و سپس نابرابری و حق و باطل آغاز شده است. به گفته مرتضی مطهری "نویسنده در این کتاب معتقد است جامعه بشر دو بخش می‌شود، محروم و استثمارگر. استثمارگر سه چهره دارد، سیاست، اقتصاد، مذهب. یا صاحبان زر و صاحبان زور و صاحبان تزویر. که کار اولی برده ساختن و کار دومی غارت و کار سومی فریب دادن است."

علی شریعتی هم‌چنین درباره روشنفکر مذهبی می‌نویسد که همیشه بیش از بقیه جناح‌ها از سمت قطب رسمی مذهب ضربه می‌خورد.


بخش‌هایی از کتاب:

و من خانه‌نشین، قربانی مصلحت! که هرگز از ظلم ننالیده‌ام و از خصم نهراسیده‌ام و از شکست نومید نشده‌ام. اما این کلمه شوم "مصلحت" دلم را سخت به درد آورده بود.

مصلحت! این تیغ بی‌رحمی که همیشه حقیقت را با آن ذبح شرعی می‌کنند. هر گاه حقیقت از صحنه جنایت خصم پیروز بازمی‌گردد، در خیمه خیانت دوست به دست مصلحت خفه‌اش می‌سازند و سرنوشت علی گواه است!


+ مسابقه کتاب‌خوانی "حسین از زبان حسین" که از ۶ محرم (۵ شهریور) شروع شده و تا اربعین حسینی (۱۷ مهر) ادامه داره، توسط مجموعه قناری و سایت نشر صاد در حال برگزاریه. برای اطلاعات بیشتر روی لینک کلیک کنید.


+ اگر هنوز فرم بانک اطلاعاتی بلاگردون رو پر نکردید، به منوی وبلاگ سر بزنید:-)

۵ نظر ۲۹ موافق

معرفی کتاب یک وبلاگ‌نویس

بلاگردون برای معرفی این هفته رفته سراغ یه بلاگر خوش‌قلم، یه نویسنده‌ی جوون که اولین کتابش به تازگی منتشر شده. با ما باشید و معرفی "رنسانسِ من" رو از زبان صبا، نویسنده‌ی وبلاگ لاجوردی بخونید :)


« رنسانس من مجموعه یادداشت های هفت ساله‌ام درباره زندگی و عشق...درباره تجربه لحظاتی که سخت می‌شه اسمی براشون انتخاب کرد، اما هستند و جریان دارن و تنهایی ما رو تعریف می کنن. در همین لحظات هست که با خود حقیقیمون مواجه می‌شیم و خودمون رو بهتر می‌شناسیم.

زمان‌هایی که عاشق شدیم و و هر چه از معشوق گفتیم کسی حرفمون رو درباره فوق‌العاده بودنش جدی نگرفته، یا زمان‌هایی که دوست‌داشتن‌هامون پشت دیوار عرف و قضاوت تلف شده. وقتایی که تنهایی صورتش رو به صورتمون چسبونده و کلماتمون به جای اینکه پل بسازه و رابطه‌ها رو درست کنه بدتر زده همه چیز رو خراب کرده.

وقت‌هایی که در لحظه‌های انتظاریم و گنگی و خفگی این لحظات رو نمی‌تونیم توصیف کنیم و بعضی از حرف‌ها که حتی از این هم سخت‌تره و بایستی می‌نشست در قالب نماد و استعاره... در سیر همه این دست و پا زدن‌ها و گم‌شدن‌ها و پیدا شدن‌ها، تطور ما اتفاق می‌افته در میون همه اون لحظاتی که فکر می‌کردیم تمام شدیم اما ادامه دادیم یا تضادها بهمون اجازه پیش روی نمی‌داده، اما ارتباط برقرار کردیم، ما تعریف شدیم. نسل ما تعریف شد. رنسانس من درباره همه این چیزهاست. برای اینکه یک روز روی بالکن طبقه پنجم بشینی و در حالی که آب لباس‌های روی بند رخت داره پایین پات چکه می‌کنه، چای بنوشی و بخونیش و با خودت بگی: آره منم همین حس رو دارم... منم این تجربه رو داشتم. اون وقته که رنسانس دیگری اتفاق می‌افته. اولین اتفاق خوبی که برای هر کدوم از ما قبل هر تغییری باید بیفته، اینه که خودمون رو بپذیریم. خودمون رو همونجوری که هستیم دوست داشته باشیم و بپذیریم. «آدم پذیرفته شده» دنیاهای بهتری رو خلق میکنه. رنسانس من هم آغاز پذیرش « من» بود در مواجه با هر آنچه که دیدم و شنیدم و تجربه کردم.»


کتاب «رُنِسانس ِ من» نوشته‌ی صبا ناصری کریم‌وند رو می‌تونید از این لینک در طاقچه دریافت کنید.

۶ نظر ۲۷ موافق

معرفی کتاب سالمرگی نوشته اصغر الهی


اصغر الهی بیش از آنکه نویسنده باشد یک  روانپزشک است. همین نکته به وضوح دلیل این پیچیدگی روابط در شخصیت‌های داستان‌هایش را نمایان می‌کند.

خود الهی دربارۀ فعالیتش در این دو حوزه می‌گوید: «دلم می‌خواست نویسنده‌ای به‌نام یا روانپزشکی توانا شوم. که به هیچ‌کدام از این دو آرزوی خود دست نیافتم. بـا ایـن همـه هنوز امیدوارم که شاید… »

هر چند که تواضع در این جمله موج می‌زند و ما می‌توانیم با خواندن تنها همین یک اثر از او، به قدرت جادویی قلمش پی ببریم. 

اصغر الهی در این رمان از تکنیک «خودواگویی روایی» بهره برده است و داستان بلندش در زمرۀ داستان‌های روانشناختی دسته بندی می‌گردد.

شیوۀ روایت داستان، تک‌گویی است گاهی این تک‌گویی‌ها مخاطب دارند و گاهی بدون مخاطبند. واگویه‌ها و تک‌گویی‌های این داستان بلند، یکی از دلایل سخت‌خوانی آن محسوب می‌شود.

نثر شسته رفته، زبان روایی جذاب، انتخاب زاویه دید درست، از دیگر ویژگی‌های برجستۀ این کتاب هستند. 

لحن رمان سالمرگی لحنی شاعرانه و غم‌انگیز و نوستالژیک است. آهنگ روایت در طول داستان ثابت می‌ماند و تمام اجزای داستان در خدمت نویسنده‌اند تا به بهترین شکل ممکن روایتش را کامل کند.

این اثر خواندنی در سال 85 به چاپ رسیده و سال بعد برندۀ جایزۀ گلشیری شده است. 

بخش‌های جذابی از این کتاب را با شما به اشتراک می‌گذاریم تا ترغیب‌تان کنیم به خواندن کتاب.


-فکر و خیال مرا ربود.

-سفر دشواریست زیستن.

-حیف دست‌های خالق تو

-در عشق مرا مستعمرۀ خودش کرد.

-کاوید، خالی‌ام کرد و انداخت دور

-لی‌لا چه کسی می‌تواند دیوانگی‌های قلب آدمی را روی صفحۀ کاغذ نقاشی کند؟

-هر وقت کسی می‌میرد فکر می‌کنم تکه‌ای از تنم کنده می‌شود.

-تو به من گفتی برو نقاشی، حیف از دست‌های تو.

-روی بر گرداندم تا چهره‌ام را نبیند، تا این را نفهمد که مثل گلدان چینی قدیمی توی دلم شکسته است؛ اما فهمیده بود.

-حیف که هیچ وقت نفهمید عاشقش بودم. فرصتش را پیدا نکرد که بفهمد. سرگرم خل‌بازی‌هایش بود، می‌خواست دنیا را یک تنه تغییر دهد، چه دل شیدایی.

-ما را به اسارت آوردی، زن‌ها را همیشه به اسارت می‌برند. سده‌هاست که در اسارت زندگی کرده‌ایم و می‌کنیم. برای آنکه خودم را باور کنم، نقاشی کردم. آهنگ ساختم، فیلم درست کردم حالا می‌بینم مثل همه زن‌ها باید فقط گریه کنم تا خودم را باور کنم.

-بی‌اختیار پرسیدم: «دکتر می‌دانید لب‌های زنی را که بوسیده‌اید، بوسه‌اش چه مزه‌ای دارد؟!»

۸ نظر ۲۴ موافق
طراح قالب : عرفان