اولین بلاگ‌گردون۱۴۰۰

همراهان همیشگی بلاگردون سلام:)


پیرو پست چندماه پیش‌مان و طبق وعده‌ای که داده بودیم این ماه هم به مرور وبلاگ‌های معرفی‌شده‌ی اخیر می‌پردازیم:



۱- پیشنهاد داده است از منوی "امکانات و ابزارها" مهاجرت را انتخاب کنم. مهاجرت را انتخاب کنم که مطالب قبلی‌ام را بیاورد. من، افرا، مهاجرت کرده‌ام. از پرشین‌بلاگ گریخته‌ام، آرشیوم را رها کرده‌ام، صفحه جدید گشوده‌ام و قصد ندارم از منوی "امکانات و ابزارها" مهاجرت را انتخاب کنم. قلزم، دریای من است.


۲- اینجا، همیشه متروک است و گاهی اوقات، مرز بین واقعیت و خیال مشخص نیست.

دلم می‌خواهد دوباره بیست و چهار ساله بشوم، دانشجوی سال فلان پزشکی باشم، برای فلان امتحانم درس نخوانده باشم، زمستان باشد، فردای یک روز بارانی باشد، برنامه‌ی صبحم را بپیچانم بزنم به خیابان، به کوچه پس کوچه‌های قدیمی شهر، عکاسی کنم، آدم‌ها را نگاه کنم، با هندزفری توی گوشم بلند بلند آواز بخوانم و رویم نشود به پدرم زنگ بزنم که باز کفگیرم خورده به ته دیگ.

آدم یک وقت‌هایی واقعا دلش برای بطالت تنگ می‌شود. من جز همین‌ها که نوشته‌ام چیزی ندارم، این‌ها هم مال هر کسی‌ است که می‌تواند بخواندشان.


۳- من چیزهایی را که در دنیا وجود ندارند، چیزهایی را که اندکی فراتر از دنیا شناورند، ترجیح می‌دهم. میل دارم وارد دنیا نشوم، در آستانه‌ی دنیا بمانم، بنگرم، بی‌نهایت بنگرم، عاشقانه بنگرم، فقط بنگرم... من گولو ام. پرنده‌ی گولو. آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می‌گیرد.


۴- فرید دانش‌فر؛ این آدم دو پای ٣٣ساله من هستم. اگر بخواهم خودم را در چند کلمه توصیف کنم، می‌توانم بگویم: پسری قد بلند و لاغر، احساساتی و پایبند به حرف و پیمانی که می‌بندم، صادق و مهم‌تر از همه برای شما این که علاقه‌مند به فوتبال، ادبیات و سینما و شاغل در حرفه‌ی روزنامه‌‌نگاری.

پیش‌ترها که حالی بود و حوصله‌ای داشتم، در ایستگاه یک آدم حرف می‌زدم، هر بار به شکل و قالب خاصی؛ دسته‌بندی موضوعی را که ببینید مشخص است شکل‌هایش. حالا چند وقتی است به‌ندرت در اینجا چیزی می‌نویسم اما طبق روال، هرچه در اینجا می‌خوانید حاصل قلم نصف و نیمه‌ام است.


۵- من خمیازه‌ی جلسه‌های متوالی‌ام، پوست پرتقال‌های جلسه مدیران دور سر من حلقه می‌شود. من عددم، رقمم، اکسل‌های متعددم. من اعتبارم؛ انباشته می‌شوم پشت فعالان مدنی. من روبان قرمزم. قیچی می‌شوم، افتتاح می‌شوم. واریز کن، رسیدم را بگیر. امضا کن، بالاسری‌ام را بردار. من خاک کفش‌های معاون‌ام؛ از حاشیه‌ی شهر که برگشتی توی ماشین واکس بزن من را. من سؤال‌های تکراری‌ام؛ من دست‌کشیدنِ روی سر ژولیده‌ی کودک‌ام. من دغدغه‌ام، عادت می‌شوم. من دردم، مسکن می‌شوم. من عزم‌های لحظه‌ای‌ام، وعده‌های هیجان‌زده‌ام. هر مصاحبه‌ی تلفنی یک تجربه‌ی عاطفی غلیظ است برایم. رقیقم می‌کند. من حساب سال‌های باقیمانده‌ی مدیریت‌ام. من اضافه خدمت‌ام. من درد مشترک بودم، همه فریادم می‌زدند. بس کن. گوش‌مان گرفته.

در برگ می‌نویسم برای خاطر واژه‌ها؛ واژه‌های در راه‌ مانده. برای خاطرِ قلم. و آن چه می‌نویسد.


۶- اگر آن شرلی دیده یا خونده باشید، احتمالا یادتون می‌آد که وقت‌هایی که رویابافی می‌کرد، خودش رو کوردلیا صدا می‌زد. البته بعدتر به این نتیجه رسید که اسم آدم‌ها نباید چیزی رو در موردشون نشون بده و ما باید با خوش‌قلبی و خوبیمون همراه اسم‌هامون خاطرات خوبی توی ذهن‌های افراد قرار بدیم. من هم به توصیه‌ی اخیرش عمل کردم، ولی وقتی از انتظارهام، انعطاف‌هام، غم‌هام، آرزوهام، حسرت‌ها و دوست‌داشتن‌هام می‌نویسم، دلم می‌خواد دنیای رویا و نوشتن همون جور بسته بمونه، همون کوردلیا باشه؛ حتی اگر خیلی شبیه دنیای واقعی باشه.

کوردلیا شرلی جاییه که من بیشتر از همیشه از خودم و چیزهایی که باهاشون مشغول و درگیرم می‌نویسم. اگر دوست داشتید دنیای خیال من رو دنبال کنید، اینجا رو ببینید.



ب.ن: از شما دعوت می‌کنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگ‌های معرفی‌شده را با هشتگ بلاگ‌گردون بخوانید:)

۴ نظر ۱۹ موافق

بلاگ‌گردون بهمن‌ماه

دوستان و همراهان عزیز بلاگردون سلام:)


پیرو این پست، طبق وعده‌ای که داده بودیم هر ماه به مرور وبلاگ‌های معرفی‌شده‌‌ی ماه قبل می‌پردازیم:

‏۱- به یاد دوران کودکی که توی باغچه‌ی خونه گل لادن داشتیم، به یاد طعم تند گلبرگ لادن و رنگ زرد ‏پرچمش نوک بینی زمانی که بوش می‌کردیم، به یاد سادگی، خوش‌خیالی و سرخوشی کودکانه اسم لادن، ‏برای اینجا نوشتن انتخاب شده. لادن گل ساده‌ایه. شاید برای خیلی‌ها ناآشنا باشه. شاید از نظر بعضی‌ها خیلی ‏هم زیبا نباشه، ولی این گل توی شرایط نسبتا سخت رشد می‌کنه، درست اول بهار. تنها سیستم دفاعیش ‏طعم و بوی تندشه. این تندی ملایم و رنگ‌های گرم و انرژی بخش و اشتها آور گلبرگ‌هاش باعث شده، ‏چاشنی بعضی از غذاها و سالادها بشه‎.

من هم همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی رو منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از ‏شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها‎!‌‏ این‌جا زندگی را با طعم ‏لادن بچشید. ‌‎


‏۲- کودکی من توی ده شلمرود گذشت. توی کتاب داستان هایی که خط به خطش را بیشتر از نقاشی هایش ‏از حفظ بودم و قافیه‌ی غزل‌های حافظ را هم جلو جلو که خواهرم برایم می‌خواند آهنگش را می‌زدم. عبو. ابرو ‏و صدای جیغ قلم روی کاغذ. تو عجب تنگه‌ی عاشق کشی، ای معبر عشق. عاشق شد. شوهر کرد. توی تمام ‏عروسی‌اش یک پسره کچل ده دوازده ساله چسبیده به لباس سفید و توی تمام عکس‌ها هم هست. حالا ‏پسرش سیبیل درآورده؛ علی رضا. و من پیش خودم می‌گویم کاش قصه برای بچه‌ها می‌نوشتم. قصه‌های ‏متبرکِ ملعون من را با این سیگار دود کنید.


‏۳- ‏تی‌تی از سال‌های دور از خانه‌اش می‌نویسد.


‏۴- واقعیت اینه که من آدمِ ماجرا، گستردگی و تنوعم. هرچقدر هم بخوام این میل رو تو خودم سرکوب کنم باز ‏یک جایی این نیاز و این میل خودش رو نشون می‌ده. من دلم می‌خواد آدمای مختلف رو ببینم، صحنه‌ها و ‏مکان‌های مختلف رو اطراف خودم نیاز دارم که چشم و فکر و روحم رو تعذیه کنه، من به گستردگی نیاز دارم ‏تا نفس بکشم. من نیاز دارم به چالش کشیده شم تا هرروز یه جنبه‌ی جدید از خودم و توانایی‌هام رو کشف ‏کنم یا برعکس، نیاز دارم به چالش کشیده شم تا هرروز بفهمم ضعفای اساسیم چیه. فقط اینطوریه که ‏احساس می‌کنم زندگیم غنی بوده. فقط اینطوریه که احساس زنده بودن می‌کنم. من تو زندگیم همیشه ‏بیشتر از آرامش، ماجرا خواستم، قصه خواستم. زندگی بدون قصه ملال‌انگیز و خالیه.‏

من ماوی‌ام؛ ماوی یعنی آبی، مثل اقیانوس، آسمان، کوه‌ها، و دلتنگی. توی این بزرگراه براتون ماوی رو معنا ‏می‌کنم. ‌‎

‏۵- باید بگویم "اسپی" نام وبلاگ باید مثل یک پسوند فامیلی که اصل و نسب را نشان می‌دهد، سرجایش ‏بماند. ‏

من بعد از فهمیدن تفاوتم از آن دسته‌ای بودم که می‌گفتند چه خوب، پس دلیل آن اتفاق‌ها و تجربه‌ها این ‏بود. آنقدر تحقیق و تحلیل کردم تا راضی شدم. احترامم برای آنهایی که متفاوت با اکثریتند زیاد بود، و بیشتر ‏هم شد. سعی کردم نگاهم را به تفکر های تازه بازتر کنم. این نقطه و کشف و مزه‌کردنش را یک مقصد در ‏مسیر زندگی‌ام میدانم. ولی حالا چیزها خیلی معمولی‌تر شده. داستان تغییرات زیادی کرده و دیگر گره ‏قهرمان آن تفاوتش با دیگران نیست. تفاوت هست اما جایی برایش باز شده و مانع کاری نیست. فلسفه‌ای برای ‏خودش شده و بجای طوفان و طغیان درونی قرار است نسیمی باشد که حال بقیه را خوب کند و نوید باز شدن ‏گره‌ها را با خودش بیاورد. برای خواندن این گره‌ها، باز شدنش و داستان قهرمان ما، دامن گلدار اسپی، ‏خودتان را آماده کنید.‌


‏۶- از من اگر می‌پرسید، گمگشته‌ام در شب پرستاره، گردشگر در سطر های کتاب، جستجوگر در دنیای بی ‏انتهای فکر، غرق شده در سرزمین خیال و درک شده در کلمات سرشار از احساس.‏

اعتقادم این است که ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم.‏

هم‌نوایی شبانه‌ای از ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا همراه با شیدا اسدی در بیکران تجربه کنید. ‌‎


‏۷- سلام.‏

من چندتا شخصیت دارم. بیشتر اوقات «جو» ام، گاهی «مگ»، گاهی «ایمی» یا «مارمی» و حتی خیلی‌اوقات ‌‏«نورا». اما بهتون قول می‌دم هرگز «بت» نبودم، گرچه این آرزوی هر مادریه برای بچه‌ش‎!‎

پس خانم مارچ ازتون می‌خواد که اون رو به اون اسمی که خودتون توش می‌بینید، صدا کنید و همراه باهاش ‏در جایی بالاتر از ابرها و پایین از خورشید، معلق باشید. ‌‎


ب.ن۱: از شما دعوت می‌کنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگ‌های معرفی‌شده رو با هشتگ بلاگ‌گردون بخونید :)


ب.ن۲: همراهان عزیز بلاگردون چالش "م مثل مادر، پ مثل پدر" رو که فراموش نکردین؟ خوشحال میشیم نوشته‌های قشنگ شما رو از احساسات مادرانه و پدرانه‌تون بخونیم:)

۷ نظر ۲۵ موافق

بلاگ‌گردون دی ماه

دوستان و همراهان عزیز بلاگردون سلام:)

پیرو این پست، طبق وعده‌ای که داده بودیم هر ماه به مرور وبلاگ‌های معرفی‌شده‌‌ی ماه قبل می‌پردازیم:


۱- مسیر برای من لذت بخش تر از مقصد است. مقصد با خودش هزار سوال می آورد و بلاتکلیفی. مسیر خط مستقیمی است که باید آن را پیمود. باید در آن کتاب خواند و فیلم دید و موسیقی گوش داد و حرف زد. من تمام مسیر ها را زندگی می‌کنم. به مقصد که می‌رسم همه‌ی وجودم خسته می‌شود و نای فکر کردن برای حرکات بعدی را ندارم. 

از بلاتکلیفی متنفرم. از همیشه پلن بی داشتن هم. دلم می‌خواهد مصمم باشم. آنقدر مطمئن که خم به ابرو نیاورم. اما نمی‌شود. شک همیشه پا به پای عقل راه می‌رود. Mission Blue یک پروانه‌ی کوچک آبی رنگ زیباست که در Rhapsody می‌نویسد.


۲- یکی از تفریحاتم در مترو این است که حدس بزنم آدم‌ها در کدام ایستگاه پیاده می‌شوند. می‌دانی، دوباره از همان احساسات مخلوط گذشته و آینده است. مقصد آنها برای خودشان در گذشته معلوم شده، اما برای تو در آینده معلوم می‌شود. حالا این مقصد در کجای زمان قرار دارد؟ ذره‌ای احساس استقلال از زمان را به دست می‌دهد. علاوه بر این، مبتلا به صدابیزاری هم هستم اما از همه مهم‌تر حسنایی هستم که همیشه لبخند می‌زنم.


۳- دو زن درمن می‌زیند. یکی همسر است. مادر است.آشپزی بلد ست. مربا می‌پزد. ترشی می‌اندازد. وقتی توی خانه کار می‌کند، پیراهن‌های رنگی با دامن‌های بلند گل گلی می‌پوشد. آواز می‌خواند، ترانه‌های شاد گوش می‌دهد. می‌رقصد. زیاد می‌خندد. زندگی را سخت نمی‌گیرد. از تلف کردن وقت خوشش نمی‌آید. ریزریز و مداوم و همیشه دارد کاری انجام می‌دهد. هیچ وقت بیکار نمی‌ماند. زندگی توی روستا را به زندگی در شهر ترجیح می‌دهد.هروقت می‌رود روستا، کشت و کار می‌کند.عاشق دل دادن و قلوه گرفتن از گل‌ها و گیاهان است. دلش می‌خواهد مرغ و خروس هم داشته باشد. سادگی زندگی روستایی و آرامش محیط آنجا را عاشق است.یکی دیگر از زنها ولی خیلی حوصله این کارها را ندارد. کتاب خواندن را دوست دارد. فیلم تماشا کردن را هم همین طور. حس می‌کند که نباید از اخبار و اتفاقاتی که هرروزه توی دنیا رخ می‌دهد، بی‌خبر باشد.بی‌خبری را دوست ندارد. بی‌تفاوتی را هم همین طور. دلش می‌خواهد کاش بتواند برای بهتر شدن حال دنیا کاری بکند. سینما رفتن را دوست دارد، تئاترتماشا کردن را هم همین طور. برای خودش کتاب هم زیاد خریده و می‌خرد... نوشتن را ولی می‌میرد. بی‌نهایت از نوشتن لذت می‌برد.دلش می‌خواهد یک روز کتاب‌های خودش را چاپ کند. اما با تمام علاقه‌اش به این کار هیچ وقت به طور جدی پیگیر ماجرا نبوده. معتقد است نوشتن تنها تسلای بازماندن است. خلاصه که همین و این گونه بود که وبلاگ دوم دو من درمن نام گرفت. این دو زن در من زندگی می‌کنند و من هردو را به مساوات دوست دارم و برایشان وقت می گذارم:)


۴- من همیشه ترجیح می‌دهم نظاره‌گر یک ماجرا باشم تا یکی از فاعلین ماجرا. اینکه بنشینم یک گوشه و به اطرافم نگاه کنم برایم لذت‌بخش‌تر است تا درگیر بودن در بطن داستان. 

جزئی از محیط بودن نه صرفا یکی از عناصر فعال در محیط بهم حس آرامش می‌دهد. حس خانه بودن. از روشن کردن مهتابی در ساعت‌های پایانی روز متنفرم. در نظرم یک نوع پذیرش شکست است. هیچ وقت هم با کلیشه‌ی غم‌انگیز بودن جمعه کنار نیامدم. جمعه بیشتر از حزن‌انگیز بودن، برایم مملو از آرامش و سکون است و البته یک غم کوچک دلنشین. غم هم که قبلاً گفته ام. قشنگ است. نجیب است. اصالت دارد. هنوز به حرف‌هایم معتقدم. من زری الیزابتم، غلام خانه‌های تاریک.


۵- هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا  جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.

مدام می‌دوی و می‌دوی و گاهی می‌رسی و گاهی هم نمی‌رسی...در بین راه زمین می‌خوری و بلندت می‌کنند...امیدوار می‌شوی و ناامید می‌شوی...پر و خالی می‌شوی... با آدم هایی روبه رو می‌شوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند، دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد... این تمام حرف آسونویس است، نویسنده‌ی وبلاگ آســـو.


۶- من عادت به سرکوب کردن دارم... من آدمی هستم که حرف‌هایش را دوخته اند به ته مغزش. من کسی هستم که عادتش در پنهان ماندن و نامرئی بودن است. من موجودی هستم که وظیفه‌اش تشویق دیگران و سرکوب خودش است. من کلماتم پر است از زوال و پوسیدگی... من نه رنگی دارم و نه حتی شکلی... من تصویری از مجسمه‌ی نتراشیده‌ای که هیچ وقت به نمایش گذاشته نخواهد شد... من سرشار از تاریخی هستم که هیچکس علاقه‌ای به خواندنش ندارد و جای عبرتی در آینده برایش نیست... 

من در Let Me Not Forget For A Moment  یک گنجشک مرده ام. آن زنی که تو علاقه‌ای به شناختنش نداری...


۷- من پیمانم، متولد ۷۵ و از اهالی ساری. دانشجوی کامپیوتر، هوش مصنوعی، پردازش زبان.

و صد البته از مخالفان سرسخت بی‌راهه نوشتن در «دربارهٔ من»‌ها.

و باید بگم که تمام نوشته‌های سرندیپ از من است؛ اما این‌ وبلاگ تمام من نیست.


۸- من اگر یک کلمه از یکی از غزل‌های سعدی بودم، یا یک تحریر از دهان محمدرضا شجریان در هر کنسرتی، یا یک زخمه بر تار محمدرضا لطفی در هر اجرایی، حق مطلبم را در جهان هستی ادا کرده بودم. این‌ها جملات احسان حسینی نسب نویسنده و روزنامه‌نگاری است که به‌خاطر حساسیت‌هایش در عرصه کتاب و نشر کمتر درخشیده اما نوشته‌هایش در مجلات زبانزد و خواندنی است. در وبلاگش کافه چای کوفسکی، خرده یادداشت‌های یک خرده روزنامه‌نگار را می‌خوانید.


ب.ن۱: از شما دعوت می‌کنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگ‌های معرفی‌شده رو با هشتگ بلاگ‌گردون بخونید :)


ب.ن۲: در پست بعد، به گفتگو دربارۀ فیلم«Lock, Stock and Two Smoking Barrels» خواهیم پرداخت، اگر علاقمند بودید، این فیلم را تماشا و در گفتگوی بلاگردون شرکت کنید.

۱۱ نظر ۲۲ موافق

بلاگ‌گردون آذرماه

دوستان و همراهان عزیز بلاگردون سلام:)
پیرو این پست، طبق وعده‌ای که داده بودیم هر ماه به مرور وبلاگ‌های معرفی‌شده‌‌ی ماه قبل می‌پردازیم. در اولین ماه، با هر به‌روزرسانی بلاگردون، ما به شما یک وبلاگ رو معرفی و در ستون سمت چپ در بخشی با عنوان «بلاگ‌گردون» لینک کردیم که عبارتند از:

۱- اگر برایتان سؤال است که این همه چرت و پرت را خودم یک تنه می‌نویسم یا نه؛ باید بگویم که نه. چند نفر دیگر هم هستند که گاهی حرف‌هایشان را اینجا ثبت می‌کنم؛ مثلا:

الکساندر: ۲۱ ساله است و گاهی او را الکس یا الک صدا می‌زنند. همواره یک لبخند لعنتی بر لب دارد. در تظاهر کردن به حدی استاد است که هیچ‌گاه، تأکید می‌کنم، هیچ‌گاه نمی‌توانید متوجه شوید که در سرش چه می‌گذرد. موتور سواری و نجوم را دوست دارد. دانشجوی رشته‌ی ادبیات است. گاهی به سالن تئاتری که دوستش در آنجا مشغول است می‌رود و شعبده‌بازی انجام می‌دهد.
یا
لوسی: نقاش بیست و پنج ساله‌ای است که سال‌ها پیش مُرده است.
البته یدالله، ویلیام، خانم زهرا، قاصدک، علامت سوال و مست که نام دوست صمیمی‌اش هوشیار است هم نویسندگان وبلاگ رَفْرَفْه‌ی حُروف اند!

۲-من از درک متناسب واقعیت خیلی خوشم میاد. این که تصویر کلی‌ا‌م، زومی از تصویر اصلی نباشه. و به‌عنوان یک انسان ذاتا سطحی، من حقیقتا از سطح دفاع می‌کنم. یعنی مردم هی درباره‌ی این حرف می‌زنند که چقدر سطح بی‌اهمیته و چقدر نباید به ظاهر توجه کرد و فلان و بیسار و من هم قبول دارم که عمق و کیفیت ذاتی چیزها مهمند و همه چی، ولی سطح یک چیز هم به هر حال جزئی ازش محسوب می‌شه و تاثیرگذاره.
من سارائم. عاشق بزرگ‌سالی‌ام و توی مهر، بالاخره بیست سالم شد. توی تهران درس می‌خونم، در یک رشته‌ی ناشناخته، که احتمالا ازش توی Fairytale زیاد حرف می‌زنم. 

۳- مکث هستم علاقه‌مند به کلمات و البته یک باج‌دهنده به اضطراب. این چیزی است که در بسیاری روزهای زندگی‌ام بوده ام. یک همواره دلواپس که برای کنترل این حس اغراق‌شده کارهای زیاده کرده یا نکرده. چند وقت پیش جمله‌ی جالبی خواندم: «به جای اجتناب از اضطراب‌‌هایتان آن را تحمل کنید.» بله من نگرانم و این نگرانی حتی اگر ریشه در چیزهای جزیی داشته باشد واقعی است و خب من و این واقعیت کنار هم زندگی می‌کنیم. به هر حال زندگی کوتاه است، تمام‌شونده‌ است، ارزشمند است. و البته که این تمام من نیست. من کورسوی امیدم و در وبلاگم چراغی روشن است.

۴- پومودورو یه سس معروفه که درست کردنش، بیست و پنج دقیقه طول می‌کشه و همچنین یکی از روش‌های مدیریت زمان و افزایش بهره‌وریه که خلاصه‌اش اینه که هر کاری که می‌خوای انجام بدی توی بازه‌های زمانی بیست و پنج دقیقه‌ای انجام بده؛ مثلن بیست و پنج دقیقه روی کار تمرکز کن و پونزده دقیقه استراحت کن دوباره بیست و پنج دقیقه روی کار تمرکز کن... اون موقع که این اسم رو برای وبلاگ انتخاب کرده بودم با خودم قرار گذاشته بودم که هر شب اندازه بیست و پنج دقیقه درباره یه آدم بنویسم که البته روند نوشتنم تغییر کرد، ولی این اسم روی وبلاگ موند. على شبانه هستم در پومودوروهای شبانه که نسبت به هر چیزی تفکر انتقادی دارم؛ هر چیز بدیهی و واضحی توی ذهن من می‌ره زیر علامت سوال!


ب.ن۱ : از شما دعوت می‌کنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگ‌های معرفی‌شده رو با هشتگ بلاگ‌گردون بخونید :)

ب.ن۲: عرفان عزیز، به تازگی فهرستی از پست‌های کاربردی راجع به وبلاگ و مرتبط با بلاگستان منتشر کرده که مطالعه‌اش می‌تونه براتون مفید باشه. جزئیات رو می‌تونید در این پست مشاهده کنید:)

۸ نظر ۲۷ موافق

بلاگ‌گَردون

اکثر ما قبل از این که نویسندهٔ وبلاگ‌های خودمون باشیم، وبلاگ‌هایی رو خوندیم که بهشون علاقه‌مند بودیم و بارها پیش خودمون تصور کردیم که وبلاگی شبیه اون‌ها داریم، شبیه اون‌ها می‌نویسیم و حتی فکر می‌کنیم. ما وبلاگ‌نویس‌ها، با غوطه‌ خوردن توی این فضای دل‌چسب بزرگ شدیم و جامعه‌ی زیبایی که برای خودمون ساختیم رو دوست داریم. می‌خونیم که بنویسیم، می‌نویسیم که خونده بشیم و با کامنت‌هامون، دست می‌اندازیم روی شونهٔ هم و هم‌دیگه رو توی اتفاقات کوتاه و بلند ذهنی یا واقعی زندگی‌مون شریک می‌کنیم. ما وبلاگ‌خوان‌ها، حتی گاهی با خوندن‌ وبلاگ‌های هم‌دیگه، جای هم‌ زندگی کردیم و الحق که برای هم شبیه یک خانوادهٔ مجازی بودیم :)
تا حالا شده که اتفاقی و مثل یک معجزه، مسیرتون به وبلاگی بخوره  که از همون لحظهٔ ورود، احساس صمیمیت و گرمای خوشایندی وجودتون رو در بر بگیره و اون وبلاگ یک جورهایی سنجاق بشه به اون روز و روزهای بعدتون؟ توی آرشیوش غرق بشید و ساعت‌ها بخونید و بخونید و وقتی بالاخره به خودتون اومدید، کلی حسرت بخورید که چرا زودتر با اون وبلاگ‌ و نوشته‌هاش آشنا نشدید؟ یا وبلاگ‌های خلوت و باصفایی که حتی حس کشف ارزشمندی رو در وجودتون ایجاد و شما رو هیجان‌زده کردن؟ ما بلاگرها رو همین داستان‌های کوتاه و بلند به هم رسوندن، پیدا کردنی که ممکنه تعریف کردنش توی چند خط کوتاه تموم بشه اما به کلمه درآوردن احساسات همراه این آشنایی‌ها، چیزی حدود صدها تا هزاران کلمه می‌شه و خاطراتی از پس این آشنایی‌ها به دست میاد که کلمات برای بازگو کردنشون کافی نیستن.
بلاگردون می‌خواد که این وبلاگ‌ها رو زودتر به شما برسونه. دوست داره واسطِ دویدن خون توی رگ‌هاتون از شورِ پیدا کردنِ یک وبلاگ جدید و زیبا باشه.
چندتا نکته هست که دوست داریم در شروع این بخش جدید بلاگردون بهشون اشاره کنیم تا بتونیم با هم، بهتر و بیشتر همراه بشیم و آشنایی‌های نزدیک‌تر و بهتری اتفاق بیفته:
۱- ما معیار و ملاک خاصی برای انتخاب وبلاگ‌ها نداریم؛ لازم نیست حتما صدها دنبال‌کننده و هزاران کامنت داشته باشید. لازم نیست که حتما وبلاگتون در سرویس بیان باشه‌. مهم نیست که نوشته‌های تحسین‌برانگیزی داشته باشید. مهم نیست که روزانه‌نویس هستید یا داستان‌نویس. ادبی می‌نویسید یا تاریخی، علمی، مذهبی و ... ما وبلاگ‌نویس‌ها، همه‌مون از یک خانواده‌ایم و توی این خانواده تک‌تک اعضا به یک اندازه اهمیت دارند. پس منتظر معرفی وبلاگ‌هایی باشید که شاید تا حالا به چشمتون نخورده باشن ولی حتما به دلتون خواهند نشست. ممکنه فکر کنید توی سیل هزاران هزار وبلاگ، دیده نشدید اما منتظر باشید؛ هر لحظه ممکنه اسم وبلاگتون رو توی بلاگردون ببینید. تیم بلاگردون، وبلاگ‌های زیاد و متنوعی رو رصد کرده، از موضوعات و قلم‌ها و سرویس‌دهنده‌های مختلف و خیلی خیلی مشتاقه که این فهرست طولانی رو زودتر با شما، به اشتراک بذاره. نگران نباشید؛ امیدواریم که وبلاگی رو از قلم نینداخته باشیم :)
۲- با هر بار به‌روزرسانی بلاگردون و به همراه هر پست، لینک وبلاگ‌های معرفی‌شده نیز در ستون سمت چپ وبلاگ در بخش «بلاگ‌گَردون» به‌روزرسانی می‌شوند. لطفا با هر انتشار پست به لینک‌ها توجه کنید. مثلا همین الان، شما می‌تونید اولین معرفی ما رو ببینید:)
۳- در پایان هر ماه، در طی یک پست، تمام وبلاگ‌های معرفی‌شده در طی اون ماه رو با هم‌دیگه مرور می‌کنیم تا اگر احیانا وبلاگی از زیر دستتون در رفته، از دستش ندید.
۴- از شما دعوت می‌کنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید. قراره بعد از معرفی هر وبلاگ در بلاگردون، هر روز یک پست از اون وبلاگ رو با هم توی کانال بخونیم که می‌تونه تجربهٔ لذت‌بخشی باشه:)
۵- همه‌ٔ ما می‌دونیم و برامون قابل درکه که نویسنده‌های بعضی وبلاگ‌ها، فضای کوچک و حریمی شخصی توی وبلاگشون دارن با خوانندگانی مخصوص و تمایل ندارن افراد زیادی به وبلاگشون بیان و خلوتشون رو با دوستان و خواننده‌‌هاشون به هم بزنن. برای احترام به حفظ حریم شخصی این دسته از بلاگرها، لطفا اگر تمایل به معرفی‌ شدن  ندارید، یا اگر افرادی رو می‌شناسید که فکر می‌کنید از معرفی شدن وبلاگشون استقبال نمی‌کنن، بهشون خبر بدید تا این بند رو بخونن و حتما به ما اطلاع بدن.

۱۵ نظر ۴۳ موافق
طراح قالب : عرفان