آی فیلم


داستان از اونجایی شروع میشه که یک استاد ریاضی دانشگاه متوجه میشه، داره کم‌کم حافظه‌ش رو از دست میده. در ادامه برخورد خودش و خانواده‌ش با این مسئله و تصمیمی که می‌گیره ادامه داستان رو می‌سازه.

در اینجا گفت‌وگویی می‌خونیم از نسرین و حورا که بعد از دیدن فیلم از احساسشون در مورد فیلم صحبت کردند.


حورا: یه خرده در مورد داستان فیلم صحبت کنیم؟

نسرین: بذار از اینجا شروع کنیم که چطوری با فیلم آشنا شدی؟

حورا: یکی از دوست‌هام چندتا فیلم برام آورده بود که یکیشون هم این بود و من خیلی اتفاقی این فیلم رو باز کردم که ببینم :)

البته من قبل از دیدن اینجور فیلم‌ها که یکی دیگه بهم پیشنهاد میده، میرم خلاصه‌ای از داستانش رو توی اینترنت نگاه می‌کنم. برای این فیلم هم این کار رو کردم؛ اما خب برای من داستانش عمیق‌تر از اون چیزی بود که توی سایت نوشته شده بود.

تو خودت با پیش‌فرض خاصی رفتی سراغ این فیلم؟

نسرین: نه چون تو معرفی کردی فکر کردم حتما ارزش دیدن داره.

حورا: پشیمون شدی؟ :))

نسرین: نه اصلا، فیلم شاهکار نبود ولی آروم و دلنشین بود و‌ من لذت بردم از تماشاش. برای من یکم زبان اسپانیایی فیلم اذیت کننده بود چون کاملا بیگانه بود و نمی‌فهمیدمش :))

حورا: آهان پس اینم بگم. با همین دوستم یه مدتی شروع کرده بودم با دولینگو زبان اسپانیایی بخونیم و یکی از دلایل اینکه برام فیلم اسپانیایی آورده بود، همین بود :دی

نسرین: عه پس مصداق عینی داشت برات.

حورا: آره خب خیلی هم صحبت‌هاشون اذیت‌کننده نبود.

نسرین: یکی از نقاط قوت فیلم هم شخصیت دختر نوجوان بود به نظرم؛ یه ضد کلیشه واقعی.

حورا: آره و البته چیزی که شاید خیلی توی فیلم مهم نبود اما نظر من رو جلب کرد همین عادی جلوه دادن مشکلی بود که این دختر به صورت مادرزادی داشت. برای من این عادی بودن و عادی جلوه دادن حس خوبی داشت.

نسرین: علاوه بر مشکل جسمی من حس می‌کردم بچه اوتیسم هم باشه، یا من اشتباه می‌کردم؟!

حورا: نمی‌دونم راستش. من متوجه این قضیه نشدم.

نسرین: قیافه‌اش شبیه بچه‌های اوتیسم بود یکم، ولی خب کاراش و رفتارش نشونه یه بچه نرمال بود.

حورا: اره دقیقا.

نسرین: این نقطه درخشان بود واقعا، مخصوصا نقش مادر خیلی خوب بود تو این عادی سازی.

حورا: حتی دلسوزی عجیب و غریبی هم نسبت بهش نداشتند.

نسرین: و چقدر بازیگر نقش اصلی، همون پیرمرده، خوب بود.

حورا: من توی موقعیتی این فیلم رو دیدم که خودم خیلی درگیر خاطرات و ترس از فراموشی بودم و از این جهت خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و یه جورایی احساساتم باهاش درگیر شد. اینکه بهت بگن قراره ذره ذره همه خاطراتت رو فراموش کنی، حال عجیبیه. نمی‌دونم آدم چطور باید برای نگه داشتنشون تلاش کنه.

نسرین: به نظرم سخت‌ترین بیماری‌ای که می‌تونم تصورش کنم آلزایمره هم خود فرد و هم اطرافیانش قشنگ شکنجه می‌شن.

حورا: درسته. اون زمانی کی امیلیو از خونه می‌زد بیرون و راهش رو می‌رفت و یهو انگار به خودش میومد که چرا داره این راه رو میره یا اصلا داره کجا میره؟ یه جور که انگار نه می‌دونی از کجا اومدی نه می‌دونی داری به کجا میری.

نسرین: و اون صحنه‌ جلوی کافه همیشگی، زمانی که زن کافه‌چی صداش می‌کنه و امیلیو مات  نگاهش می‌کنه و به خاطر نمیاردش.

حورا: من موقع دیدن فیلم سعی می‌کنم جمله‌ها و دیالوگ‌هایی که دوست دارم رو بنویسم.

نسرین: منم گاهی می‌نویسم.

حورا: یکی از دیالوگ‌ها اونجایی بود که دخترش ازش می‌پرسه چرا الان می‌خوای بری دنبالش؟ بعد این همه سال؟ و امیلیو جواب میده چون الان دارم فراموشش می‌کنم.

نسرین: چون می‌ترسم فراموشش کنم.

حورا: درسته.

نسرین: یه صحنه درگیرکنندهٔ حسی بود واقعا.

حورا: آره هر چقدر خواستم یه جمله پیدا کنم برای توصیف احساسم نتونستم؛ البته یک دیالوگ دیگه هم دارن، میگه: اگه اینقدر عاشقش بودی، چرا بهش نگفتی؟ و امیلیو جواب میده: چون باید کلی درس می‌خوندم و اون توی معادله جایی نداشت.

شاید یه تلنگر بود؛ برای همه‌مون. اینکه حواسمون به معادلات زندگیمون باشه.

نسرین: شاید اولش خنده‌دار به نظر بیاد ولی واقعا خیلی وقتا حساب‌گری می‌کنیم و چیزای مهم این وسط فدا می‌شن.

حورا: آره فکر می‌کنیم الان وقتش نیست و الان باید کارهای مهم‌تری بکنیم و حواسمون نیست داریم چیزی رو از دست میدیم که تضمینی برای اینکه بعدا به دستش بیاریم نیست.

نسرین: و اون آواز ابتدای فیلم چقدر دلنشین بود.

حورا: آره آره. راستش من توصیه می‌کنم زبان اسپانیایی هم دوست داشته باشین :) شیرینه.

نسرین: ما از شخصیت دختره فقط یه تصویر گنگ و محو تو گذشته داریم و تا انتهای فیلم چیزی به دانسته‌هامون اضافه نمی‌شه ولی حضورش تو تک‌تک لحظات احساس می‌شه.

حورا: شاید اصلا مهم نیست ما بشناسیمش؛ شاید به نظر ما آدم خاص و مهمی نباشه؛ اما برای امیلیو خاص بود. هر لحظه‌ زندگیش چه لحظاتی که خاطراتش رو داشت و چه لحظاتی که نداشت این آدم براش خاص بود و چه قشنگ این خاص بودن رو توصیف می‌کنه :)

نسرین: آره دقیقا، من همش منتظر بودم فلش بک بخوره و بریم تو روابط اینا تو گذشته در حالی که کل حضورشون همون چند دقیقه لب ساحله و یک عمر خاطره اون روز رو  حمل می‌کنن.

حورا: یه متنی یه جایی خونده بودم که دقیقش رو یادم نیست ولی یه جمله‌ش این بود که اثرانگشت بعضی‌ها روی قلب آدم بدجوری موندگار میشه :)

چند لحظه بود اما تاثیرش عمیق بود.

نسرین: دقیقا توصیف درستیه.

اما یه نکته،  فیلم مال ۲۰۱۹ هستش و این غریبگی املیو با تکنولوژی یکم برام غیرقابل باور بود.

حورا: اره یه خرده بیش از حد غریب بود. درسته ما خودمون اساتیدی داریم که با بخش اعظمی از تکنولوژی غریب هستند ولی دیگه نه به اندازه امیلیو که تلویزیون رو هم نمی‌شناخت :)) احتمالابه قول خودش زیادی درگیر معادلات بود.

نسرین: استادی که حتی تصوری از اینترنت نداشت واقعا عجیب بود.

حورا: من قبل از دیدن فیلم تصورم این بود که توی فیلم قراره بیشتر درگیر پیدا کردن یکی باشیم ولی چیزی که حین دیدن فیلم باهاش درگیر شدم فقط گشتن دنبال یک آدم نبود. رابطه پدر و دختری، رابطه مادر و دختری و رابطه زن و شوهری هم به قدر کفایت بهش پرداخته میشه.

نسرین: ما یه چیزی تو‌ داستان نویسی داریم به اسم بر هم‌خوردن تعادل، قصه زندگی این خانواده هم با بیماری ایملیو تعادلش به هم خورد انگار و بعد شروع کردن به بازسازی خودشون و‌ روابطشون.

حورا: تو نظرت در مورد رابطه پدر و دختری فیلم چی بود؟

نسرین: به نظرم فارغ از کلیشه‌ها بود و طبیعی؛ نه احساسات عجیب و غریب داشتن و نه بیگانه بودن. یه سری تضادها بود در عین حال محبته هم بود.

حورا: این معمولی بودن همه چیز توی فیلم، یعنی بدون اغراق بودن، برای من دوست داشتنی بود. یه فیلم ملایم.

نسرین: آره آره، شبیه خود زندگی بود.

حورا: این که امیلیو می‌دونست داره ذره ذره همه چیز رو فراموش می‌کنه من رو یاد سه‌شنبه‌ها با موری مینداخت. عین موری که می‌دونست ذره ذره داره جسمش رو از دست میده.

نسرین: تداعی جالبی بود👌

حورا: یه چیزی که هست فیلم خشکی هم نبود یه جاهایی طنز خیلی خفیف و ملایمی داشت که لبخند به لبمون بیاره.

خب دیگه چیزی هست که بخوایم در موردش صحبت کنیم؟

نسرین: پایان بندی فیلم هم بی‌نظیر بود و گره خوردنش به سکانس آغاز.

حورا: درسته. این همون اثبات اثر عمیق بعضی لحظات و اتفاقات هست که حتی غول آلزایمر هم نمی‌تونه کامل پاکش کنه.

نسرین: ممنون از معرفی یک فیلم حال خوب کن.

حورا: خوشحالم که دوست داشتی.


+ شما نظرتون در مورد این فیلم چی بود؟ 

اگر یک روز بهتون بگن دارین حافظه‌تون رو از دست میدین، چیکار می‌کنید؟ شما چه تصمیمی می‌گیرید؟

۳ نظر ۲۱ موافق
سیده فرفره!
۲۴ دی ۲۱:۲۵

من این فیلم رو ندیدم و مثل باقی فیلما میمونه برای بعد ترم🤦🏻‍♀️

ولی اگه بگن دارم حافظمو از دست میدم الان چیزی که به ذهنم رسید اینه که میشینم و از کسایی مثل خانواده و دوستای نزدیکم مینویسم تو یه دفتر .. با جزئیات کامل که بعد از اون از دست دادن حافظه بتونم بفهمم تا حدی رابطه هام چجوری بوده..

ولی در کل خیلی اتفاق بدیه...انگار آدم گیج میشه وقتی هیچی از خودش و زندگیش یادش نیاد! جز نوشتن و عکس گرفتن از لحظات فعلا کاری به ذهنم نمیرسه😁

پاسخ :

فکر خوبیه:) به شرطی که اون دفتر رو بذاری یه جایی جلوی چشم:) چون وقتی دور ازجون شما مثلا همچین اتفاقی بیفته دیگه یادتون نمیاد که همچین دفتری هم وجود داشته:)
واقعا خیلی اتفاق بد و سختیه هم برای اون فرد هم برای اطرافیانش:(
soorena sadr
۲۴ دی ۲۲:۳۳

به نظرم رفت تو لبست برای دیدن :)

پاسخ :

چه خوب:)
امیدواریم از تماشای این فیلم لذت ببرید:)
همطاف یلنیـــز
۲۵ دی ۱۳:۵۰

سلام سلام

هفته قبل، به پیشنهاد شما در پست روی خط کتاب این فیلم رو تماشا کردم. بدون هیچ پیش زمینه ای.

بماند که برای اسامی ابتدا تصور کردم ایتالیایی است! 

و اینکه منم تصور کردم دختربچه! دچار سندرم داون است. خب در اولین حضور، شکلی شبیه منگولیسم یا همان سندرم داون داشت بویژه اینکه نقص حرکتی هم داشت.

(راستی اوتیسم با سندروم داون فرق دارد ها) 

و موردی که در این فیلم ناراحتم کرد دیدن حال و اوضاع، پس از دچارشدن به آلزایمر بود. در اولین جلسه امیلیو با خانمی که گویا مسئول پیگیری روند بیماری بود، دیدم که او در هیبت یک استاد ریاضی دانشگاه! اعتراض کرد به نحوه صحبت آن خانم که مثل بچه ها ازش سوال می پرسید و

در جلسات انتهایی چنان در هم فرورفته بود که مثل بچه کوچک شده بود.

دردم آمد. 

یک مورد دیگر اینکه از سرگرمی های ایمیلیو سودوکو است (یا به قول خودش جدول جادویی) و اینکه شنیدم این نوع جدول باعث تقویت فکر و ذهن انسان می گردد ولی می بینیم که آلزایمر سراغ ایمیلیو هم رفت.

راستی آرایش موی دخترِ ایمیلیو، معنای خاصی داشت؟ خب نیمه اول قبل از پذیرش بیماری پدرش، مدل رسمی (کِش بسته و صاف و سشوارکشیده) بود

و نیمه دوم رها و راحت!؟ 

پاسخ :

سلام
ممنون که از پیشنهادمون استقبال کردین:)
توی فیلم که در مورد دختربچه اشاره‌ای به بیماری خاصی نشده! ولی شاید اینطوری باشه.

روند این اتفاق و اینکه چطور کم‌کم همه چیز فراموش میشه، تحت تاثیر قرارمون میده و ناراحت‌کننده است. 

اره این هم نکته جالبی بود. کسی رو نشون میدن که نه تنها مغزش رو با بازی‌های کامپیوتری خسته نمی‌کنه که بازی‌های ذهنی انجام میده ولی غول آلزایمر سراغش میاد.

به نظرم میشه گفت در طول فیلم شخصیت‌ها دچار تغییراتی شدند، قطعا دختر امیلیو در انتهای فیلم با اونی که در ابتدای فیلم دیدیم، متفاوت بود! و شاید بشه گفت این تغییر ظاهری هم تا حدودی برای نشون دادن این تغییر درونی بود.

ممنون از اینکه نظرتون رو در مورد فیلم باهامون درمیون گذاشتین:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفان