عاشقانه‌های یک معلم

اولین کلاسی که پایم را در آن گذاشتم، با شش تا امیرحسین قشنگ مواجه شدم؛ از سر و کول هم بالا ‏می‌رفتند، لقمه از دست هم می‌قاپیدند و تلاش می‌کردند باسواد شوند. امیرحسین صدیقی حالا مردی شده ‏برای خودش. همانی که خوراکی‌های پارسا را دزدکی برمی‌داشت و در جواب اعتراض من می‌گفت: «آخه ‏خانوم هوس کرده بودم ولی بهم نمی‌داد‎.‌‏» 23 مرد کوچک کلاس اولی، که هر روز کنار میزم صف می‌کشیدند ‏و تک به تک با من دست می‌دادند، حالا شانزده ساله‌اند‎.‌‏ یک بار ارسلان کلاس چهارمی توی نامه نوشته بود: ‌‏«خانوم اگر شما هر روز با من دست بدهید، من قول می‌دهم که خوب درس بخوانم.»‏
معلم بودن یعنی بلد باشی با پسرها بحث فوتبالی کنی و همراه و هم‌نفس‌شان به داور بتوپی، به بازی دعوتشان ‏کنی و داور بازی‌شان بشوی. معلم بودن یعنی بتوانی همراه با دخترها آهنگ‌های جدید را زمزمه کنی و برقصی ‏و بگذاری حس کنند جزئی از آنهایی‎.‌‏ آن‌ها را ببری والیبال و وسطی و مدام امتیاز بگیری و بگذاری کیفور ‏شوند‎.‎
معلم که باشی، روز و روزگارت با خاطرات ریز و درشت بُر می‌خورد. خاطراتی که به وقت دل‌تنگی و غم حالت ‏را خوش می‌کنند.‏
معلم که باشی، زندگی خارج از خانه‌ات هم جریان دارد؛ یک جایی بین سی و چند دختربچه و پسربچۀ شر و ‏شیطان که زندگی‌ حال و آینده‌شان، به دستان تو گره خورده است‎.‎
معلم که باشی یاد می‌گیری باید در کارت عدالت حرف اول را بزند؛ که اگر رسا را بغل کردی و مهدی ‏حسودی‌اش شد، باید او را هم بغل کنی؛ که اگر به یکی خندیدی و به یکی نه، یعنی یک جای کارت ‏می‌لنگد‎.‎
معلم که باشی، گاهی ناچاری بدیهیات تربیتی را به بچه‌هایت آموزش بدهی؛ طوری که شایان بگوید: «خانوم ‏اگه ما یه سال با شما زندگی می‌کردیم، مودب می‌شدیم.‎»
معلم که باشی چه‌طور می توانی وسط تدریست نخندی، وقتی امیرمحمد با آن نگاه مظلوم صدای عر عر الاغ ‏در می‌آورد و خودش را خیلی خوب به کوچه‌ی علی چپ می‌زند؟
معلم که باشی از قالب شیک و اتو کشیده‌ خبری نیست؛ تو قرار است یار آن‌هایی باشی که دوستی ندارند، ‏مادر آن‌هایی باشی که مادری ندارند و هم‌بازی آن‌هایی باشی که تنهایند. باید بلد باشی آب‌بازی کنی، جر ‏بزنی، برقصی، سوت بزنی، تند بدوی و توی پله‌ها مسابقه ترتیب بدهی. دست دخترهایت را بگیری و خاله‌بازی ‏کنی، عمو زنجیرباف شوی و بچه‌هایت را دور خودت جمع کنی.‏
معلم که باشی زندگی‌ات پر از شعر و ترانه و کودکانگی می‌شود.‏

معلم بلاگردون براتون از معلمی نوشت؛ شما هم اگه خاطره‌ای از معلم‌هاتون دارین، یا اگه معلمید و خاطره‌ای از شاگرداتون دارین، خوشحال می‌شیم بشنویم :)

 

۹ نظر ۲۰ موافق
لادن --
۱۲ ارديبهشت ۱۲:۴۲

دوره راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم میومد باهامون روی حاشیه‌ی باغچه می‌نشست و درباره‌ی فیلم و سریال‌ها حرف می‌زدیم. خیلی دوستش داشتم.

یه دبیر ریاضی هم داشتیم که یه بار برامون از یه دوست راه دورش گفت. دوستی که هیچ وقت ندیده و ارتباطشون فقط از طریق نامه ست. اون روز با یکی از عجیب‌ترین پدیده‌های جهان، یعنی دوست نادیده‌ی راه دور آشنا شدم. حالا که به لطف تکنولوژی خودم کلی از این دوست‌ها دارم حس معلمم رو بهتر درک می‌کنم.

 

 

پست عالی بود. 

روز همه معلم‌ها به ویژه معلم خوب و مهربان بلاگردون مبارک.

پاسخ :

خدا هر جا هستن نگهدارشون باشه :)

می‌بینی؟ چیزی که روزی برات عجیب بوده حالا خودش جزئی از روتین زندگی شده :)

ممنونیم، روز شما معلم آینده هم مبارک :)
معصو مه
۱۲ ارديبهشت ۱۳:۱۶

درس معلم ار بود‌ زمزمه محبتی

جمعه به‌مکتب آورد طفل گریز پای را

متن لطیفی بود.

روزتون مبارک.

🌹❤

پاسخ :

چه بیت خوبی، واقعا هم همینطوره :)

متشکریم معصومه‌ی عزیز :)
سیده فرفره!
۱۲ ارديبهشت ۱۳:۳۱

یار آنهایی باشی که دوستی ندارند :))))

چه تصویر قشنگیییی :)

 

خاطره که از معلم زیاده.

من هیچوقت آدم شر و شیطون نبودم. همیشه اون دختر اتو کشیده و مودبِ کلاس من بودم :دی و خب اکثرا هم ارتباطم خوب بود با معلمانم.

از اون کلاس اول ابتدایی که عاشق معلمم بودم و واقعا نمونه بود. هیچوقت دیگه نشد ببینمش ولی خب هنوز یادگاری ازش دارم. مثلا یادمه که سر کلاس به هرکسی که مشق هاشو زود تموم میکرد، یه جایزه کوچیک میداد و اون جایزه همیشه مال من میشد :دی

یا مثلا عید غدیر اومد خونمون و یکی از اون جایزه های کمدش که من دوست داشتم و یه بسته چای کوچیک بود برام آورده بود!

مثلا یادمه اکثر بچه هایی که مادرشون معلم بودن تو مدرسه ی خودمون ، بسیاااار لوس و تنبل بودن :/  (جسارت به فرزندان معلمین نشه! چیزی که دیدم این بوده :دی)

یادمه از معلم پنجم ابتدایی متنفر بودم! مدام با تیکه با همه حرف میزد!

یا یادم نمیره که دبیر ادبیات ششم (اول راهنمایی) چقدر پارتی بازی میکرد :/ یا منو بابت انشاهایی که مینوشتم مسخره میکرد و خب منم نصف کلاسهاشو با دبیر تربیت بدنی که عاشقش بودم میپیچیوندم :)

یادمه هفتم دبیری داشتم که خدا هر جا هست نگهدارش باشه. خانوم ناصری که واقعا چقدر کلاسهای بینظیری داشت و ماها همگی محو صحبتاشون میشدیم انقدر ایشون آدم فوق العاده ای بودن.

بعضی از دبیرها هم بودن خب من باهاشون زیاد حال نمیکردم و به اشکال مختلف و طوری که هیچوقت متوجه نشدن چجوری میپیچوندم، سر کلاسشون نمیرفتم :))))))

یه دبیر علوم داشتم کلاس نهم که خیلی خانوم خوبی بود و جایگزین یه دبیر دیگه شد. اون موقع ازم پرسید میخوای چه رشته ای بری؟ گفتم نمیدونم. گفت تو میری تجربی چون استعدادشو داری :/ سال بعدش من تو کلاس تجربی نشسته بودم!

حسن ختام حرفهای طولانیِ من، دبیر زیست عزیزم که دیشب هم تبریک روز معلم رو براشون فرستادم. انقدر ایشون خوب بودن که واقعا حد نداره. کاش میشد تک تک بچه هایی که تجربی میخونن باهاشون کلاس داشتن. هرجا که باشم همیشه دعاگوی ایشونم. هنوزم از دیدن عکس پروفایلشون که عکس دسته جمعی تولدی هست که دوسال پیش ما براشون گرفتیم ذوق میکنم. اون برق چشماشون وقتی وارد کلاس شدن و با اون تولد مواجه شدن هیچوقت از ذهنم نمیره :)))

تبریک میگم به همه ی معلمان عزیز :))) بیش از چیزی که خودشون فکر میکنن تو زندگی و ذهن ماها نقش دارن. این چیزی هست که تو این چندسال بهم اثبات شده :)

پاسخ :

قشنگ خوندی :)

از اونها که نیمکت اول می‌نشستن و می‌گفتن «خانم اجازه؟ امروز امتحان داریم!» یا «خانم مشق‌ها رو نگاه نمی‌کنید؟» ؟ :دی


خدا همه‌ی معلم‌های خوب خصوصا معلم‌های مهربون فرفره‌ی ما رو حفظ کنه :)
اره معلم‌ها واقعا نقش مهمی تو آینده‌ی مملکت و بچه‌ها دارن.

زری ...
۱۲ ارديبهشت ۱۴:۰۳

معلم دبستان بودن صاحاب نوشته پست :"))) خوشا به حالشون :")

 

 

پاسخ :

بله معلم کلاس شیشم :)

قسمت شما ایشالا  :))
بلاگر کبیر ^_^
۱۲ ارديبهشت ۱۴:۲۹

چقدر زیبا نوشته بود این پست رو نویسنده ی خوش قلمش که با معلم بودنش هم اینهمه کیف میکنه. 

من همیشه پای برگه های امتحان های زیستم شعر مینوشتم و دبیر عزیزم خانم باغانی هم جوابمو میداد.برام مینوشت و همیشه میگفت به عشق رسیدن به شعرهات برگه امتحانتو تصحیح میکنم. 

 

پاسخ :

ممنونیم بلاگر کبیر عزیز از نگاه پر مهرت :)

پس از اون شاگردهای خوش ذوق سوگلی بودید :))
سارا خانی
۱۲ ارديبهشت ۱۶:۰۳

ما یه معلم داشتیم که هم حرفه‌ و فن درس میداد هم هنر. سنش خیلی زیاد بود، طوری که صورت و دستاش پر از چین و چروک بود، اما به شدت هیکل خوبی داشت و لاغر بود.

یه بار سر کلاس بحث مد و مانکن و تناسب اندام شد هرکی یه چیزی میگفت و پز میداد. خانم معلم با لبخند تمام بحث ها رو دنبال کرد، بعد آخرش یه لبخند گل و گشاد زد و گغت: ولی میدونین چیه؟ اگه من کنار شما وایستم و یه نفر از پشت ما رو ببینه، میگه من از همه تون مانکن‌تر و خوش هیکل ترم. 

کلاس از خنده ترکید. چون راست می‌گفت:)))

هیچوقت هم نذاشت سر حرفه‌فن بافتنی ببافیم. گفت اینا مال دخترای قدیمه. به درد شماها نمیخوره. شماها باید کامپیوتر و زبان و مهارت‌های دیگه یاد بگیرین. می‌گفت گذشت اون زمان که دخترا آویزون گردن شوهر بودن. شماها باید برای خودتون کار کنین و دستتون توی جیب خودتون باشه. 

یادش به‌خیر. خیلی کوچولو و ریزه میزه بود، ولی تاثیر بزرگی روی زندگی من یکی داشت

 

پاسخ :

ما هم از این معلم‌های خوش‌تیپ داشتیم که بچه‌ها مارک ادکلن و آدرس فرووشگاه مانتوش رو ازش می‌پرسیدن :)

البته بافتنی هم یک هنره که هنوز هم رواج داره و اتفاقا هنریه که یادگیری راحت و درآمد نسبتا خوبی داره، کلی هم میشه چیز میز قشنگ برای خودت باهاش ساخت، برای من شخصا یه کار آرامش‌بخشه ولی از جهتی درست میگن، کارها و هنرهای دیگه‌ای هست که الان یادگیریشون توی مدرسه ضرورت بیشتری داره، مثلا کار کردن با کامپیوتر و نرم‌افزارهای پرکاربرد.

امیدواریم هر کجا هستن شاد و سلامت باشن :)
جانان
۱۲ ارديبهشت ۱۷:۰۲

سلام و درود بلاگردونی‌های عزیز 

 

و سلام و تبریک ویژه ب خانوم معلم نازنیمون ک هر موقع از این‌دست خاطراتش رو برامون می‌نویسه بی اغراق بهش افتخار میکنم و آرزو میکنم امثالش هزاران هزار بشه !

با خوندن این متن باور کن اشک ذوق در چشمهام حلقه زد و این بیت توی ذهنم رژه رفت 

انصاف نباشد ک در این شهر درندَشت

ضرب‌ المثل (سوزن در کاه) تو باشی

ته ذهنم با امیرحسین آشنایی دارم (احتمالن توی وب خودت ازش نوشتی) 

اینکه یک معلم ب این حد از درک و فهم برسه ک بدونه تنها وظیفه‌اش آموزش مطالبی ک توی کتابها مجبور ب آموزش‌اش هست )ک بعضن هم بدرد نخور) و بتونه با شاگردهاش هم‌قدم باشه از عهده‌ی اکثریت این قشر خارج هست .

 

شاد و سلامت باشی

پاسخ :

سلام و درود جناب جانان :)

متشکریم :)
به‌به چه بیت زیبایی ^_^
بله از امیرحسین توی وبلاگ نوشته بود :))
متاسفانه سیستم آموزشی ما هم خودش ناکارآمدی‌هایی داره و هم اختیار زیادی به معلم نمیده با این وجود واقعا هستن معلم‌هایی که از جون و دل سعی میکنن با نواقص مقابله کنن یا لااقل در کنار اونها چیزهای بهتری رو به شاگردهاشون یاد بدن، هر چند که کمن اما خدا رو شکر هنوز هستن و دارن بیشتر هم میشن :)

ممنونیم :)

منور الذهن
۲۹ خرداد ۱۷:۰۶

سلام

من امروز با وبلاگ شما آشنا شدم و با افتخار این مطلب رو به وبلاگم پیوند کردم

موفق باشین:)

پاسخ :

سلام :)
خوش اومدید به بلاگردون :)
ممنونیم از لطف و محبتتون :)
همچنین :)
شاگرد بنّا
۰۹ شهریور ۱۴:۳۰

خوش به حالتون که معلمید :)

پاسخ :

مرسی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفان