دور دور با بلاگردون (۲)

دور دور با بلاگردون(۱)

بعد از مازندران، راهی دشت‌های سرسبز گیلان شدیم. رشت مقصد ما بود؛ شهری با معماری اروپایی که به باران‌های گاه و بی‌گاهش معروف است. غروب بود که قدم بر سنگفرش‌های نم‌خورده‌ٔ میدان‌ شهرداری نهادیم؛ میدانی باشکوه و تاریخی با نمایی دل‌فریب و کبوترهایی پرجنب و جوش که مجسمه‌‌ای را احاطه کرده بودند. به پیشنهاد سوفی کمی در کافه‌ٔ کنار خیابان نشستیم و در حالیکه ریه‌هایمان از عطر چای‌های خوش‌طعم لاهیجان آکنده بود بعد از گپ و گفتی دوستانه و تماشای عابرانی که به‌ آهستگی در پیاده رو قدم میزدند برای یافتن هتلی مناسب، جستجووار شروع به قدم زدن کردیم. انعکاس چراغ‌های شهر ، بوی ماهی تازه و طراوتی که در همه‌جا جاری بود با هوای دلپذیر رشت در هم آمیخته بود. بعد از حدود ۲۰ دقیقه پیاده‌روی به هتل کادوس رسیدیم و سه اتاق برای یک شب اجاره کردیم. نیم‌ساعت بعد، هر کدام، وسایلمان را در گوشه‌ای از اتاق‌ رها کرده و به خیابان‌های رشت بازگشتیم. قدم زنان به سمت بازار رشت گام برداشتیم. بازار سنتی رشت اعجاز رنگ‌ها بود و فضای مسحورکننده‌ٔ آن سوفی و پاتریک را به وجد آورده بود؛ گویی که تا کنون به هیچ بازار سنتی‌ای قدم نگذاشته باشند. بوی میوه‌های پاییزه در عطر ریحان تازه و سبزی‌های نم‌زده گره خورده بود و هر عابری را مست می‌کرد. تضاد نارنجی نارنگی‌ها و سبزی پونه‌ها، زردی سیب و سرخی انار، بوی نم‌نم باران بازمانده از صبح و ماهی‌های تازه در بازار جانی دوباره دمیده بود. صدای چیلیک چیلیک و نورهای چشمک‌زن دوربین، خبر از اشتیاق پاتریک و سوفی می‌داد. یک ساعت بعد، خسته و سرشار به هتل برگشتیم تا صبح فردا به خیابان شانزلیزه‌ٔ رشت [علم الهدی] و سراغ خانهٔ میرزا کوچک‌خان برویم. چیزی از رسیدنمان به هتل نگذشته بود که میرزا قاسمی اصلِ گیلان را درِ اتاق تحویل گرفتیم. احتمالا دربارهٔ شام ذکر همین نکته که سوفی فوراً بعد از اتمام غذا دستور پخت میرزاقاسمی را در گوگل سرچ کرد کافی باشد. با نفوذ نور ملایم و کج آفتاب از لای پرده‌ی صورتی‌رنگ در اتاق بود که چشم‌هایمان را به روی روزی نو باز کردیم. بعد از خوردن صبحانه وسایلمان را جمع‌آوری کردیم. حوالی ظهر باید رشت را به مقصد بعد ترک می‌کردیم. خیابان شانزلیزهٔ رشت پر بود از آدمهایی که برای چند دقیقه پیاده‌روی، خودشان را به آنجا رسانده بودند. مثل قدم زدن در رویا، زیبا و مسحورکننده بود. پرسان پرسان مسیر را برگشته و به خانه‌ٔ میرزا کوچک‌خان جنگلی رسیدیم که حالا موزه‌ای بود از تاریخ کهن گیلان، پر از روایت دلاوری‌ها و رشادت‌ها. راهنمای موزه برای ما و چند توریست دیگر شروع به دادن توضیحاتی در مورد موزه، میرزا و حتی تاریخ گیلان کرد. سوفی و پاتریک آن‌چنان مجذوب توضیحات آن مرد شده بودند که مدتی بیشتر از آنچه در نظر داشتیم را به این موزه اختصاص دادند. ظهر، بعد از صرف اناربیج، راهی عمارت کلاه‌فرنگی شدیم و کمی هم در این عمارت و اطراف آن چرخیدیم. بعد از ظهر در حالیکه چند زنبیل، رشتی‌بافی و حصیر در صندوق عقب ماشین جا خوش کرده و بسته های کلوچه و رشته خوشکار روی داشبورد خودنمایی می‌کرد، به‌ناچار از رشت و جاذبه‌های به یاد ماندنی‌اش خداحافظی کردیم.

ادامه دارد ...


ب.ن: باخبر شدیم در فضای بلاگستان مسابقه‌ای با عنوان "بهترین خاطره و نقل قول از پیاده‌روی اربعین حسینی" از طرف وبلاگ میرزا مهدی در جریانه. اگر دوست دارین شما هم به چالشی که جایزه هم داره بپیوندین.


۳ نظر ۱۸ موافق
معلوم الحال
۱۳ مهر ۱۸:۵۹

به به، رشت جذاب و خیس :))

 

یه سوال فنی. تصاویر پست هاتون رو خودتون طراحی می کنید؟

پاسخ :

رشت بارونی و با صفا ^_^

بله کار گرافیست‌های بلاگردونه :)
عاشق بارون... ⠀
۱۳ مهر ۲۲:۳۷

می‌شه این پست‌هاتون تموم نشه؟! :دی

+ رشته خشکبار یا خوشکار نیست؟؟

++ من الان دلم کلوچه فومن و رشته خوشکار خواست! :))

پاسخ :

فعلا هست در خدمتتون :))
+ بله، رشته خوشکاره، تصحیحش کردیم، ممنونیم که گفتی عاشق بارون عزیز :)
++والا از خدا که پنهون نیست از تو چا پنهون، خودمون هم دلمون خواست :دی
علیـــــ ََ
۱۴ مهر ۱۴:۱۶

گرافیستتون خیلی کارش درسته ^_^

البته بقیه هم کارشون خوبه ها ولی اون یه کمی بیشتر :)

پاسخ :

البته باید بگید گرافیست‌ها :)
ممنونیم، خوشحالیم که خوشتون اومده :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفان