دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
دمی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
مثل اخبار تازه میمانی که به چشم کسی نیامدهای
نکند ناگهان یکی برسد برساند تو را به گوش جهان
در عالم بیوفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنیآدم نیست
آن کس که درین زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست، یا از این عالم نیست
سعدی چرا لفت داد:دی
نه وصل بماند و نه واصل
آنجا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سوال حیرت آمد
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
پ.ن: خیلی ممنون بابت تبریک :) (اشک چشمانم را پاک میکنم... چقدر من احساساتیام)
ما که رفتیم از دنیای وبلاگنویسی ولی بازم میخونیم اینجا رو :)) بازم ذکر کنم ایده ی عکس عالی بود😁😁👌🏻
یار دستنبو به دستش بود و دستنبو به دستم داد
و دستم بوی دستنبوی دست او گرفت ((:
.
.
کیف کردم
دم شما گرم((:
مکن ای پسر ز خوبان، طلبِ وفا، به جانت
که من این حدیث، روزی ز پدر شنیده دارم
اوحدی
بعد از امام خمینی و فردوسی، شهریار شاعر مورد علاقمه :)
ممنون بابت معرفی مسابقه نشر صاد
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
دردِ تو به جان خریدم و دم نزدم
درمانِ تو را ندیدم و دم نزدم
از حرمتِ دردِ تو، ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم نزدم
قیصر امینپور
من اختیار نکردم پس از تو یارِ دگر
به غیرِ گریه که آن هم به اختیارم نیست
شهریار
تابِ گفتار اگر هست شناسایی نیست
وایِ آن بنده که در سینهٔ او رازی هست
اقبال لاهوری
+ این در ادامهٔ شعر مهناز بود. با شعر لیلا همزمان شد. با ت ادامه بدیم.
آنچه با کوهِ شکیبم رخِ تابانِ تو کرد
شعلهٔ آتشِ سوزنده به کاهی نکند
محتشم کاشانی
درد عشقی کشیدهام که مپرس،زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار،دلبری برگزیدهام که مپرس
صدف خالی افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی
محمدرضا شفیعی کدکنی
+ دوستان وقتی بیت با آوای س تموم میشه، میشه با ص و ث هم آغاز کرد شعر بعدی رو :)
دلگیرم از تقدیر و دستم بند جایی نیست
لعنت به آغازی که آن را انتهایی نیست
حسین زحمتکش
تربتم ویرانتر از کاشانه شد از بختِ بد
مینشیند جغدِ غم بر گوشهٔ بامم هنوز
عرفی شیرازی
زندگی...
گرمی دلهای به هم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد
همه درها بسته است
مشیری
دیگر به خواب، تشنه چه بیند به غیرِ آب؟
مردیم و شوق تیغِ تو ما را ز سر نرفت
کلیم همدانی
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان؟
کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان؟
شهریار
- ای که در دیده درونی و در آغوش نِهای!
+ بله؟
- هم به یادِ تو که یک لحظه فراموش نهای!
امیرخسرو دهلوی
مستانه پیِ سوختنِ جان و دل آمد
خب چاره چیست؟
ای دل همه طاقت شو و ای تن همه جان باش :)
عرفی شیرازی
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
همه خوابیدهاند، آسوده و بیغم
و من خوابم نمیآید
نمیگیرد دلم آرام
در این تاریکِ بیروزن
اخوان
الا ای زاهدانِ دین! دلی بیدار بنمایید
همه مستید در پندار، یک هشیار بنمایید
ز دعوی هیچ نگشاید، اگر مَردید اندر دین
چنان کز اندرون هستید، در بازار بنمایید!
عطار
نَفَس آن زمان برآرم، به فراغت از تهِ دل
که غبارِ هستیِ من، به هوا رسیده باشد
صائب
دارم آن سر که سر اندر قدمت اندازم
وین خیالی است، که اندر سرِ بسیاران است
سلمان ساوجی
در این دیارِ غریب ای دل، نشانِ ره ز چه کس پرسم؟
که همچو برگِ زمینخورده، اسیرِ پنجهٔ طوفانم
نادر نادرپور
دوامِ عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش
که آبِ زندگی هم میکند خاموش آتش را
صائب
در این عهد از وفا بویی نماندهست
به عالم آشنارویی نماندهست
چه آتش سوخت بستانِ وفا را
که از خشک و ترش بویی نماندهست؟!
خاقانی
رسمِ عشّاقْ وفا، خویِ بتان بدعهدی است
این حکایت نه به عهدِ تو و دورانِ من است
سلمان ساوجی
+ ۲۲:۳۲، همزمان یکی ر میده، یکی ز، دو تا گ :))
تن زدن: خاموش بودن، سکوت کردن.
تن زدم، لیک دلم نعرهزنان میگوید:
بادهٔ عشقِ تو خواهم که دگرها بادند
مولانا
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
هعیییی ننه :(((
آذری جهرمی هم دعوت کنید بیاد ببینه از ت باید بگیم تا ارسال بشه به میم رسیدن الباقی جمع 😂
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
_رهی معیری
ما خستهایم، خسته به معنای واقعی
دلهای ما شکسته به معنای واقعی
ما لشکریم، لشکر پخش و پلا که دید؟
خیل ز هم گسسته به معنای واقعی
حسین جنتی
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کُشتهٔ دلزنده که بر یکدگر افتاد..
حافظ
یاد او شب تا سحر بیدار میدارد مرا
تا سحر با دیدهی خونبار میدارد مرا
هرکسی در زندگانی با خیالی دلخوش است
عشق خوشدل از خیال یار میدارد مرا
غلامعلی حداد عادل :))
+ الان شبکهٔ دو داره صحبت میکنه، گفتم یه ی هم از استادمون تقدیم کنم :دی
تو بارانی که بر خاک کویر تشنه میباری
تو مهتابی که روشن میکنی شام سیاهم را
غلامعلی حداد عادل :)))
شوق هزار غنچه نشکفته با من است
تا بشکفد به باغ بهاری، هنوز هم
سر مینهم به بالش حسرت، درین امید
تا سر نهم به دامن یاری، هنوز هم
غلامعلی حداد عادل :))))
تو مروارید و من غواص تنهایی که میجوید
تو را در قعر دریای زمردگون چشمانت
غلامعلی حداد عادل :|
البته دقیقاً متوجه نشدم چی میگه و مفعول میجوید چیه :|
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
فرخی یزدی
+ مفعول می جوید، «تو» را در مصرع دومه.
فکر می کنم بعد از «تو»، «را» رو یادت رفته بذاری دردانه
یک دور بزن تا که تماشای تو امشب
آغاز کند ماهِ جدیدِ قمری را...
شیخی
@دردانه
:)))
یه را جا نیفتاده تو را در قعر...؟
تو کمان کشیده و در کمین
که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین
که خدا نکرده خطا کنی
@ مهناز و فاطمه
آره راست میگین. سپاسگزارم.
طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید
از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است
رهی معیری
من کمی بیشتر از عشق تو را میفهمم
عشق راه و روش بچه دبستانیهاست
مَسِپار دل به هر کس که رخ چو ماه دارد
به کسی سپار دل را که دلت نگاه دارد
سلمان ساوجی
دل شاد از دل زارش خبر نی
تن سالم ز بیمارش خبر نی
نه تقصیره که این رسم قدیمه
که آزاد از گرفتارش خبر نی
باباطاهر
راهِ دل و دینم زد، آن عارضِ گندمگون
نَبوَد به جز این معنی، میراثِ من از آدم
جامی
در این ره هر نفس صد خون بریزد
نیارد خواستن کس خونبهایی
(راه عشقو میگه)
عراقی
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عـهد خریدار ندارد...
@دردانه
مرسی از توضیح :)))
دانی که چهای از پسِ این در به دریها؟
خوابِ سحری در پیِ کابوسِ شبانه
حسین منزوی
+ شبتون بهخیر دوستان :) من رفتم بخسبم!
سلام
برای من سوال شده که چرا این روز بر اساس زادروز شهریار نامگذاری شده و نه مثلا فردوسی یا سعدی یا اصلا نیما یوشیج یا شاملو...؟!
سلام بندباز
برای فارسی، دو روز رو بهعنوان روز بزرگداشت در نظر گرفتن. روز بزرگداشت فردوسی، ۲۵ اردیبهشت، روز پاسداشت زبان فارسیه و روز ۲۷ شهریور، روز درگذشت شهریار، روز بزرگداشت شعر فارسی. یکی برای زبانه، یکی برای شعر. خوبه که یکیشون از زمان قدیم باشه یکی از معاصر. و چون وقتی میگن شعر، همهمون بیشتر یاد شعر سنتی (اونی که وزن و قافیه داره) میافتیم، نیما و سهراب و شاملو و... انتخاب نشدن. سعی کردن کسیو انتخاب کنن که هم معاصر باشه، هم سبکش سنتی باشه :)
+ دیگه واقعاً رفتم بخسبم :))
سلام و درود بر همگی
به به !
دستتون درد نکنه
حیف ک دیر رسیدم
بهرحال مینویسم و بیت ها رو نخوندم و امیدوارم تکراری نباشه
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر با خیره سری را ـ ناصر خسرو
از روزگار گل دل و جان شاد و خرمست
یارب چه روزگارست این روزگار گل
مسعود سعد سلمان
دامن ز خود فشانده و دست اندر آستین
پای از جهان برون و سر اندر کمند عشق
سیف فرغانی
یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی
یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز
رضیالدین آرتیمانی
آن بت گلچهره یا رب بسته از سنبل نقاب
یا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب
رشحه
دیشب که مرا جان و دل از داغِ تو میسوخت
آرامِ دل و آرزوی جانِ که بودی؟!
خواجو
تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد
ادبِ عاشقانه اجازه نداده شاعر آخرش بگه جز تو، ما هم نگیم؟
خاقانی
دال بدید :)
یک بار به من قرعهٔ عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر... نه
فاضل نظری
تو بیوفا و اجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود
بهار
- در باطن ِ من جان ِ من از غیر ِ تو ببرید!
+ مطمئنی؟
- آره بابا.. "محسوس شنیدم من، آواز ِ بریدن"
+ عه خب پس هیچی^_^
مولانا
نون بدین دوستان
از پی تعلیم آن بسته دهن
از زبان خود برون باید شدن
شما ببین قرن هفت مولانا چطوری از روانشناسی کودک حرف میزنه. میگه به زبون خود بچه باید باهاش حرف زد برای تربیت کردنش. قرن هفت. چیز کمی نیستا.
+ وقتی دو تا نسرین همزمان الف میدن
در دلم مهر کسی خانه نکرده است، بیا
خانه خالی است، نگهداشتهام جای تو را
ولی نباید اینجوری روراست میگفت "خانه خالی است"
حالا شاعر که خانهٔ دل رو گفته البته :))
احمد کمالپور
آری آری جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
سیاوش کسرایی
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
شیخ بهایی
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو
فروغ
دوست دارمش
مثل دانهای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرندهای که اوج را
دوست دارمش
فروغ فرخزاد
چون شعر حدیث موقوفالمعانیه بقیهشم بنویسم:
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرینسخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بندهٔ من شو و برخور ز همه سیمتنان
نزادی مرا کاشکی مادرم
وگر زاد، مرگ آمدی بر سرم
که چندین بلاها بباید کشید
ز گیتی همه زهر باید چشید!
درختیست این، برکشیده بلند
که بارش همه زهر و برگش گزند
فردوسی
این بیتها از زبان سیاوشه. اوج درماندگی.
یک پیاله شعر تازه یک وجب دلواپسی
زیر قیمت میفروشم، مشتری دارد کسی؟
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم
من اگر رشته پیمان تو بستم ز ازل
پای پیمان تو هم تا به ابد ایستادم
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی! دام تویی! دانه تویی تو!
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
دلم به چشم تو آمد به دودمان سیاه
حذر نکرد همانا ز خان و مان سیاه
ابن حسام خوسفی
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
تا به مهر تو تولا کردهام
از همه خوبان تبرا کردهام
هر غمی کاید به روی من ز تو
جای آن در سینه پیدا کردهام
انوری
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان، که تو بس گرانبهایی
من چه می دانم سرانگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
فروغ
ابریق می مرا شکستی ربی
بر من در عیش را ببستی ربی
من می خورم و تو می کنی بدمستی
خاکم به دهن مگر تو مستی ربی
خیام
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
فرصت شیرازی
از رنج کشیدن آدمی حر گردد
قطره چو کشد حبس صدف در گردد
گر مال نماند سر بماناد به جای
پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد
خیام
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
ایرج میرزا
سلام دردانه. ممنونم. نمی دونستم دو روز جداگانه داریم. باز با این حال من فکر می کنم تاثیری که نیما در شعر و ادبیات ایران داشته به نوعی همون تاثیری بوده که فردوسی در زمان خودش داشته. شهریار در جایگاه خودش محترم هست و اشعارش هم قطعا برای دوستدارنش خیلی زیباست. ولی گزینه های بهتری برای نامگذاری این روز وجود داشتند.
@ بندباز
دو تا بنیاد هم داریم. بنیاد سعدی که تمرکزش روی زبان فارسیه و تهرانه و بنیاد شهریار که تمرکزش شعر فارسیه و تو شهر تبریزه. گوگل کنید میاره هر دو رو.
نظر شخصیم اینه که اهداف جانبی این انتخاب، وحدتبخشی بوده. تو ایران گویشور ترک زیاد داریم ولی فرهنگستان زبان ترکی نداریم. شاید شاید شاید! یه دلیلش این بوده که دل ترکها رو به دست بیارن. نظر شخصیمه البته. ضمن اینکه مجدداً تأکید میکنم وقتی میگن شعر، مردم یاد وزن و قافیه میافتن تا شعر نیمایی. پروتوتایپ شعر، انگار غزل و مثنویه.
یک ذرّه اگر مهر و وفا داشتی ای مه
از یادِ تو اینگونه فراموش نبودیم
فرخی یزدی
یک بغل حرف ولی محض نگفتن دارم
روح نفرینشدهای در قفس تن دارم
یا رب نگاه کس به کسی آشنا مکن
ور میکنی کرم کن و از هم جدا مکن
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را ...
افسوس که پیشِ تو ندارد هنرم قدر
ای کاش به جای هنرم سیم و زری بود
شفیعی کدکنی
تا کی ز جوی هر مژهام اشک و خون رود
یک ره ز در درآ،که غم از دل برون رود
حزین لاهیجی
سلام و درود بر همه
یارب تو گلم سرشته ای من چه کنم
پشم و قصبم تو رشته ای من چه کنم ـ خیام
من عملهٔ مرگِ خود بودم
و ای دریغ که زندگی را دوست میداشتم!
آیا تلاشِ من یکسر بر سرِ آن بود
تا ناقوسِ مرگِ خود را پُر صداتر به نوا درآورم؟
من پرواز نکردم
من پَرپَر زدم!
شاملو
ممنون دُردونه ی عزیز
یک بیت مهمونمون کنی ما را بس است :)
منع واعظ ز خرافات زغئغای عوان
نتوانیم ولیکن بدل انکار کنیم ـ جامی
می دانم سبزه ای را بکنم خواهد مرد
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم
سهراب سپهری
موی سپیدم فلک ب رایگان نداد
من این نقد ب رشته ی جوانی خریده ام ـ معینی کرمانشاهی
در راه طلب عاقل دیوانه یکیست
در مذهب عشق خویش و بیگانه یکیست ـ ؟
؟ ب معنی این هست ک شاعرش یادم نمیاد :)
تیرکی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهر من
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته ام دارم سخن
سهراب سپهری
+ زنجیره مشاعره داشت پاره می شد . شرمنده
عذر میخام اگر پابرهنه پریدم وسط مشاعره تون
نگر آنکه گفتار او بشنوی
اگر پارسی گوید ار پهلوی ـ فردوسی
تنها دلِ من است گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دلِ شادمان کم است؟
سعدی
منم اون کـسی که برات جونشو
اگه پاش بیاد حاضره رَد کنـه
فقـط واسه این که نباشه غمت
واست حـاضره با خـودش بد کنه
یاسمین صالح زاده
همه ی سهم من از عشق تو غم بود ولی
دوست دارم کـه تو را شاد ببینم ای دوست
سلمان هراتی
تا پر فشاندهایم ز خود هم گذشتهایم
دنیا غم تو نیستکه نتوان از آنگذشت
بیدل دهلوی
در عشق تو بی قراری آموخته ایم
در میکده ات خماری آموخته ایم
لقمان صفتیم و این وفاداری را
از اینکه وفا نداری آموخته ایم !
احمد پروین
تو برفتی و ز هجرت دل بیمار گریست
آسمان هم به گرفتاری من زار گریست
پژمان بختیاری
تکیه گاهم اگر امشب لرزید
بایدم دست به دیوار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
قصه ام دیگر زنگار گرفت
سهراب سپهری
تو شیرین تر از آن هستی که شادابیت کم گردد
و از خود تلخ میپرسم خرابم می شوی آیا؟!
؟
ابری نیست
بادی نیست
می نیشنم لب حوض
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب
پاکی خوشه ی زیست
تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم
به روی غربت آیینه دست می سایم
مگر که در شب و طوفان کنار من باشی
که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم
یداله گودرزی
دلِ شکسته ام آخر شکافت دریا را
بدون آنکه بیابد عصای موسی را
تبر به دوش به دنبال خویش می گردم
که بشکنم مگر این «لات» بی سر و پا را
محمد رضا طاهری
دورخی تا نبود سوی عبادت نرویم
چه توان کرد که ما عاشق زوریم هنوز ـ معینی کرمانشاهی
زندگی گرچه گهی زیبا نیست
یا که تلخ است و دگر گیرا نیست
رسم این قصه همین است و همه می دانیم
که نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیم
سهراب سپهری
موج ز خود رسته ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر میروم گر نروم نیستم ـ اقبال لاهوری
مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش ، سیری چند ؟
تکتک، ستارهها آب میشوند
و شب
بریدهبریده
به سایههای خرد تجزیه میشود
و در پس هر چیز
پناهی میجوید.
و نسیم خنک بامدادی
چونان نوازشیست.
شاملو
ای دل درویش با خوبان نظر بازی مکن
کاندر این بازیچه نقد دین و دل در باختی ـ هلالی
یک غزل پیش تر از مرگ مرا دار بزن
شرح این واقعه را در همه جا جار بزن
واقعه چیست؟ اذا زلزلت الارض، عزیز
قدمی با غم این لحظه ی ناچار بزن
؟
دل را حضور نیست دمی بی حضور او
خرم دلی که شاد بود با سرور او
ابن حسام خوسفی
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها
روی آن کاج بلند
روی قانون گیاه