امروز پنجم تیره. یک سال از روزی که ما توی تیم بلاگردون اولین پستمون رو باهاتون به اشتراک گذاشتیم و شروع فعالیتمون رو عمومی کردیم، میگذره. حالا بعد گذشتن یک سال، که کلی خاطره کنار شما رقم زدیم، اومدیم اعلام کنیم که بلاگردون دیگه فعالیت نخواهد کرد. تو این پست مصاحبهای با تحریریۀ بلاگردون ترتیب دادیم تا این بار خودمون به سوالات بلاگردونی جواب بدیم. امیدوارم به عنوان مخاطب بلاگردون این آخرین پست رو هم با جون و دل بخونید.
۱. نحوه آشناییمون با بلاگردون و شروع به کارمون چطوری بود؟
فرشته: همون اوایل ثریا گفت چنین ایدهای داره و نظرم چیه؟ گفتم به نظرم کار قشنگی میشه.
بعد یه روز اد شدم توی یه گروه که ثریا و نسرین و پری توش بودن، و اونجا شد هستهی شکلگیری بلاگردون :)
حورا: خب من که با بلاگردون اشنا بودم و جزو مخاطبانش بودم. یه روز فرشته بهم پیام داد و گفت اگه دوست دارم به تیمشون ملحق بشم. منم که عاشق کارای تیمی وبلاگی بودم خیلی خوشحال شدم. روزی که کنکور کارشناسیم رو دادن وبلاگم رو ساخته بودم و روزی که کنکور ارشدم رو دادم وارد گروه بلاگردون شدم:)
نسرین: یه روز نشسته بودم داشتم نون و ماستم رو میخوردم که دیدم یک فرد فرهیخته بهم ویس داده!
این فرد فرهیخته بانوچه بود و داشت پیشنهاد همکاری در یک کار تیمی رو مطرح میکرد.
منم که عاشق کار گروهی بودم فیالفور قبول کردم.
این شد که با حضور ثریا، من و فرشته و پری، شاکله اصلی بلاگردون ایجاد شد.
جوزفین مارچ: یه روز تسنیم اومد پیویام گفت «یه چیزی بگم؟» گفتم بگو. گفت «خو الان میگم. ولی نمیخوام یهو جواب بدی. خوب فکرات رو بکن بعد. دوست ندارم تو معذوریت و رودروایسی قرار بگیری.» بعد گفت «میخوای برم فردا بیام بهت بگم؟» دیگه من مطمئن شدم میخواد ازم خواستگاری کنه. :)))
خلاصه که جونم رو به لبم رسوند تا بالاخره گفت «ببین خودم میدونم دوست داری بیای و ما روت حساب کردیم بالاخره. ولی این شرح کار ما توی تیم تولید محتوای بلاگردونه. اگه به شرایطت میخورد بیا کمکمون کن، خودت رو لوس نکن.» و بعد حدودا ده، بیست تا ویس تسنیمی برام فرستاد. که اگر نمیدونید ویس تسنیمی چیه، باید بگم ویسهایی که هرکدومشون از شدت طولانی بودن، میتونن یه پادکست بشن :))
بعد از چند روز هم بیخبر از همهچیز وسط بازی توی گروه گفتم که میام توی تیم. و نسرین گفت «بیارم ناپلئونی رِ؟» و خلاصه این شد که اومدم. :))
چارلی: آشنایی من زیاد برای تعریف کردن هیجانانگیز نیست، یکی از بچههای بلاگردون با واسطهی یکی از دوستهای وبلاگنویسم ازم دعوت کرد و پرسید که میتونم به عنوان گرافیست بهشون بپیوندم یا نه؛ ولی چیزی که دلم میخواد اینجا بگم اینه که من فکر نمیکردم که قراره اینطوری پیش بره. اولش کمی استرس داشتم و فکر میکردم به مرور فشار کارها روم بیشتر میشه و احتمالا نتونم بیشتر از یکی دو ماه بمونم، ولی در عمل اونقدر همه صمیمی و همدل بودن و اونقدر اشتیاق و جنبوجوش اینجا زیاد بود که همهی اون نگرانیها رو فراموش کردم و دیگه زیاد حسشون نمیکردم.
بانوچه: بلاگردون برای من یه رویا بود، یه دغدغه. چیزی که در تمام سالهای وبلاگنویسیم بهش فکر کرده بودم. برام مهم نبود کی قدم اول رو در این زمینه برمیداره، مهم این بود که من مشتاق بودم کمک کنم. ایده بلاگردون رو با این نیت که دو ماه باقیمونده تابستون، به فضای وبلاگنویسی کمی شور و هیجان بدیم مطرح کردم و پیشفرض ذهنیم این بود که بعد از دو ماه با شروع پاییز و باز شدن مدارس و دانشگاهها سر همه شلوغ میشه تعطیلش کنیم اما در ادامه با اضافهشدن بقیه دوستامون اینقدر این علاقه بیشتر شد که رسید به تولد یکسالگیش.
۲. از خاطرات جالبمون بگیم.
نسرین: وقتی به خاطره فکر میکنم یک سلسله ویس از ثریا و فرشته و تسنیم یادم میاد که پر بود از خندههای تو دلی. اونقدر که خندههاشون قشنگ بود که با صدای خندهشون میشد یه دل سیر خندید.
از تلاش برای مصاحبه گرفتن، از سر به سنگ خوردن، از سنگ قلاب کردن بعضی از بلاگرهای مثلا فرهیخته که اول موافقت میکردن ولی وقتی سوالات رو میفرستادی، پیامت رو سین میکردن و جواب نمیدادن!
حتی دعواهامون هم بعدها تبدیل به خاطره شد:)
بلاگردون با پیشنهادات اسمگذاری چارلی، با وتو کردنهای هیئت موسس، با مخالفهای گروهی از اعضا با هر چیزی و کلی خاطره قشنگ، ساخته شد.
جوزفین مارچ: سر تولد مدیر بود که در و دیوار وبلاگ رو بنفش کرده بودیم و براش از هر چیز بنفشی که دور و برمون پیدا میکردیم، عکس گرفتیم و کلیپش کردیم. سر یه ساعت مشخص قرار شده بود همه بریم توی گروه بگیم که وااای وبلاگ خراب شده که ثریا ترغیب بشه بره ببینه چه خبره؟ خلاصه که چارلی اومد گفت «بچهها وبلاگ رو دیدید؟» و ما هم یه کم شلوغ کردیم که وااای حالا چیکار کنیم؟ ولی بچهها دیگه خیلی توی نقششون فرو رفته بودن. امین اومده بود میگفت بهمون حملهی سایبری شده. و بعدش هم گفت من با قدیری کانکتم، میخواین بهش خبر بدم؟ تسنیم و حوری هم حتی تا بعد از این که بالاخره ثریا دید و فهمید، میگفتن «وای ما فردا پست داریم، تو رو خدا یه کاری بکنین.» :)))))
فرشته: راستش توی این یک سال خاطرات باحال زیاد داشتیم، یکیش رو که خیلی خوبه نمیتونم تعریف کنم متاسفانه، بعضیهای دیگه هم با توجه به پیشزمینههای قبلیشون باحال و خندهدارن و نمیشه توی چند خط نوشت، ولی یکی دیگهاش که خوب یادم مونده شب جلسه در مورد ایدهی تبریک تولد بود و رامین یه پیج از اینستا فرستاد و گفت شکل این میشه کارمون، یه خانمی بود [که گویا معروف هم بود] با یه قیافهی عجیب و لحن عجیبتری تولدها رو تبریک میگفت، شوکه شدم و مثل بمب ترکیدم، بهش گفتم فقط تو رو خدا بگو که اینو فالو نمیکنی و نسرین و ثریا هم همین رو گفتن که شکرخدا با نه بابایی که گفت خیالم راحت شد 🤣🤣
برای مخالفت با ویس فرستادنهای ثریا و قانون «ویس بالای ۲ دقیقه ممنوع» هم خاطرات خوبی داشتیم، خلاصه که در چند خط نمیشه ۱ سال خاطره رو گفت 😁
حورا: اسم خاطره جالب که میاد یاد تک تک روزها و شبهایی میفتم که با هم حرف میزدیم و غش غش میخندیدیم. چه تو گروه و چه با اعضای بلاگردون خارج از گروه:)
حواشی کوچیک و بزرگی که برای بعضی از پستهای بلاگردون پیش اومد و ما کلی بهشون خندیدیم. جلسات هماهنگ و منظممون:)))) مسافرهای عزیزمون پاتریک و زنش که سفرشون ناتموم موند و تولدها:))
بانوچه: بلاگردون برای من پر از خاطرهست که خدا رو شکر اکثرشون شیرین و فان هستن، از جلساتی که با هزار تا مکافات هماهنگ میشدیم و بعضی بچهها شامشون رو در حین جلسه میخوردن، از تولدهای سورپرایزی، آمارهایی که حوری هر ماه بهمون از وضعیت بلاگردون میداد و مهمترینش تولد خودم که بچهها سنگ تموم گذاشتن.
۳. دلمون برای چه چیزهایی تنگ میشه؟
نسرین: برای کلکلهامون، برای جلساتمون، برای ویسهای ثریا، خندههای فرشته، اسمگذاریهای چارلی، کلکلهای نورا و چارلی، ریشسفیدیهای مترسک، پیامهای منطقی و پربار گلاویژ، شگفتانههای تولدی و خیلی چیزای دیگه.
جوزفین مارچ: برای جلسههای نصفهشبیمون. برای خندههای از ته دلمون با ویسهای فرشته و نسرین و مقاومتمون در مقابل ویس فرستادنهای ثریا. برای شبهای انتشار که مستاصل میشدیم و هول میکردیم و تیم انتشار رو صدبار صدا میکردیم. حتی برای وقتهایی که صندوق بیان برای بار هزارم خراب میشد و نمیتونستیم عکس آپلود کنیم و همه شانسشون رو امتحان میکردن. برای وبلاگ پیدا کردن برای بلاگگردون و حتی برای این که از خواب بیدار شم و ببینم دیشب یکی نوبت پست بلاگگردون من رو توی کانال رفته. به طور کلی میتونم بگم دلم خیلی برای جمعمون که کاربلد و مهربون و صمیمی بودیم، تنگ میشه.
فرشته: راستش این سوال باعث میشه از همین الان دلتنگ بشم، برای مسخرهبازیهامون موقع جلسه، ایده، تولید محتوا، برای کلکلهامون، اسم پیشنهاد دادنهای پسرم، روابط خانوادگی گروه، حتی برای حرص خوردنهامون، برای گیفهای چارلی و امین، برای تولدهای قشنگمون، برای رفاقتهایی که اینجا شکل گرفت و امیدوارم همیشه بمونن، برای کامنتهای زیبای بلاگردون و محبتی که بعضی بلاگرها بهمون داشتن.
برای همه چیز، برای خود بلاگردون و تکتک اعضای زیباش :)
چارلی: اول از همه مشخصا برای آدمها. برای دوستهایی که پیدا کردم. برای بلاگرهایی که خیلیهاشون رو فقط از دور میخوندم و هیچوقت فکر نمیکردم که یه روز همراهشون شوخی کنم و نگران بشم و خوشحال و ناراحت بشم. البته این نزدیکی چیزی نیست که با خداحافظی بلاگردون از بین بره، ولی بههرحال دلم برای این ارتباطهای درونتیمی تنگ میشه.
دوم، برای همهی وقتهایی که سعی میکردیم جلساتمون رو جدی نگه داریم ولی فقط چیز خندهداری پیش میاومد و نمیشد. برای گیج زدنهامون، برای شوخیهامون، برای نسبتهای خانوادگی فرضیمون، که اگه از من میپرسین، برای من زیاد هم فرضی نیستن :)) برای اون احساس خوشایندی که بعد از تموم کردن کارها داشتیم، برای باهمدیگه تونستنهامون.
حورا: برای همه اون خاطرات جالبی که گفتیم😁 برای کل کل بچهها. برای سر به سر هم گذاشتنشون:) و راستش بیشتر از همه دلم برای روزهای اول بلاگردون تنگ میشه که فکر میکردم شاید کلی اتفاق خوب رقم بخوره برامون و به این زودیها دفتر اولش بسته نشه:)
بانوچه: دلم برای تکتک روزایی که با بلاگردون و اعضاش داشتم تنگ میشه. برای کلکلهای نورا و چارلی، برای ویسهای همراه با خنده فرشته که صد بار هم گوش میدادیم بازم ما رو میخندوند و تکراری نمیشد، برای ویسهای طولانى خودم که بچهها از شنیدنش فراری بودن اما چارهای نداشتن و شتری بود که در خونشون خوابیده بود، برای دلسوزیها و پای کار بودن نسرین، مهربونی و بیمنت کار کردن حوری، تسنیم و ایدههاش، برای مترسک، امین، رامین، پری و تمام دوستان دیگهای که اومدن و رفتن یا اومدن و موندن. و برای مخاطبینی که تا آخر هم همراهمون بودن و اصلا برای خود بلاگردون که برام شخصیت گرفته بود و یه آدم تصورش میکردم.
۴. تجربه جالبی که از همکاری با بلاگردون عایدمون شده چیه؟
نسرین: آره بدون شک.
من قبلا تجربه کار گروهی با آقاگل در سخنسرا رو داشتم، درسته که تجربه موفقی در نهایت نشد ولی خب تجربه خوبی برای خودم بود.
اما بلاگردون هم تجربه دلچسبی بود که معنای جدیدی به رفاقتهامون بخشید. صبورترمون کرد، باعث شد پشتکارم تقویت بشه. به معنای واقعی کلمه گروه بودیم و خیلی خوب همدیگه رو ساپورت میکردیم، نقد میکردیم و قربون صدقه هم میرفتیم.
جوزفین مارچ: توی بلاگردون، من برای اولینبار به طور حرفهای رفتم سراغ پادکست ساختن. قبلا هم چندبار پراکنده پادکست و کلیپ ساخته بودم. اما فکر کنم تونستم استعدادم رو توی این کار پیدا کنم، توی بلاگردون تمرین میکردم و الان هم هنوز از این مهارتم استفاده میکنم و خیلی ازش خوشم میاد.
از طرفی برای بخش بلاگگردون من خیییلی وبلاگهای عالیای پیدا کردم و با نویسندههاشون ارتباط گرفتم. این کار واقعا برای من خوشحالکننده بود چون احتمالا اگر برای بلاگگردون نبود، هرگز نمیرفتم سراغ کامنت دادن به نویسندههای وبلاگها و شاید حتی خیلی هم کامل و دقیق وبلاگها رو نمیخوندم.
به جز این، بلاگردون خیلی خیلی صبورترم کرد. تجربهی کار گروهی با تیمی که شاید همیشه همنظر باهات نباشن ولی میدونی که همهشون برای گروه دلسوزن و میشه بهشون اعتماد کرد.
فرشته: تجربهی کار گروهی، صبوری کردن، تلاش برای نگه داشتن، تلاش برای ساختن یه چیز بهتر و شاید بشه گفت قانع نبودن.
چارلی: از نظر مهارتهای شخصی، باعث شد به خیلی از ایدهها توی گرافیک فکر کنم و یا چیزهایی رو امتحان کنم که قبلا انجامش ندادم.
ولی بلاگردون یه تیم بود و من توی زندگیم توی تیمهای زیادی نبودم، برای همین این تجربه توی همین مدت کوتاه بهم نشون داد که یه کار تیمی چهطوری میتونه پیش بره و چه چیزهایی برای یه تیم خوبه و چه چیزهایی براش خوب نیست.
حورا: شناخت بیشتر وبلاگنویسهایی که قبلا دورادور میشناختمشون. آشنا شدن و دوستی با وبلاگنویسهای خوش ذوقی که قبلا نخونده بودمشون و حس خوب یه کار گروهی:) تجربه نوشتن متنها و انجام کارهایی برای اولین بار! مثل مصاحبه با یه وبلاگنویس! مثل نوشتن معرفی فیلم و کتاب:)
و از همه مهمتر دوستیهای قشنگ وبلاگی:)
بانوچه: برای انجام یک کار تیمی خوب، همدلی و دلسوزی تمام اعضای تیم در روند خروجی خیلی مهمه. من خوشحالم که بلاگردون با تلاش بلاگرهایی پا گرفت که همه خوشقلم و خوشفکر و همدل بودن. کار کردن با دوستای بلاگردونیم تجربههای جدیدی از یک کار تیمی و دلی رو بهم اضافه کرد که قطعا فراموش نخواهم کرد.
۵. آیا دوست داریم که بلاگردون برگرده و اگر بله چطوری؟
نسرین: بدون شک دوست دارم برگرده.
ولی زمانی که هم اعضا انگیزههای قویتری داشته باشن، هم مخاطب اون شور و علاقه رو نشون بده.
این اواخر مخاطب حسابی دلسردمون کرد متاسفانه.
جوزفین مارچ: دوست که بله داریم، چرا نداشته باشیم؟ با وقت فراختر و دغدغههای کمتر و مخاطبین پرشورتر و ایدههای جذابتر و هیجانانگیزتر و گروه فعالتر و باانگیزهتر. هر وقت اینها بود، چرا که نه؟
فرشته: اره حتما، چرا که نه؟
با ایدههای بیشتر و نوتر ، زمان ازاد بیشتر، مخاطبین فعالتر، همکاریهای وسیعتر و یه بلاگستان پرشورتر. دوست دارم برگردم و دوباره توی این اتمسفر صمیمانه نفس بکشم :)
چارلی: معلومه که دوست داریم برگرده، و برای چهطوری بودنش، بهنظرم همون چشمانداز و هدفی که اولین بار بهخاطرش متولد شد. اگه روزی همهچیز مناسبتر باشه و بتونه به اون هدفها برسه و جایگاهش رو بین مخاطبها پیدا کنه، چرا نخوایم برگرده؟ :)
حورا: قطعا دوست داریم:) ما برامون سخته بگیم بلاگردون تعطیل میشه هر چند که مدتی میشد فعالیت منظم نداشت! اما دوست داریم چراغ بلاگردون پررنگتر از قبل روشن بشه. چطوریش که معلومه! نیاز داره به فضایی پر شور و حالتر! شاید با ایدههای جذابتر:)
بانوچه: قطعا بله... بلاگردون برای من فراموششدنی نیست. اما اگر روزی مشغلههامون اجازه بده، دوستای پرانرژی و تازهنفسی کنارمون قرار بگیرن و مخاطبا هنوز هم وبلاگنویسی رو دوست داشته باشن ممکنه ما هم برگردیم.
۶. چرا تصمیم گرفتیم که بریم؟
نسرین: خسته شده بودیم! مخاطب هم دیگه مثل قبل شور و شوقی در ما ایجاد نمیکرد. حس کردیم داریم به تکرار میوفتیم و بهتره توی اوج خداحافظی کنیم تا یه خاطرۀ خوب ازمون باقی بمونه.
فرشته: بخشیش بخاطر خستگی و مشغلههای خودمون و بخشیش هم راستش بخاطر اینکه تصور ما از بازخورد مخاطبهامون بیشتر از این بود. کمکم حس کردیم مخاطبهامون خسته شدن و انتظارات ما و اونها برآورده نمیشه.
برای همین تصمیم گرفتیم همین حالا که هنوز مخاطبها دوستمون دارن و کامل به روند تکرار نرسیدیم بریم و شاید روزی دیگه، با ایدههای بهتر و مخاطبهای فعالتر بتونیم برگردیم :)
بانوچه: مشغله، مشغله، مشغله. شاید مهمترین و اصلیترین دلیلش همین باشه. بیانگیزه شدن وبلاگنویسا هم بعد از اون قرار میگیره. من به واسطه فعالیتم در تیم خوب رادیوبلاگیها میدونستم وقتی مشغلههای زندگی شخصی خیلی زیاد بشن آدم چارهای نداره جز اینکه فعالیتی که با علاقه شروع کرده رو کنار بذاره به همین دلیل برنامه اولیهم برای فعالیت بلاگردون فقط دو ماه بود. اما وقتی شور و اشتیاق بلاگردونیها و مخاطبها رو دیدیم نظرمون عوض شد.
حورا: طبیعیه وقتی حس کنیم نتیجهای که مورد انتظارمون هست نمیگیریم، اتفاقات اون طور که انتظار داریم، پیش نمیرن، ترجیح بدیم که وقت و انرژی نذاریم و از کسی هم وقت و انرژی نگیریم:)
همه بچههای بلاگردون دغدغههای خودشون رو دارن و از این رو وقت و انرژی لازم واسه پررنگ نگهداشتن بلاگردون به قدر کافی تامین نمیشد:) ما ترجیح دادیم به این مسیر با این رویهای که داره و شاید برای مخاطبینش تکراری شده پایان بدیم:)
۷. فکر میکنیم بلاگردون در زمان فعالیتش تونست موفق باشه یا نه؟
نسرین: آره مخصوصا توی چالشها و پستهای تولد و مصاحبه، بازخوردهایی که گرفتیم، اینو بهمون ثابت کرد که عضو موفقی توی جامعۀ بلاگستان بوده.
فرشته: به نظر من که آره، بلاگردون تونست توی این یک سال مخاطبهای خوبی رو به خودش جذب کنه، چراغ شور و شوق مخاطب رو روشن کنه و با خودش همراهشون کنه.
شاید این زمان کوتاه بود و فقط چندین ماه طول کشید ولی به نظرم تا همینجا هم بلاگردون به موفقیت نسبی رسیده و بابتش خوشحالیم.
بانوچه: نباید اینو یادمون بره که شبکههای اجتماعی روز به روز تنوع بیشتری به خودشون میدن و ما داریم در بستر بیان فعالیت میکنیم که هیچ تغییری نکرده. طبیعیه آدما با این همه مشغله در زندگی شخصیشون، اوقات فراغتشون رو در شبکههای اجتماعی جذابتر و در دسترستر بگذرونن. اما با این حال وسط اون همه اتفاق بد که توی کشورمون افتاد و در فضای وبلاگنویسی هم هر روز بلاگرهایی خداحافظی میکردن به نظرم تونستیم باز هم مخاطب خودمون رو داشته باشیم و تاثیر هر چند کم بذاریم.
حورا: بلاگردون قطعا تونست موفقیتهایی کسب کنه. تلاشش برای آشنا کردن وبلاگنویسها خوب بود. بخش بلاگگردون، بخش جذابی بود:) بلاگردون سعی کرد گرمایی به بلاگستان بده حتی شده در حد جرقه:) هرچند ایدههایی که انتظار میرفت با استقبال مواجه بشن، با خاموشی مواجه شدندD: اما باز هم بلاگردون بابت حضور مخاطبهاش، بابت دلگرمیها و همه اتفاقات مثبت و هر چند کوچکی که به واسطه بلاگردون افتاده، خوشحاله:)