در میدان بسیج، هلما منتظرمان است. بعد از سلام و خوش و بش، از برنامهای که برایمان چیده میگوید. قرار است امروز مسیر تبریز تا کلیبر را نشانمان دهد و فردا ظهر، ناهار را مهمان مادرش باشیم. سوفی که پیداست از هلما خوشش آمده، با اشتیاق فراوان از این دعوت استقبال میکند. با هلما به شهر فرشهای رنگارنگ مهربان و هریس میرویم. در ورودی شهر مهربان، دار فرش را میبینیم و سمفونی رنگها را در فرش مهربان به نظاره مینشینیم. جادهٔ کویریشان که شباهتی به آذربایجان سرسبز ندارد را طی میکنیم. به بازار کوچک و سرپوشیده مهربان سر میزنیم. از کارگاههای فرشبافی هریس دیدن میکنیم. از آبمعدنی سوقالخان هریس مینوشیم و میرویم به مسجد سنگی تاریخی روستای اسنق که با بیش از هفتصد سال قدمت همچنان استوار و پابرجاست و در ده کیلومتری شهر مهربان قرار دارد. نرسیده به شهر اهر که اولین شهر منطقه ارسباران (نگین آذربایجان) است مهمان یکی از باغدارهایشان میشویم و سیب های زرد و خوشمزهشان را امتحان میکنیم. بومیها و روستاییهای اطراف اهر، اسم شهر را مطلق برای اهر به کار میبرند، چرا که اهر را دور تا دور روستاهای محروم و ییلاقهای طایفههای حاج علیلو و چلبیانلو پُر کرده است و اهر برای آنها مایه برکت است به واسطه وجود امکانات و تهیه ارزاق لازم و حتی فروش پشم گوسفندها و لبنیات حیواناتشان. معتقدند از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میتوان در آنجا پیدا کرد در داخل بازار سرپوشیدهاش از طلاهای رنگارنگ تا نعل اسب و خوراکی و قیصی و انواع میوهها را میتوان پیدا کرد. دیدن مقبرهٔ شیخ شهاب در داخل شهر اهر میتواند پیشنهاد جالبی باشد با منظرهٔ جذاب ورودیاش که بساط بلال و سیبزمینی زغالیفروشهاست.
دیدن مذاهب متفاوت در یک منطقه نیز از جذابیتهای آن است. احتمالا به همین دلیل، هلما ما را به روستایی به نام "شاملو" هدایت کرد. هرچند الان از روستا اسمش مانده که متعلق به طایفه شاملو از پیروان اهل گویان یا همان گورانهاست. طایفهای که یکی از ارکان عمده قزلباشها در عهد شاه اسماعیل بودند وگرنه مردمانشان مهاجرت کرده و اغلب ساکنان فعلیاش از آن طایفه نیستند. ییلاق قیرخ بولاخ (چهل چشمه) را سخت است در چند ساعت شناخت، زنان عشایر غیور لباسهای زیبایی را که الهام گرفته از طبیعت است بر تن دارند و گوسفندان را میدوشند، گلیم میبافند و پشم گوسفندها را لحاف میکنند. مردانی که تنفگ به دست در صحرا و کوه و دشت سبز، حیوانات را به چرا میبرند. زیبایی های ییلاق، زیرههایی که در دامنهٔ کوه میروید، کاکوتی و پونه و چشمههای جوشانش، هر مسافری را سر ذوق میآورد.
وارد شهر بابک میشویم، شهری کوهستانی سبز و سرد. شاید شیرینترین لهجه زبان آذری متعلق به اهالی کلیبر است؛ شهری توریستی که اسمش در یونسکو ثبت شده و بکرترین طبیعت را در خود جا داده. به قلعهٔ بابک صعود میکنیم، قلعه درسی زیبا و صدای پرندگانی که در خود جا داده لذت زندگی است به تمام معنا. میکدی و چشمه های جاری و چادرهایی که داخلشان به فراغت مینشینم. شهر کوچک کلیبر با داشتن چندین هتل از هتل شیک و بزرگ پارادایس، هتل بزرگ کلیبر، هتل بابک و مسافرخانه های کوچک نشانِ از مسافر و توریستپذیر بودن این شهر زیباست با زغال اخته و گردوهای خوشمزهاش و آش کلیبر خوشطعمی که شبیه آش میوه معروف است فقط کمی ترشتر. جاده کلیبر تا جانانلو را به عشق دیدن گوزنها و آهوی کوهی طی میکنیم و از منظره زیبایش لذت میبریم، سد خداآفرین از خروجی جانانلو تا تونل جانانلو چشماندازی جذاب برای هر مسافر است و چه زیباست خروجی تونل که پلهای تاریخی و شکستهٔ خداآفرین را نمایان میسازد. صفر مرزی پلی که رابط ایران و آذربایجان بوده و حال جدا کنندهٔ ایران با خاکی که در دست ارمنستان است. هلما میگوید: «همچنان صدای توپهایشان را میشنویم، آذربایجان و ارمنستان میزنند به تیپ و تار هم، صدایشان هم میرسد به گوش ما و گاه توپهایشان در خاک و سرزمین و کنار خانهمان جا خوش میکند.» سوفی و پاتریک حیرتزده به هم نگاه میکنند. تمشک های کنار ارس را میخوریم. به ماهی هایی که در آب شناورند دست تکان میدهیم. ناهارمان دستپخت مادر هلماست. خورشت قیمه بامیهایست که به گفتهی هلما بامیهاش را خودش کاشته و مرغ ترشی که محلی است و گشنیز و سبزیهایش کوهی. تابستان، خداآفرین خودکفا میشود. هرکس سبزیجات و میوه و فلفل و گوجهاش را در حیاط خانهاش میکارد. پنبهزارها و شالیزارها، زیبایی خداآفرین را دو چندان میکند. باغهای میوه و مزرعهٔ گیاهان داروییاش. آش دوغ خوشرنگ و بوی مادرها، لواشک های آلو و زردآلوهایشان. جنگل و عمارت آینالو.
ادامه دارد...