عید مبارکی


سلام به همه‌ی شما رفقای بلاگردونی

امیدواریم که در این روز عزیز، عید بزرگ فطر، حالتون خوب باشه، خصوصا دست و پای نازنینتون از گزند زیر دست و پای بقیه رفتن در هنگام حمله، در امان مونده باشه و مفاصلتون در هنگام شیرجه زدن به سمت سفره در نرفته باشه، معده‌ی بزرگوارتون بعد از میل سهم سه‌ نفر همچنان نفس بکشه و لااقل در انتهای گلو به حد یه استکان آب جا باقی گذاشته باشید؛ از همه مهمتر، روده‌های گرامی بعد از پاتک انواع غذا، همچنان جانِ مقاومت در برابر شام رو داشته باشن. باور کنید ترکیب تخم‌مرغ، پنیر، مربا، کره، چایی، شربت، شیرینی، مرغ، ماهی، گوشت، برنج، ترشی، ماست، نوشابه و دوغ اگر کشنده نباشه لااقل مسمومیت شدید ایجاد میکنه.

اجازه بدید از همینجا یه خسته نباشید هم به مادران عزیزی بگیم که از فردا دوباره سوال کاربردی «حالا ناهار چی بپزم؟» رو مدام باید تکرار کنن و همچنین عرض تسلیتی هم داشته باشیم خدمت عزیزانی که دیگه نمیتونن از زیر کارها با جمله‌ی «من روزه‌ام، خستمه» در برن و بساط خواب تا لنگه‌ ظهرشون جمع میشه [و همانا لگد مادر ثوابی عظیم دارد].


ما رو که می‌شناسید، اهل منبر رفتن و نصیحت کردن نیستیم اما امروز به خودمون واجب دیدیم به عنوان یک دوست به همه‌ی شما توصیه کنیم که اول لطفا عید دیدنی نرید که کرونا مثل همیشه در کمینه، دوم عید دیدنی نرید که کادر درمان خسته‌ان و اجازه بدید شیرینی این ۲ روز عید به جون اونها هم بشینه، سوم اینکه اگه احیانا به موارد یک و دو گوش نکردید یا به هر دلیلی مجبور به زیر پا گذاشتن شدید لطفا سعی کنید پروتکل‌های بهداشتی رو جدی بگیرید.

بعد از همه‌ی این شوخی‌ها که مدیونید اگه فکر کنید جدی بود، عید سعید فطر رو به همه‌ی شما عزیزان تبریک می‌گیم و امیدواریم که طاعات و عباداتتون در این ماه عزیز مورد قبول درگاه باری تعالی قرار گرفته باشه:)

۷ نظر ۲۱ موافق

روزنامه... روزنامه... آخرین خبـــر!


بلاگردونیای عزیز، سر تیتر بزرگ روزنامۀ خبری تخیلی بلاگستان رو خوندید؟

خبر به شرح زیر بود:


با انتصاب و روی کار آمدن دولت جدید، سیاست‌های کلی این دولت موجب آن شد که در کنار تمام وزارت‌خانه‌ها و ادارات، بخش جدیدی به نام اداره‌ی بلاگستان راه‌اندازی شود!

دولت جدید اما برای انتصاب مدیری لایق برای این بخش نوپا به مشکل جدی برخورده و تصمیم گرفته است از میان اهالی خود بلاگستان مدیری لایق انتخاب کند.

به همین منظور دولت جدید از تمام اهالی بلاگستان تقاضا دارد تا ایده‌ها و راهکار‌هایی را که می‌توانند اجرایی کنند از طریق فرم ارتباطی زیر به دست دولت برسانند تا هر چه زودتر مشکل مطرح شده حل و فصل گردد.

۱۱ نظر ۲۵ موافق

ولنتاین و درس‌های زندگی

 

یه سلام قرمز و قلبی و ولنتاینی همراه با کلی بادکنک صورتی به شما همراهان بلاگردون! 

امیدواریم که در این شب ولنتاینی که بوی شکلات و خرس توی هوا پیچیده روزگارتون پر عشق باشه.

بلاگردون امروز با یه پست متفاوت اومده، پستی که بوی ولنتاین و سوپرایزهای ولنتاینی میده و کلی درس زندگی داره :دی

پس این‌بار با یه دفترچه یادداشت فایل صوتی ما رو بشنوید و نت برداری کنید :)))

 

گوینده: فرشته از وبلاگ هواتو کردم

 

 

 

 

۶۱ نظر ۲۴ موافق

صندلی داغ

 

سلام بر اهالی بلاگستان. امروز بلاگردون با یک بخش جدید اومده سراغ شما تا در این روزهای سرد برفی، تنور بلاگستون رو داغ کنه. درسته که صندلی داغ سابقۀ دیرینه‌ای در بلاگستون داره، اما بلاگردون، صندلی داغش هم متفاوته. ما امروز قراره نو عروس و داماد  بیان رو روی صندلی داغ بنشونیم و حسابی سوال پیچشون کنیم. 
امروز تولد آقای داماد هم هست و ما صندلی داغ‌مون رو به همین مناسبت از امشب شروع می‌کنیم. این صندلی تا تولد عروس خانوم یعنی تا یازدهم دی برپاست و قراره عروس و داماد از فردا خودشون به سوالات شما جواب بدن. انتظار داریم که با مشارکت حداکثری‌تون حسابی این زوج جذاب بیان رو به چالش بکشین.

این شما و این بهارنارنج و رمز حیات

۵۸ نظر ۳۶ موافق

یلداگردون

 

در هجوم سختی‌ها و تلخی‌ها این ماییم که چنگ زده‌ایم به زندگی و رهایش نمی‌کنیم. در این سال درد که اکثرمان خوردیم و خوابیدیم و خندیدیم به ریش آن جماعت رنجور داخل گود، در این سال درد که خوشی‌های معمول را هم نداشتیم، رسیده‌ایم به شب‌نشینی یلدا. شبی که گره خورده است به شعر و حرف و چای. بعد از نوروز، سیزده‌به‌در و ماه رمضان کرونایی، حالا نوبت به یلدای کرونایی رسیده است.
قرار شب یلدا از نخست به خوردن و پرخوری نبوده که، بوده؟ قدیمی‌تر‌ها، بیشتر از ما هوای خودشان را داشتند؛ نصف این خوراکی‌هایی که ما در این چند ساعت در خندق بلا می‌ریزیم، اصلش مال فصل سرد نیست، هندوانه مال تابستان و گرمای خرماپزان است نه چلۀ زمستان و برف و بوران.
اگر برویم و برسیم به اصل یلدا چیز زیادی از زرق و برق امروزی در سفره‌های قدیمی‌ترهایمان پیدا نمی‌کنیم. 
یلدایی که هر سال، بهانه‌ی خوبی بود برای دور هم جمع‌شدن‌ها و گفتن و خندیدن و حالِ خوب و دلِ شاد... امسال اما قرار است هر کدام از ما در خانه‌های خودمان، در جمع کوچک خانواده‌ی خودمان باشیم؛ چون نمی‌خواهیم با یک دورهمی چند ساعته تمام زحمات کادر درمان را نادیده بگیریم و باعث گسترده‌تر شدن زنجیره‌ی انتقال این بیماری منحوس بشویم. مگر نه؟
اما بلاگردون از شما دعوت می‌کند که با حفظ پروتکل‌های بهداشتی و رعایت فاصله‌ی اجتماعی این شب را مهمان ما باشید. به چه شکل؟
امشب در طولانی‌ترین شب سال، اینجا بزرگ‌ترین کرسی بلاگستان را راه می‌اندازیم. کنار این کرسی برای همه‌ ما جا هست. می‌خواهیم اینجا دور هم بنشینیم با هم حرف بزنیم و یک دورهمی یلدایی وبلاگی را در کنار دورهمی خانوادگی‌مان تجربه کنیم. 
گرمای این کرسی از آتش که نه از گرمی وجود شما و حرف‌هایتان خواهد بود. 
بنشینیم کنار هم و حرف بزنیم از هر چیزی که دوست داریم. 
از خاطره‌هایتان بگویید. از خاطره‌های خنده‌دار بسیار استقبال می‌شود:) از خاطره‌های یلدایی‌تان بگویید. حتی اگر خاطره وبلاگی دارید برایمان تعریف کنید.
برایمان شعر بخوانید. با هم‌دیگر فال حافظ بگیریم؛ نیت از شما، فال از بلاگردون.
اگر رسم و رسوم خاصی برای شب‌های یلدا دارید برایمان بنویسید.
بسیاری از ما جوان‌ترها هم که تنهایی و فرو رفتن در این ماسماسک‌های چند اینچی را به شب‌نشینی با فامیل هفت‌شنبه‌مان ترجیح می‌دهیم؛ پس این همه اصرار برای احیای سنت‌های قدیمی برای چیست؟
شما اگر جشن و آیین یلدا را از نو می‌نوشتید چه چیزی به آن اضافه می‌کردید؟ اصلا یلدای ذهنی شما چه شکلی است؟ بنویسید برایمان، توی این شب طولانی که بیشترمان سرمان توی گوشی است دور هم باشیم؛ خوش می‌گذرد:-)

۴۳ نظر ۳۵ موافق

دانلود و پشتیبان‌گیری از وبلاگ‌تان

امروز در  وبلاگ یک پزشک به پستی با عنوان «خبر بد: میهن بلاگ رسما ۳۰ آذر برای همیشه تعطیل می‌شود!» بر خوردم. به نظرم این که فکر کنیم محتوا از بین خواهد رفت و با رفتن چند سرور میهن بلاگ و نداشتن ابزار پشتیبان‌گیری دیگر باید فاتحه‌ی آن محتوای غنی را در وب فارسی بخوانیم، نباید وجود داشته باشد.

در همین راستا امروز یکی از دوستان وبلاگ‌نویس هم در مورد پشتیبان‌گیری از من سوالی کرد و به نظرم کارهایی می‌توانیم بکنیم تا حداقل این محتوای گسترده را به کمک هم از جایی به جای دیگر منتقل کنیم و یا به کل دانلود کرده تا بعدا در مکانی مناسب برای دسترسی همگان آپلود کنیم.

این اتفاق روزی ممکن است برای هر سرویس وبلاگ‌دهی دیگری مثل بیان بیافتد و به نظرم استفاده از این روش به ماندگاری وبلاگ‌ها ایرانی کمک بزرگی خواهد کرد.

دانلود و پشتیبان‌گیری از وبلاگتان

نرم‌افزاری متن باز با نام «wget» در دنیای لینوکس و یونیکس وجود دارد که این نرم افزار برای سیستم‌عامل ویندوز هم کامپایل شده و شما می‌توانید با دانلود و نصب این نرم افزار پست‌های وبلاگ خود را دانلود کرده و در مکانی دیگر و یا در ابزار ذخیره‌سازی خاص خود مثل دیسک سخت لپتاپتان برای همیشه ذخیره کنید.

دانلود برنامه‌ی wget برای ویندوز

پس از نصب مراحل زیر را انجام دهید:

  1. وارد منوی Start ویندوز خود شوید و کلمه ی « environment » را جستجو کنید.
  2. گزینه ی Edit the system environment variables را انتخاب کنید.
  3. تب Advanced را انتخاب کرده و بر روی دکمه ی Environment Variables کلیک کنید.
  4. در بخش دوم System Variables متغیر Path را پیدا کرده و انتخاب کنید.
  5. بر روی گزینه ی Edit کلیک کنید.
  6. در قسمت Variable value نشانی فایل باینتری wget را که به شکل زیر است به انتهای متن موجود اضافه کنید:
;C:\Program Files (x86)\GnuWin32\bin

حال با استفاده از دستور زیر در صفحه‌ی ترمینال یا cmd ویندوز خود، وبلاگ، قالب و پست‌هایش  را به صورت کامل‌ (به جز تصاویر) دانلود کنید و در جایی نگه دارید:

wget -rEk blogname.mihanblog.com

که به جای «blogname.mihanblog.com» می‌بایست نشانی وبلاگ خود را وارد کنید.

خدمات آنلاین کردن بک‌آپ وبلاگ شما

وبلاگی که شما دانلود کردید، دیگر امکانات میهن‌بلاگ را نخواهد داشت به این معنا که دیگر نمی‌توانید همانند گذشته پست گذاشته یا کامنت بگذارید، تنها این آثار ارزشمند و خاطرات را می‌توانید زنده و دست نخورده برای دسترسی همیشگی همگان در وب فارسی آپلود کنید و اگر کمی با کدنویسی آشنا باشید هم می‌توانید پست هم بگذارید.

بنده می‌توانم این کار را برایتان انجام دهم و آن را تحت نشانی دامنه‌ی «mgmi.ir/mihan» به رایگان آپلود کنم (همان نشانی‌ای که برای پیشنمایش زنده قالب‌ها از آن استفاده می‌کنم)، می‌توانید از طریق کامنت نشانی وبلاگتان را برای من ارسال کنید تا وبلاگتان را در جایی دیگر آنلاین برای همگان نگه دارید تا شاید روزی به کمک دوستان بتوانیم امکاناتی برای پست گذاری دوباره یا کامنت‌گذاری را به آن‌ها اضافه کنیم. اما اگر می‌خواهید نمونه این کار را ببینید:

به عنوان نمونه این وبلاگ از میهن بلاگ:

godot.mihanblog.com

را بدون اجازه و به عنوان مثال در اینجا آپلود کردم:

mgmi.ir/mihan/godot

 

بازنشر از وبلاگ آسمانم.

۶ نظر ۲۹ موافق

بلاگ‌گَردون

اکثر ما قبل از این که نویسندهٔ وبلاگ‌های خودمون باشیم، وبلاگ‌هایی رو خوندیم که بهشون علاقه‌مند بودیم و بارها پیش خودمون تصور کردیم که وبلاگی شبیه اون‌ها داریم، شبیه اون‌ها می‌نویسیم و حتی فکر می‌کنیم. ما وبلاگ‌نویس‌ها، با غوطه‌ خوردن توی این فضای دل‌چسب بزرگ شدیم و جامعه‌ی زیبایی که برای خودمون ساختیم رو دوست داریم. می‌خونیم که بنویسیم، می‌نویسیم که خونده بشیم و با کامنت‌هامون، دست می‌اندازیم روی شونهٔ هم و هم‌دیگه رو توی اتفاقات کوتاه و بلند ذهنی یا واقعی زندگی‌مون شریک می‌کنیم. ما وبلاگ‌خوان‌ها، حتی گاهی با خوندن‌ وبلاگ‌های هم‌دیگه، جای هم‌ زندگی کردیم و الحق که برای هم شبیه یک خانوادهٔ مجازی بودیم :)
تا حالا شده که اتفاقی و مثل یک معجزه، مسیرتون به وبلاگی بخوره  که از همون لحظهٔ ورود، احساس صمیمیت و گرمای خوشایندی وجودتون رو در بر بگیره و اون وبلاگ یک جورهایی سنجاق بشه به اون روز و روزهای بعدتون؟ توی آرشیوش غرق بشید و ساعت‌ها بخونید و بخونید و وقتی بالاخره به خودتون اومدید، کلی حسرت بخورید که چرا زودتر با اون وبلاگ‌ و نوشته‌هاش آشنا نشدید؟ یا وبلاگ‌های خلوت و باصفایی که حتی حس کشف ارزشمندی رو در وجودتون ایجاد و شما رو هیجان‌زده کردن؟ ما بلاگرها رو همین داستان‌های کوتاه و بلند به هم رسوندن، پیدا کردنی که ممکنه تعریف کردنش توی چند خط کوتاه تموم بشه اما به کلمه درآوردن احساسات همراه این آشنایی‌ها، چیزی حدود صدها تا هزاران کلمه می‌شه و خاطراتی از پس این آشنایی‌ها به دست میاد که کلمات برای بازگو کردنشون کافی نیستن.
بلاگردون می‌خواد که این وبلاگ‌ها رو زودتر به شما برسونه. دوست داره واسطِ دویدن خون توی رگ‌هاتون از شورِ پیدا کردنِ یک وبلاگ جدید و زیبا باشه.
چندتا نکته هست که دوست داریم در شروع این بخش جدید بلاگردون بهشون اشاره کنیم تا بتونیم با هم، بهتر و بیشتر همراه بشیم و آشنایی‌های نزدیک‌تر و بهتری اتفاق بیفته:
۱- ما معیار و ملاک خاصی برای انتخاب وبلاگ‌ها نداریم؛ لازم نیست حتما صدها دنبال‌کننده و هزاران کامنت داشته باشید. لازم نیست که حتما وبلاگتون در سرویس بیان باشه‌. مهم نیست که نوشته‌های تحسین‌برانگیزی داشته باشید. مهم نیست که روزانه‌نویس هستید یا داستان‌نویس. ادبی می‌نویسید یا تاریخی، علمی، مذهبی و ... ما وبلاگ‌نویس‌ها، همه‌مون از یک خانواده‌ایم و توی این خانواده تک‌تک اعضا به یک اندازه اهمیت دارند. پس منتظر معرفی وبلاگ‌هایی باشید که شاید تا حالا به چشمتون نخورده باشن ولی حتما به دلتون خواهند نشست. ممکنه فکر کنید توی سیل هزاران هزار وبلاگ، دیده نشدید اما منتظر باشید؛ هر لحظه ممکنه اسم وبلاگتون رو توی بلاگردون ببینید. تیم بلاگردون، وبلاگ‌های زیاد و متنوعی رو رصد کرده، از موضوعات و قلم‌ها و سرویس‌دهنده‌های مختلف و خیلی خیلی مشتاقه که این فهرست طولانی رو زودتر با شما، به اشتراک بذاره. نگران نباشید؛ امیدواریم که وبلاگی رو از قلم نینداخته باشیم :)
۲- با هر بار به‌روزرسانی بلاگردون و به همراه هر پست، لینک وبلاگ‌های معرفی‌شده نیز در ستون سمت چپ وبلاگ در بخش «بلاگ‌گَردون» به‌روزرسانی می‌شوند. لطفا با هر انتشار پست به لینک‌ها توجه کنید. مثلا همین الان، شما می‌تونید اولین معرفی ما رو ببینید:)
۳- در پایان هر ماه، در طی یک پست، تمام وبلاگ‌های معرفی‌شده در طی اون ماه رو با هم‌دیگه مرور می‌کنیم تا اگر احیانا وبلاگی از زیر دستتون در رفته، از دستش ندید.
۴- از شما دعوت می‌کنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید. قراره بعد از معرفی هر وبلاگ در بلاگردون، هر روز یک پست از اون وبلاگ رو با هم توی کانال بخونیم که می‌تونه تجربهٔ لذت‌بخشی باشه:)
۵- همه‌ٔ ما می‌دونیم و برامون قابل درکه که نویسنده‌های بعضی وبلاگ‌ها، فضای کوچک و حریمی شخصی توی وبلاگشون دارن با خوانندگانی مخصوص و تمایل ندارن افراد زیادی به وبلاگشون بیان و خلوتشون رو با دوستان و خواننده‌‌هاشون به هم بزنن. برای احترام به حفظ حریم شخصی این دسته از بلاگرها، لطفا اگر تمایل به معرفی‌ شدن  ندارید، یا اگر افرادی رو می‌شناسید که فکر می‌کنید از معرفی شدن وبلاگشون استقبال نمی‌کنن، بهشون خبر بدید تا این بند رو بخونن و حتما به ما اطلاع بدن.

۱۵ نظر ۴۳ موافق

می‌ریم و برمی‌گردیم


سلام به همراهان ِ بلاگردون
چهار ماهه که بدون ِ وقفه کنار شما بودیم، شب و روز و روز و شب با فکر به شماها و انگیزه‌ دادن به شماها براتون نوشتیم و نوشته‌هاتون رو خوندیم. گاهی از ما انتقاد کردین و گاهی تشکر، گاهی با هم خندیدیم و گاهی به ناچار پیام تسلیت خوندیم. امروز تیم ِ بلاگردون که تک‌تک اعضای اون از دل ِ همین وبلاگستان کنار هم جمع شدن از شما رخصت می‌خوان تا چند روزی رو بتونن استراحت کنن و دوباره برگردن.
این مرخصی قرار نیست طولانی بشه و ما ۲۴ آبان‌ماه دوباره برمی‌گردیم فقط یک مرخصی کوتاه برای استراحت و سر و سامون دادن به کارها و مطمئنیم که این اجازه رو بهمون می‌دین و منتظرمون می‌مونین تا برگردیم و دوباره با هم برای وبلاگستان بنویسیم.

۲۶ نظر ۵۳ موافق

نوستالژی

http://bayanbox.ir/view/7559401051956312354/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0-%DB%B1%DB%B0-%DB%B0%DB%B7-%DB%B0%DB%B3-%DB%B2%DB%B6-%DB%B5%DB%B7.jpg
ماها هر چند سالمون هم که باشه، بچگی‌هامون جزو شیرین‌ترین سال‌های عمرمونه. سال‌هایی که خاطراتش قاب شده و چسبیده به قلبمون. یادتونه بچگی‌ها فوتبال بازی کردن تو کوچه؟ یادتونه روزهایی که دختر و پسر بودن بین‌مون فاصله ننداخته بود؟ دوچرخه سوای تو کوچه خاکی‌های شهر یادتونه؟
هنوزم گاهی به روزهای مدرسه برمی‌گردین؟ سر صف، صبحگاه، دعای فرجی که یه عمر غلط خوندیمش، شعار دادن‌ها، مشت‌های گره کرده، صدایی که ول می‌کردیم تو گلومون، ذوقی که برای مراسم‌ها داشتیم و به بهانه‌اش کلاسا تعطیل می‌شد. مسیر برگشت از مدرسه، صف کشیدن جلوی بستنی‌فروشیا، آلاسکا، کیم دوقلو، قیفی دو رنگ، یخمک و نوشمک‌هایی که از وسط نصف می‌شدن و با هر مکی که بهشون می‌زدیم، رفاقتامون تازه می‌شد.
بچه که بودیم هممون یه مخفی‌گاه برای خوراکی‌هامون داشتیم، یه جایی که دست خواهر و برادر و بچه‌های فامیل بهشون نرسه، ته‌اش هم جاشو فراموش می‌کردیم و مامان بود و صدای دادش و لونه مورچه‌ای که تو  اتاقمون کشف شده بود.
کیا بچگی‌ها یه اکیپ داشتن برای خاله بازی؟ دونگی خوراکی می‌خریدن و سر حوصله تقسیم‌شون می‌کردن؟ یادتونه مغز تخمه‌‌‌آفتابگردونا، پلوی خاله بازی‌هامون بود و پفک‌های مینو کباب برگای روش؟ چقدر با لواشک ته‌دیگ درست کرده باشیم خوبه؟
چقدر نقشه می‌کشیدیم دور از چشم بزرگترا شبا بریم بالا پشت بوم و ستاره‌ها رو دید بزنیم، چقدر ظهرای جمعه خودمون رو الکی به خواب زدیم که مادرهامون خوابشون بگیره و ما با بقیه بچه‌ها بریم پی آتیش سوزوندن. تلویزیون‌های چهارده اینچ سیاه و سفید توشیبا رو کیا یادشونه؟ همون وقتایی که دو تا کانال بیشتر نبود و ما بچه‌های طفل معصوم، مجبور بودیم کنار بزرگترا، بشینیم جنگجویان کوهستان و ارتش سری ببینیم.
ماها کارتونا رو هم سیاه و سفید دیدیم، هیچ وقت نفهیمدیم کوهستان آلپ چقدر سبزه، نفهمیدیم لباس دوقلوهای افسانه‌ای چه رنگیه، حتی رنگ پیرهن تیم سوباسا رو هم نتونستیم تشخیص بدیم.
خیلی گذشت تا از تلویزبون 14 اینچ برسیم به 21 اینچ رنگی و جهان تازه‌ای که جلومون شکل گرفت. ما نسل جلد کردن کتاب‌های مدرسه، نسل لیوان تاشو، نسل جامدادی فلزی، نسل تیله‌بازی، نسل میکرو و سگا، نسل پاک‌کن پلیکان و نسل آدامس خرسی بودیم.
نسلی که هیچی رو آسون به دست نیاورد، ولی راحت باخت. ماها جمعه‌ها، قصه‌های ظهر جمعه آقای رهگذر رو از رادیو گوش می‌دادیم، قورمه سبزی می‌خوردیم و یه قل دو قل و لی‌لی بازی می‌کردیم. عشق‌مون توپ پلاستیکی دو لایه و وسطی و عمو زنجبر باف بود.
یه نسل بی‌آزار و پر نوستالژی که گرگ می‌شدن و گله می‌بردن، بزک زنگوله پا می‌شدن و از دست گرگه در میرفتن کدو قل‌قل زن می‌‌شدن و قل می‌خوردن تو زندگی‌شون.
کی جز ما می‌تونست یه هفته برای گل شدن و نشدن ضربۀ سوبا صبر کنه؟ کی جز ما سر کوچه پاتوق می‌ساخت برای قرارهای مخفیانه با بچه محل‌هاش؟ کی خورۀ کانون پرورشی و کتاب‌خونه‌اش بود؟ کیا ساندیس خور بودن؟ کیا فیتیله‌ها و عروسک بستنی‌ها و صبح جمعه با شما رو یادشونه؟
امروز روز ما هم هست، ماهایی که کودکی‌مون توی روزهای پر التهاب گذشت، ماهایی که تو بچگی‌هامون حسابی کیف کردیم و ساخته شدیم برای ماراتن سخت بزرگسالی.


روز کودک بر هممون مبارک. شمام اگر دوست داشتین، از نوستالژی‌های بچگی‌هاتون بگین برامون.

۲۸ نظر ۳۲ موافق

تولد ‌بلاگستان


خوب و بدش رو نمی‌دونیم ولی هر کدوم از ما، یه جایی، یه روزی، تصمیم گرفتیم که برای خودمون دردسر بسازیم و متفاوت از بقیه آدما زندگی کنیم، تصمیم گرفتیم بیشتر از اونچه که حرف می‌زنیم بنویسیم. نوشتیم و ثبت کردیم و سال‌های سال خاطره ساختیم و پاگیر این دردسر قشنگ شدیم. 
 شاید هیچ کس اندازۀ ما بلاگرها، از روزها و تاریخ‌های خاص زندگیش اطلاعات دقیق نداشته باشه، ماها حتی یه تاریخ هم بیشتر از بقیه داریم، اونم تاریخ تولدِ دخترمونه[ پیشاپیش خسته نباشید می‌گیم به اونایی که قراره بیان سر جنسیت وبلاگشون بحث کنن]، ما کلمات رو تو دستمون گرفتیم تا نذاریم یه چیزایی گرد فراموشی بگیرن، توی این چرخۀ نیستی و نابودی، ما مثل یه کوه ایستادیم و از نوشتن و موندگاری وبلاگ دم زدیم، البته بعدش هم بعضی‌هامون مثل چشمه راهمون رو گرفتیم و رفتیم. 
امروز به مناسبت ۱۶ شهریور ماه، روز وبلاگ‌نویسی، اومدیم اینجا کمی باهاتون خاطره‌بازی کنیم. یاد روزهای خوش بلاگفا، پرشین بلاگ، و ... بخیر، یاد روزهایی که جوون بودیم، تازه جوونه زده بودیم و داشتیم گره خوردن به آدم‌ها رو مشق می‌کردیم. یادش بخیر گرفتن "کامنت عالی" بود زیر یه پست ۲۰ خطی و خویشتن‌داری کردنمون برای فحش ندادن، یادش بخیر «وبلاگ خوبی داری، به منم سر بزن‌"ها و حسرت نداشتن دکمه‌ی بلاک. یادش بخیر "دنبالت کردم، دنبالم کن‌"ها که دوست داشتیم طرف رو واقعا تا سر کوچه با دمپایی ابری خیس دنبال کنیم. یادش بخیر برق رفتن‌ها و پریدن پست ۵۰ خطی که قبل از نوشتن تعداد کامنت‌های احتمالیش رو برآورد کرده بودیم، چه کامنت‌های خیالی که سر پریدن برق ارسال نشد اما در عوضش چه ناسزاهایی که با چشم گریون و مشت‌های گره کرده به سمت اداره‌ی برق روونه کردیم. یادش بخیر اون آهنگ‌های خزی که برای وبلاگ‌هامون انتخاب می‌کردیم و بعد ده‌تا کامنت فحش از دوستامون می‌گرفتیم که حواسشون نبوده و با اسپیکر روشن وبلاگمون رو باز کردن.  یادش بخیر زمانی که حرفامون تو صدای خراطها و تتلو بود و فکر می‌کردیم چه اهنگ خفنی روی وبلاگمون گذاشتیم. چقدر دنبال کدهای مختلف گشته باشیم خوبه؟ چقدر دنبال یه قالب سیاه دپرسی که به همه ثابت کنه حسابی خط خطی هستیم، صفحات سایت چیچک و پیچک و این چیزها رو زیر و رو کرده باشیم خوبه؟  یه زمانی ذکر صلوات توی وبلاگ‌ها بود یادتونه؟ روزی قد ۱۰ دور تسبیح خودمون صلوات می‌دادیم که آمارش بره بالا؟ چه ثواب‌ها که با همین کد صلوات شمارها درو نکردیم.  یه عده توی وبلاگ‌هاشون حباب می‌ساختن، یه عده‌ی دیگه هم قلب می‌ذاشتن که وقتی موس می‌رفت روش عین جیگر پاره پاره‌ی زلیخا تیکه تیکه می‌شد و می‌افتاد پایین‌، چه خود خفن‌پنداری‌ها که با این قلب و حبا‌ب‌ها پیدا نکردیم. ته خلاقیتمون رو یادتونه؟ یه پرده‌ی قرمز که وقتی می‌زدیم روش یه جمله‌ی سنگین نشون می‌داد؟ اواخر هم که دیگه مودب شده بودیم و با اسم خود مخاطب بهش سلام می‌کردیم. 
یادتونه قدیما، هر کی می‌خواست تولد یه آدم خاص رو تبریک بگه، براش وبلاگ جدا می‌ساخت و بعد از بقیه می‌خواست برن تبریک تولد براش بنویسن؟ چه عکس کیک و شمع و تولدت مبارک‌ها که نذاشتیم، چه هماهنگی‌ها که نکردیم با رفیق‌هامون که سر یه ساعت خاص باشن تا به تازه متولد تبریک بگیم، بعد سر ساعت می‌رفتیم و نصفشون عین یاران مسلم تنهامون گذاشته بودن و خبری ازشون نبود. 
یادتونه چقدر جملات هاشم‌ آقا، بقال سر کوچه‌مون رو گذاشتیم تو دهن دکتر شریعتی؟ چه جملاتی که از زبون کوروش کبیر نخوندیم و بعدا فهمیدیم دیالوگ یکی از پسرهای خوشتیپ چشم قهوه‌ای یا دختر مو بور چشم خاکستری رمان م.مودب‌پور بوده. یادتونه نصف روزمون سر کپی کردن مطالب و پیست کردنش توی وبلاگمون می‌گذشت؟ چه شعرهایی از فروغ که کپی کردیم و بیشتر از خود فروغ موقع پست کردنش ذوق داشتیم. 
لینکدونی‌هامون رو یادتونه؟ از بالا تا پایین ستون کناری وبلاگ‌هامون لینک رفیق‌هامون بود که هفته‌ای ۳ بار کامنت می‌دادن بدو بیا آپ کردیم و وقتی می‌رفتیم جوکی که ۲ سال پیش شنیده بودیم رو اونجا هم می‌دیدیم و با لب و لوچه‌ی کج شده استیکر غش‌غش خندیدن می‌ذاشتیم که مبادا بفهمه و روح لطیفش خدشه‌دار بشه. اون صلوات‌های صلوات شمارها یادتونه؟ ۲ برابر ثواب همشون رو موقع فحش دادن به رفیق‌هامون و کامنت‌های الکی دود کردیم و رفت هوا. 
اره، لا‌به‌لای همین سطرها، لابه‌لای همین جلف بازی‌ها، خیلی‌هامون قد کشیدیم، دانشگاه رفتیم، عاشق شدیم و عکس قلب تیر خورده تو وبلاگ‌هامون گذاشتیم. ما جماعت بلاگر یک خانوادۀ دیگه هم اینجا داریم، خانواده‌ای که روند خامی تا پختگیمون رو متاسفانه رصد کردن [یادتون نره که خز بازی‌هامون مثل راز باید تو سینه‌هامون بمونه]. اینجا همون جاییه که پر شده از خون دل خوردن‌های گاه و بی‌گاه‌مون، از اضطراب‌ها و واهمه‌های بی‌امانمون. پر شده از دلتنگی و شوق رسیدن‌هامون. آره، اینجا خودش یه دنیاست، یه دنیا که فقط فسیل‌های بلاگر یادشون مونده از کجا به کجا رسیده! 
 + فسیل‌های مجلس کجا نشستن؟ از خاطرات خزتون رونمایی کنید، قول میدیم فقط بخندیم و مثل یه راز تو سینه‌مون دفنش کنیم :))

بلاگردون یه خبر خوب داره برای اون مخاطب‌هایی که طرفدار بلاگستان شلوغ هستن و از سوت و کوریش دلگیر میشن. چندتا از بلاگرهای خوبمون که چند وقتی بود ما رو مهمون نوشته‌هاشون نکرده بودند، امروز چراغ وبلاگشون رو روشن کردند و یا روشن خواهند کرد. امیدواریم از این به بعد چراغ وبلاگشون روشن بمونه:-)
۴۳ نظر ۳۲ موافق
طراح قالب : عرفان