«من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.»
کتاب دائیجان ناپلئون با این جملات آغاز میشود. رمانی که بیش از چهل سال جزو کتابهای ممنوعه بود و تنها در میان بساط دستفروشیها یا دست دوم فروشیها میشد سراغش را گرفت.
ایرج پزشکزاد این رمان پرکشش را نخستین بار به شکل پاورقی در مجله فردوسی چاپ کرد و در طی چهل سال گذشته هم بارها و بارها به شکل زیراکس و افست چاپ شده و به دست خوانندگان آثار ادبی رسیده است.
در این پست گپ و گفتی ترتیب دادهایم با محمود بنائی از وبلاگ گاهنگاریهای یک مهندس و راجع به دائیجان ناپلئون به طور مفصل به گفتگو نشستهایم:
نسرین: سوال اولم اینه که چطوری با این کتاب آشنا شدی؟
محمود بنائی: آشنایی با این کتاب که خیلی وقته، دقیق یادم نیست کی و کجا دیدمش. از بچگی که میدونیم سریال دایی جان ناپلئون هست، حالا یا به خاطر محدودیتی که تو خونه داشتیم یا کمبود امکانات یا هرچی؛ سریالش رو نتونستم ببینم. کتابش هم تا مدتها ممنوعه بود و معمولا بین بساط دستفروشهای انقلاب دیده بودم. جای عادی ندیده بودم. تا اینکه دو سال پیش بود خواهرم کتابش را خرید و خوند و پیشنهاد کرد که حتماً بخونمش.
نسرین: منم اول با سریالش اشنا شدم و بعدترها فهمیدم که ناصر تقوایی سریال رو از روی کتاب پزشکزاد ساخته و توی بساط کتابفروشیهای باغ گلستان چند سال پیش دیدمش و بلافاصله خریدم. اما اول برادرم مطالعه کرد و بهم توصیه کرد که حتما بخونمش.
محمود بنائی: پس جفتمون با کمک خانواده خوندیم؛ ولی عجیبه، خودت که کتابخون حرفهای هستی هم با من شروع کردی تقریبا.
نسرین: آره به خاطر حجم زیادش و فونت ریزی که داشت جرات نمیکردم حالا حالاها برم سراغش. کتاب من چاپ سال 54 هستش.
نسرین: محبوبترین شخصیت کتاب برای تو کی بود؟
محمود بنائی: فکر میکنم همه متفقالقول اسدالله میرزا را دوست داریم. البته مش قاسم را هم خیلی دوست داشتم، جز شخصیتهایی هست که همیشه دوست داشتم توی زندگیم باشن.
نسرین: من پدر راوی رو بیشتر دوست داشتم. با مردای دونژان خیلی حال نمیکنم.
محمود بنائی: یعنی آقاجون! اونم فوق العاده بود.
نسرین: فوق العاده فرصت طلب و باهوش. و اینکه تنها کسی بود که صادق بود با داییجان و الکی مجیزش رو نمیگفت.
محمود بنائی:البته همیشه هم صادق نبود و گاهی دسیسه هم براش میچید.
نسرین: اونا برای پاتک زدن بود لازم بود اصلا
نسرین: از پزشک زاد کتاب دیگهای خوندی؟!
محمود بنائی: نه ولی دوست دارم بخونم، منتها توی کتابخانهام نداشتم و کمتر دیدم.
نسرین: من ازش خیلی خوشم میاد، فکر میکنم مستندی که فرستادی از خود کتابه بیشتر چسبید بهم. من یه ترجمه ازش خوندم، دزیره، اثر آن ماری سلینکو
محمود بنائی: یک ترجمه از پزشکزاد؟
نسرین: بله
محمود بنائی: بنظرم شخصیت جذابی داره و همونطور که گفت کارگردان دایی جان ناپلئون برای کاراکتر اسدالله میرزا اونو درنظر داشته. که بعد قبول نمیکنه و بعد پرویز صیاد نقشش را بازی میکنه.
نسرین: چه جالب نمیدونستم؛ یه چیزی رو شنیدی؟! میگن قهوه تلخ مهران مدیری یه کپی ناشیانه از کتاب«ماشاللهخان در دربار هارون الرشید» پزشکزاده.
محمود بنائی: نه نشنیده بودم و داستان را هم نخوندم متاسفانه.
نسرین:باید قرار بذاریم بخونیمش.
محمود بنائی: حتماً، اما کتابی از یک دوست به دستم رسیده که اول باید اونو بخونم، و یک کتاب دیگه هم در صف هست. کلا کارهای زیادی از دایی جان ناپلئون کپی شدن، همین ظهر داشتم یک پادکست گوش میدادم بنام وصیت نامه دائی جان ناپلئون که اول فکر میکردم داستان اصلی باشه اما بعد دیدم شخصیت ها جدید هستن و ققط اسم کپی شده و شکل داستان.
نسرین: به نظرت چرا این کتاب، کتاب مهمیه؟!
محمود بنائی: چون طنز فوق العاده ای داره و ماجراها برای هممون قابل فهمه و یک جورایی با این عاشقانه همزاد پنداری میکنیم. و اونقدری مهم و فاخر هست که بعد از این همه سال به فراموشی سپرده نشده و خوندنش هنوز جذابه و همچنین به چندین زبان دیگه ترجمه شده.
نسرین: و جای تاسفه که بعد از ترجمه به زبانهای مختلف تازه توی ایران به شکل رسمی و قانونی اجازه انتشار پیدا کرد!
به نظرم روانشناسی شخصیتها، دیالوگها و کلا خلق شخصیتهایی که از منظر روانشناسی بشه روشون ساعتها بحث کرد هم یکی از نقاط قوت کتابه. مثلا شخصیت داییجان ناپلئون یه شخصیت کاملا خودشیفته است.
محمود بنائی: دایی جان ناپلئون بیشتر دچار توهمات هست تا خودشیفتگی بنظرم.
نسرین: در کنار خودشیفتگی، اختلال پارانوئید هم داره، که باعث همین توهمات میشه.
محمود بنائی: فکر کنم بعد از استارت من صفحه دویست بودم که شما صدق الله علی العظیم را گفتی.
نسرین: آخه ساعتهای کاریمون اصلا قابل مقایسه نیست، من
فراغت بیشتری دارم.
محمود بنائی: شخصیتی توی کتاب بود که فکر کنی خیلی برات آشناست و خیلی وقته میشناسیش یا اصلا شبیه خودت یا بستگان باشه؟
نسرین: اسدالله میرزا
محمود بنائی: از چه لحاظ؟ شبیه کسی هست یا احساس میکنی میشناختیش؟
نسرین: شبیه کسیه، یکی هست که خیلی دونژوانه😁 کلا زنا رو خوب درک میکنه و رابطهاش با خانوما بهتره. از این بازیای اسد الله دیگه. تو چی؟!
محمود بنائی: 😁 آهان از این نظر! من با خود راوی که توی فیلم سعید نام داره. البته از بس شخصیتها خوب و دقیق طراحی شده بودن، یه رگههایی از همشون رو میشد تو واقعیت پیدا کرد.
نسرین: یعنی عاشق شدی به عشقت نرسیدی؟!🤔
محمود بنائی: 😁 بگم زیاد که میشم اسدالله میرزا! ولی تقریباً بله یکجورایی مثل راوی قصه.
نسرین: اسدالله زیاد عاشق نمیشدا، زیاد عشق و حال میکرد با هر کی از راه رسید.
محمود بنائی: بله، البته همونم بعد از یک شکست عشقی وارد این وادی شده بود.
نسرین: خدا رو شکر که تو وارد این وادی نشدی پس کتاب رو به چه کسایی توصیه میکنی که بخونن؟!
به هرکسی که میخواد یک کتاب را زندگی کنه و از لحظه های شاد و عاشقانه لذت ببره!
فرقی نمیکنه چه سلیقه ای داشته باشی، فکر میکنم همه میتونن با این کتاب ارتباط برقرار کنن.
نسرین: ممنون که شرکت کردی در این گفتگو.
محمود بنائی: این همون پادکستی هست که گفتم. خواهش میکنم ممنون از شما که حوصله کردید، امیدوارم همه این کتاب را بخونن و لذت ببرن.