سلام به دوستان و همراهان عزیز بلاگردون :)
چالش جذاب و هیجانانگیز بلاگردون هم به پایان رسید؛ از همینجا از تکتک شما عزیزانی که لطف کردید و در چالش "کتابچین" شرکت کردید کمال تشکر و قدردانی رو داریم :)
در ادامهی مصاحبههای بلاگردونیمون رفتیم سراغ یکی از بلاگرهای نامآشنا که احتمالا همهی شما با وبلاگشون آشنایید.
این شما و این هم مصاحبهی ما با آووکادو از وبلاگ "اعترافات یک درخت".
بلاگردون: لطفا خودتون رو معرفی کنید و کمی از آووکادو برامون بگید.
آووکادو: سلام
وقتی که جوونتر بودم و علاقهی زیادی به نویسندگی در من موج میزد، به طور ناخودآگاه چندینبار داستان و حتی زندگینامهی یک درخت رو نوشته بودم. هر چقدر جلوتر رفتم، با خودم میگفتم شاید اون درخت منم! اون درخت تنسپرده به تبر، که واسه پرندهها دلواپسه، شاید منم!
بلاگردون: چرا آووکادو؟ چرا بلوط یا کاج یا هر درخت دیگهای نه؟
آووکادو: راستش من به هر درختی فکر کردم... اما ویژگی آووکادو اینه که بومی نیست! متعلق به اینجا نیست... شاید یه جورایی تو ذهن من بی سرزمین باشه!
بلاگردون: نظرتون در مورد این که بعضی از مخاطبها توی برخورد اول تصور میکنن آووکادو یک خانمه چیه؟ تا حالا کامنتی داشتید که مخاطبتون به جای آقای آووکادو، خانم آووکادو رو مخاطب قرار داده باشه؟
آووکادو: خیلی از این مخاطبها بوده و حتی گاهی بوده که مخاطبم تا چند ماه فکر میکرده خانم آووکادو رو میخونه! فکر میکنم شاید چون گنگ مینویسم این اشتباه پیش میاد...
بلاگردون: از چه زمانی و چطور با دنیای وبلاگنویسی آشنا شدید؟
آووکادو: اولینبار در سال 89 در بلاگفا کار وبلاگنویسی رو شروع کردم. اون وبلاگ مربوط به یه گروه تئاتر بود که در دوران دانشجویی توش فعالیت میکردم و تا سال 91 ادامه داشت. اواخر سال 93 هم در بیان شروع به فعالیت کردم.
بلاگردون: شخصیت شما تو وبلاگ خیلی آروم، کمحرف و خونسرده، آووکادو بیرون از وبلاگ هم همینطوره؟
آووکادو: آروم و کمحرف هستم اما خونسرد نه! گاهی درونم چند تا آتشفشان همزمان فعالیت میکنن! اما حتی یک کلمه حرف نمیزنم!
بلاگردون: چقدر آووکادوی وبلاگ به آدم بیرون از دنیای مجازی، آدم مشغول زندگی روزمره شبیهه؟
آووکادو: شاید ظاهرا شبیه نباشه، اما همهی ما درونمون یه درخت مثل آووکادو داریم...
بلاگردون: شده تا حالا خودتون رو سانسور کرده باشید؟
آووکادو: سعی کردم که سانسور نکنم اما متاسفانه پیش اومده...
بلاگردون: نوشتن تو وبلاگ براتون چه رنگیه؟ چه حسی رو بهش منتقل میکنه؟
آووکادو: حتما رنگش سبزه... وقتی برای کسایی مینویسم که هویت واقعی منو نمیشناسن، احساس آب پاشیدن روی آتشفشان رو دارم!
بلاگردون: یه مدته کمکارتر شدید و چراغ وبلاگتون دیر به دیر روشن میشه، اگه دوست داشتید از عللش برامون بگید :)
آووکادو: همش برمیگرده به مشغلههای روزمرهی زندگی... کار و کار و کار...!
بلاگردون: یه وقتهایی برای مدت طولانی چیزی نمینویسید و بعد دوباره چراغتون روشن میشه، چه عاملی باعث برگشتتون به وبلاگ میشه؟ عامل پیونددهندهی شما به اعترافات یک درخت چیه؟
آووکادو: من از نوشتن در وبلاگ حس خوبی میگیرم و نمیشه اینو انکار کرد. وقتی برمیگردم برای گرفتن اون حس خوبه! هرچند که این اواخر اون حس خوب کمرنگتر شده...
بلاگردون: تو قسمت معرفی خودت، در وبلاگ، به خوانندهها تاکید کردی که آهنگ درخت از اِبی رو بشنون، درختی که محکم و استواره ولی در نهایت تسلیم تبر میشه، فکر میکنی یه روز به چنین نقطهای برسی؟
آووکادو: هر درختی بالاخره یه روزی میوفته... اما من سعی میکنم تا اخرین لحظه سربلند بمونم و همیشه چترم روی سر اطرافیانم باز باشه. (البته نمیدونم تونستم این کار رو عملی کنم یا نه! باید از بقیه پرسید.)
بلاگردون: اگه دوست دارید بهمون بگید که یلدا به وبلاگ بر خواهد گشت؟
آووکادو: یلدا هیچ وقت به عنوان نویسنده به اینجا برنمیگرده. اما من همیشه ازش خواهم نوشت.
بلاگردون: [اگه دوست دارید بگید] از اینکه یلدا رو با وبلاگتون آشنا کردید چه حسی دارید؟
آووکادو: یلدا هم میدونه که حس خیلی متناقضی دارم! ولی اگر باز هم به عقب برگردم، همون تصمیم رو میگیرم.
بلاگردون: چه چیزی ممکنه شما رو از وبلاگنویسی دلسرد کنه؟
آووکادو: ضعیف شدن و کمرنگ شدن وبلاگنویسهای خوب و حرفهای.
بلاگردون: اصلا تعریف وبلاگنویسی از نظر آووکادو چیه؟
آووکادو: وبلاگنویسی هم یکی از شاخههای تولید محتواس که به نظرم میتونه تو هر زمینهای قویتر و مستقلتر از شبکههای اجتماعی عمل کنه. البته که الان اینگونه نیست...
بلاگردون: بالاخره آووکادو مفیدتره یا هنر؟ :) [راهنمایی]
آووکادو: قطعا آووکادو!
بلاگردون: وبلاگنویسی چه تاثیری روی شما و روند زندگیتون داشته؟
آووکادو: خشکی زندگی رو برام کم کرده، باعث شده نرمتر زندگی کنم.
بلاگردون: اگه آووکادو بخواد یه درس یا توصیهی مهم به مخاطبهاش بکنه اون چیه؟
آووکادو: یه استاد داشتم که همیشه میگفت اگه انگشتمون زخمی بشه، سریعا بهش رسیدگی میکنیم، اون رو ضد عفونی میکنیم، چسب زخم میزنیم و دیگه باهاش کاری انجام نمیدیم. اما هیچوقت برای زخمهای روحمون همچین کارایی نمیکنیم!
مراقب باشیم روح همدیگه رو زخمی نکنیم...
بلاگردون: مهمترین اتفاق زندگی آووکادو چی بوده؟ نقطهی عطف زندگیتون کجا بوده؟
آووکادو: هنوز رخ نداده! به نظرم نقطهی عطف زندگی اون روزیه که بتونم به طور 100 درصد خودم باشم.
بلاگردون: جالبترین واکنشی که تا حالا از یه مخاطب گرفتید چی بوده؟ بانمکترین کامنتتون رو یادتونه؟
آووکادو: این کامنت بانمک نیست اما جالبه!
"حس میکنم از اول خود یلدا بودیو اینا همه ساخته ی ذهنت بود
آووکادویی وجود نداشت
الانم دیگه چیزی به ذهنت نمیرسه بنویسی چون موضوع جالبت تموم شده شخصیت خیالیت بهت رسیده:) "
بلاگردون: نظرتون در مورد هدف بلاگردون چیه؟ آیا به نظرتون روزی دوباره میرسه که یه بلاگستان پرشور و شلوغ داشته باشیم؟
آووکادو: قطعا هدف بلاگردون قابل ستایش هست؛ چون هرروز داره از رونق کمّی و کیفی بلاگستان کم میشه...
متاسفانه فکر نمیکنم اون روز های پرشور برگردن... (امیدوارم که اشتباه کرده باشم)
بلاگردون: حرف اخر آووکادو به کسانی که این مصاحبه رو میخونن.
آووکادو: از همه کسایی که وقت گذاشتن و این مصاحبه رو خوندن تشکر میکنم و آرزوی سلامتی برای همه دارم و درخواست میکنم با هم مهربون باشید...
از شما هم تشکر ویژه دارم که زحمت کشیدید و این مصاحبه رو انجام دادید.