در ادامهی مصاحبههای ماهانهی بلاگردون، این بار رفتیم سراغ یکی از
گویندگان افتخاری بخش پادکستمون یعنی یاسمن مجیدی از وبلاگ مسافر پیاده که
از بلاگرهای بیحاشیه است اما خودش رو شبیه جودی ابوت پرحاشیه میبینه!
گفتوگوی ما با این بلاگر خوشلحن و صدا رو از دست ندید:)
بلاگردون: خب برای شروع لطفا خودت رو به مخاطبان ما معرفی کن:)
یاسمن: من یاسمن مجیدی هستم.
امیدوار، هدفمند، جستجوگر و البته خیالپرداز.
بلاگردون: یعنی باید به همین اکتفا کنیم؟ :)
یاسمن: البته این خودش خیلی مختصر و مفیده
اما میتونیم بهش اینها رو هم اضافه کنیم:
متولد آبان 1372 هستم.
چند ساله که در وبلاگ مسافر پیاده از خاطراتم یا نوشتههام مطلب منتشر میکنم.
بلاگردون: خب چی شد که وبلاگنویس شدی؟ یادته چندتا وبلاگ داشتی تا الان؟ و اسم اولین وبلاگت چیبوده؟
یاسمن: سال اول دانشگاه یعنی سال 91 برای اولین بار وبلاگنویسی رو شروع کردم. وبلاگ اولم همین وبلاگی هست که باهاش آشنایی دارید: مسافر پیاده. البته اوایل در بلاگفا فعالیت میکردم اما بعدتر مهاجرت کردم به بیان و همچنان دارم به انتشار مطلب ادامه میدم. اینکه چی شد شروع کردم دقیق خاطرم نیست. شاید دلم میخواست نوشتههام رو جز خودم و خانواده و بعضی دوستانم افراد بیشتری بخونن.
بلاگردون: چه جالب پس اولین وبلاگت رو حفظ کردی!:)
یاسمن: همینطوره.
بلاگردون: جزو معدود بلاگرهایی هستی که با اسم واقعیت مینویسی. نوشتن با اسم واقعی چه چالشهایی برات داشته؟ تا حالا شده ازش پشیمون بشی؟
یاسمن: درسته. با اسم واقعی خودم شروع کردم چون دوست داشتم مثل یه امضا پای کارهام باشه. از این کار پشیمون نیستم اما وقتی کسی با نام و نام خانوادگی خودش در فضای مجازی فعالیت میکنه شاید دیگه نتونه به راحتیِ فردی با اسم مستعار، در مورد خیلی چیزها حرف بزنه. گاهی شده مایل به صحبت در مورد مسئلهای بوده باشم و درددلی داشته باشم اما به خاطر همین موضوع نتونستم راحت مطرحش کنم.
بلاگردون: اگه برگردی عقب بازم با هویت واقعیات مینویسی یا ترجیح میدی اسم مستعاری داشته باشی؟
یاسمن: باز هم با اسم خودم وارد این دنیا میشدم اما ممکن بود در کنارش یه وبلاگ دیگه هم با نام مستعار راه مینداختم برای گفتن بخش دیگرِ حرفهام.
بلاگردون:چه جالب:) خب یاسمن، داستانِ نوشتن تو از کی و کجا شروع شد؟
یاسمن: اینکه از کی علاقهمند به داستاننویسی شدم برمیگرده به نوجوانیام. اون زمان در هفتهنامهٔ دوچرخه، با نوجوانی همسن خودم گفتگو کرده بودن که داستان مینوشت. اون روز به خودم گفتم: «چرا تو داستان ننویسی؟» و چند برگهی A4 جلوم گذاشتم و شروع کردم به نوشتن داستانهایی بر اساس خوابهام. اما همهی داستانها رو وسط کار رها میکردم و پایانی نداشتن. این ماجرا فقط مدت کوتاهی طول کشید و من دیگه داستان ننوشتم تا دو سه سال پیش. مجدد شروع کردم به نوشتن و این بار وقت بیشتری روی کارم گذاشتم.
البته من به هیچ وجه نمیتونم بگم یک داستاننویسم. چون فقط دارم سعی میکنم تمرین کنم تا بتونم در آینده یه داستاننویس واقعی بشم و کتاب منتشر کنم.
بلاگردون: امیدواریم یک روز کتابت رو با امضای خودت بهمون هدیه بدی :)
یاسمن: خیلی ممنونم.
بلاگردون: هم شاعری و هم نویسنده. تفاوت شعر سرودن رو با متن نوشتن در چی میدونی و خودت به کدوم بیشتر علاقه داری؟
یاسمن: قبلتر بیشتر روی شعر کار میکردم.این به لطف عضویتم در محفل ادبی دانشگاه بود. اما کم کم به سمت نوشتن رو آوردم و حس کردم نویسندگی برام راحتتر از شاعری و سرودنه.
در شعر اون قدری که در نویسندگی دستم بازه، نمیتونم ساده حرف بزنم. اما این رو هم لازمه بگم که وقتی کسی تمام حرفش رو فقط در چند خط شعر با شکیلترین واژهها خلاصه میکنه، واقعا لذتبخشه.
مصاحبهکننده ۱: راستش من یکی که معتقدم گاهی یه مصرع شعر به اندازهی صفحات متعدد نوشته حرف داره!
یاسمن: دقیقا!
بلاگردون: کمی از نحوهی آشنایی و همکاریات با مجلهی دوچرخه برامون تعریف کن.
یاسمن: دوچرخه؛ این اتفاق فوقالعاده شیرین زندگی من... وقتی نوجوان بودم پدرم معمولا برام هرچند وقت یک بار مجلهای متناسب با گروه سنی خودم تهیه میکرد و من هم از خواندن این مجلهها لذت میبردم.
یک روز هم از لا به لای صفحات روزنامهی همشهری، دوچرخه رو بیرون کشیدم و به مرور متوجه شدم میتونم مثل باقی همسن و سالهام براشون مطلب بفرستم.
بنابراین این دوستی شروع شد و ادامه پیدا کرد (به جز چند سالی که مشغول تحصیل دورهی کارشناسی بودم و از دوچرخه دور شدم)
همکاری من به عنوان خبرنگار افتخاری شروع شده بود و حالا یکی از نویسندگان حق التحریری دوچرخه هستم.
بلاگردون: خبرنگاری یا گویندگی؟ کدوم رو ترجیح میدی؟ :)
یاسمن: چه اطلاعات کاملی دارید. هر دو واقعا سخت هستن.خبرنگاری نیازمند دوندگی و جستجوگریه و گویندگی هم نیاز به کسب مهارت و تمرینهای بسیار زیاد برای پختگی صدا داره. به نظر من هر دو انرژی زیادی از آدم می گیرن. اما اگر بخوام یکی از این دو رو انتخاب کنم اون گویندگیه.
بلاگردون: فکر کن توانایی زندگی در زمان و مکان دیگهای رو داشته باشی، چه زمانی رو انتخاب میکنی؟و دوست داری چه کسی باشی؟ :)
یاسمن: دوست دارم زمان خاصی رو در گذشته عنوان کنم اما میدونم مردم در تمام دورانها با اتفاقات تلخی در دورهی خودشون مواجه شدن و اگر بخوام بگم دوست دارم به فلان زمان برگردم معنیاش اینه که آمادگی اینم دارم که اتفاقات بدش رو تحمل کنم!
بنابراین فعلا زمان مشخصی رو اسم نمیبرم اما تمایل داشتم با برخی شخصیتها دیدار میکردم. مثل پیامبرمون یا افراد دیگری مثل سعدی، ویکتور هوگو، جین وبستر، لئوپاردی و نادر ابراهیمی. حیف که تمام این افراد در یک بازهی مشترک زندگی نمیکردن که بگم اون زمان رو میخواستم ببینم.
بلاگردون: طراح این سوال حدس میزد قرن ۱۸ انگلستان رو بگی:)
یاسمن: اُ نه. به هیچ وجه. من عصر قبل از تکنولوژی رو دوست دارم. اون پوششهای قدیمی، ابزار و لوازم منزل و دکوراسیونهای سنتی. اینها رو دوست دارم؛ اما با آگاهی پیدا کردن از وضعیت خشونتبار اون زمان حاضر به تجربهاش نیستم. چرا که به لطف کتاب "مردی که میخندد" با اون روی گزنده و تلخ اون دوران آشنا شدم. بیشتر مایلم که کمی از سنت های عصر پیش از تکنولوژی رو در زندگی مدرنیتهی امروز خودم تجربه کنم.
در رابطه با کتاب "مردی که میخندد" هم به نظرم لازمه همه سراغ این کتاب بریم و با کمپراشیکوها، یا گروههای اشراری مثل موهوکها آشنا بشیم.
مصاحبهکننده ۱: کتاب رو ۲-۳سال پیش خوندم و موافقم:)
بلاگردون: دوست داری چه رشتهای برای ارشد بخونی؟
یاسمن: ادبیات فارسی اگر رشتهی مستقلی برای نویسندگی وجود داشت برای اون هم تلاش میکردم اما به جز رشتهی نویسندگی رادیو، به رشتهی مرتبطی برنخوردم. که برای این یکی هم(نویسندگی رادیو) امسال تلاش کردم و رتبهی خوبی آوردم اما به قبولی نهایی نرسیدم. بنابراین برام تحصیل در ادبیات فارسی همچنان یه هدف و آرزوئه.
بلاگردون: دانشگاه تهران؟ :)
یاسمن: راستش دانشگاه خاصی رو مشخص نکردم. من از هر دانشگاه خوبی که در شهر خودم این رشته رو ارائه بده استقبال میکنم. میتونه علامه، شهید بهشتی یا الزهرا هم باشه.
بلاگردون: اگه قرار بود جای یکی از ما مصاحبهکنندهها باشی به نظرت بهترین سوالی که میشد از یاسمن مجیدی پرسید چی بود؟
یاسمن: اینکه تا کی میخوای برای آرزوهات بجنگی؟ و چرا با اینکه شکست میخوری دست برنمیداری؟
بلاگردون: و جوابش؟:)
یاسمن: تا کی؟تا وقتی فرصت و حق زندگی دارم و زنده ام.
چرا؟چون نمی تونم ازشون دست بکشم.حاضرم بارها شکست بخورم اما ته تهش به دنیا بگم دیدی که! من تمام سعیام رو کردم.
بلاگردون: این روحیهی جنگندگی واقعا قابل تقدیره :)
یاسمن: اتفاقا آدم شکنندهای هستم اما اگر دست روی دست بذارم و بی خیال هدفهام بشم خب پس دیگه برای چی زنده ام؟
بنابراین همیشه سعی میکنم یه مدت بعد از شکست به خودم فرصت بدم و وقتی حالم بهتر شد خودم رو جمع و جور کنم و دوباره شروع کنم.
بلاگردون: شکنندگی با جنگندگی تضادی نداره که :)
همه میشکنن! مهم اینه بتونی بعدش خودت رو جمع کنی و مجدد بجنگی :)
خب از تفریحات یاسمن مجیدی هم برامون میگی؟
یاسمن: کتاب، فیلم، موسیقی و وبلاگ.
بلاگردون: دوست داری به مخاطبان بلاگردون چه هدیهای بدی؟؛)
یاسمن: دوست دارم دعوتشون کنم به شنیدن پادکستهای رادیو دوچرخهمون:)
دسترسی بهش از طریق کانال هفتهنامهی دوچرخه و سایت شنوتو و کست باکس مقدوره.
و همچنین میخوام بهشون سایت red ted art رو پیشنهاد کنم تا ازش ایدههای خیلی خوبی برای ساخت بوکمارکهای فانتزی پیدا کنن:)
بلاگردون: و سخن آخر؟:)
یاسمن: چیزی که در تلاش بودم به خوانندهها انتقال بدم لا به لای صحبتم گفتم. زندگی بدون داشتن هدف، آرزو و از اون مهمتر امید و انگیزه برای رسیدن به اونها لذتی نداره.
سختیهایی که ما امروز تجربه میکنیم از نظر ما خیلی طاقتفرسان. شاید فکر کنیم ما توی بدترین تاریخ ممکن به دنیا اومدیم و هیچ زمانهای بدتر از حال حاضر نبوده. ولی خبر خوب اینه که همهی آدمهای قبل از ما هم همینطور فکر میکردن و این یعنی اوضاع اون قدرها هم بد نیست:)
از یاسمن عزیز، خیلی متشکریم بابت اینکه وقتش رو در اختیار ما قرار داد :)