مادرم گوشی را کوبید. فریاد زد: « جک حتی وقتی میخواد هم نمیتونه بمیره. حتی مرگ هم باید بعد از اون سراغ مامانی بره. اونا از چی میترسن؟ این که شوک پیرزن رو بکشه؟ اون نابودنشدنیه! یه نیزه توی قلبش هم نمیتونه بکشدش!»
وقتی نشستم در آشپزخانه تا نامه را بنویسم دیدم از بار اول سختتر است. به برادرم گفتم: « نگاهم نکن. به اندازه کافی سخت هست.»
هارولد گفت: « مجبور نیستی کاری رو فقط به خاطر این که کسی ازت خواسته انجام بدی.»
قسمت سوم: نویسنده خانواده
نویسنده: ای.ال.دوکتروف
مترجم: مجتبی حبیبی راد
با صدای گوینده افتخاری بلاگردون: مرضیه نوری