همراهان همیشگی بلاگردون سلام:)
پیرو پست چندماه پیشمان و طبق وعدهای که داده بودیم این ماه هم به مرور وبلاگهای معرفیشدهی اخیر میپردازیم:
۱- پیشنهاد داده است از منوی "امکانات و ابزارها" مهاجرت را انتخاب کنم. مهاجرت را انتخاب کنم که مطالب قبلیام را بیاورد. من، افرا، مهاجرت کردهام. از پرشینبلاگ گریختهام، آرشیوم را رها کردهام، صفحه جدید گشودهام و قصد ندارم از منوی "امکانات و ابزارها" مهاجرت را انتخاب کنم. قلزم، دریای من است.
۲- اینجا، همیشه متروک است و گاهی اوقات، مرز بین واقعیت و خیال مشخص نیست.
دلم میخواهد دوباره بیست و چهار ساله بشوم، دانشجوی سال فلان پزشکی باشم، برای فلان امتحانم درس نخوانده باشم، زمستان باشد، فردای یک روز بارانی باشد، برنامهی صبحم را بپیچانم بزنم به خیابان، به کوچه پس کوچههای قدیمی شهر، عکاسی کنم، آدمها را نگاه کنم، با هندزفری توی گوشم بلند بلند آواز بخوانم و رویم نشود به پدرم زنگ بزنم که باز کفگیرم خورده به ته دیگ.
آدم یک وقتهایی واقعا دلش برای بطالت تنگ میشود. من جز همینها که نوشتهام چیزی ندارم، اینها هم مال هر کسی است که میتواند بخواندشان.
۳- من چیزهایی را که در دنیا وجود ندارند، چیزهایی را که اندکی فراتر از دنیا شناورند، ترجیح میدهم. میل دارم وارد دنیا نشوم، در آستانهی دنیا بمانم، بنگرم، بینهایت بنگرم، عاشقانه بنگرم، فقط بنگرم... من گولو ام. پرندهی گولو. آتشی در درون من است که با نوشتن آرام میگیرد.
۴- فرید دانشفر؛ این آدم دو پای ٣٣ساله من هستم. اگر بخواهم خودم را در چند کلمه توصیف کنم، میتوانم بگویم: پسری قد بلند و لاغر، احساساتی و پایبند به حرف و پیمانی که میبندم، صادق و مهمتر از همه برای شما این که علاقهمند به فوتبال، ادبیات و سینما و شاغل در حرفهی روزنامهنگاری.
پیشترها که حالی بود و حوصلهای داشتم، در ایستگاه یک آدم حرف میزدم، هر بار به شکل و قالب خاصی؛ دستهبندی موضوعی را که ببینید مشخص است شکلهایش. حالا چند وقتی است بهندرت در اینجا چیزی مینویسم اما طبق روال، هرچه در اینجا میخوانید حاصل قلم نصف و نیمهام است.
۵- من خمیازهی جلسههای متوالیام، پوست پرتقالهای جلسه مدیران دور سر من حلقه میشود. من عددم، رقمم، اکسلهای متعددم. من اعتبارم؛ انباشته میشوم پشت فعالان مدنی. من روبان قرمزم. قیچی میشوم، افتتاح میشوم. واریز کن، رسیدم را بگیر. امضا کن، بالاسریام را بردار. من خاک کفشهای معاونام؛ از حاشیهی شهر که برگشتی توی ماشین واکس بزن من را. من سؤالهای تکراریام؛ من دستکشیدنِ روی سر ژولیدهی کودکام. من دغدغهام، عادت میشوم. من دردم، مسکن میشوم. من عزمهای لحظهایام، وعدههای هیجانزدهام. هر مصاحبهی تلفنی یک تجربهی عاطفی غلیظ است برایم. رقیقم میکند. من حساب سالهای باقیماندهی مدیریتام. من اضافه خدمتام. من درد مشترک بودم، همه فریادم میزدند. بس کن. گوشمان گرفته.
در برگ مینویسم برای خاطر واژهها؛ واژههای در راه مانده. برای خاطرِ قلم. و آن چه مینویسد.
۶- اگر آن شرلی دیده یا خونده باشید، احتمالا یادتون میآد که وقتهایی که رویابافی میکرد، خودش رو کوردلیا صدا میزد. البته بعدتر به این نتیجه رسید که اسم آدمها نباید چیزی رو در موردشون نشون بده و ما باید با خوشقلبی و خوبیمون همراه اسمهامون خاطرات خوبی توی ذهنهای افراد قرار بدیم. من هم به توصیهی اخیرش عمل کردم، ولی وقتی از انتظارهام، انعطافهام، غمهام، آرزوهام، حسرتها و دوستداشتنهام مینویسم، دلم میخواد دنیای رویا و نوشتن همون جور بسته بمونه، همون کوردلیا باشه؛ حتی اگر خیلی شبیه دنیای واقعی باشه.
کوردلیا شرلی جاییه که من بیشتر از همیشه از خودم و چیزهایی که باهاشون مشغول و درگیرم مینویسم. اگر دوست داشتید دنیای خیال من رو دنبال کنید، اینجا رو ببینید.
ب.ن: از شما دعوت میکنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگهای معرفیشده را با هشتگ بلاگگردون بخوانید:)