مصاحبه با بندباز

مصاحبه‌های بلاگردون هنوز ادامه داره رفقا. برای این ماه قراره بشینیم پای صحبت‌های یکی از قدیمی‌های دنیای وبلاگ و از حرف‌های شیرینش دربارۀ هنر و سینما لبریز بشیم. 
این شما و این خانوم بندباز:)



بلاگردون: اول یه مختصر خودتون رو برای خوانندگان بلاگردون معرفی کنید.
بندباز: معرفی کردن خود ِآدم در فضای بلاگ که تا حدی سعی داری ناشناخته باقی بمونی خیلی سخته. مرجان هستم. متولد پنجاه و نه. حسابداری و بعدش نقاشی خوندم و تقریبا از سال هشتاد به این طرف در هر دو رشته فعالیت داشتم. از یک جایی به بعد حسابداری رو رها کردم و مشغول نقاشی و آموزش هنر به کودکان شدم. آدمی هستم که معمولا در جمع ها کمتر به چشم می خورم. البته اگر جمع ِآشنایی باشه، کاملا برعکسه. معمولا آروم و ساکتم و دنیای اطرافم رو به همراه تمام پدیده‌هاش با دقت و تحسین و گاهی قضاوت و سرزنش نگاه می‌کنم. 

بلاگردون: چی شد که به هنر و نقاشی علاقه‌مند شدی؟
بندباز:تا جایی که خاطرم هست در کودکی همیشه مداد رنگی به دست بودم. به یاد دارم که تمام طول سال تحصیل سوم ابتدایی – خصوصا در شب‌های امتحان – مشغول کشیدن نقاشی بودم. بی وقفه اسب می‌کشیدم. گله‌های اسب؛ اسب‌های وحشی که در دشت‌ها می‌دویدند. یادمه که مادر خیلی نگران نمراتم بود و مدام سعی می‌کرد کاغذ و مداد رو از دستم دور کنه. دیوانه‌وار می‌کشیدم و تمامی نداشت. اما بعد از یک توبیخ جدی، دیگه دست کشیدم و مشغول خوندن درس‌هام شدم. چند سالی شاگرد ممتاز مدرسه بودم؛ ولی دیگه خبری از اسب‌های وحشی نشد. این، وقفه‌ای طولانی در زندگی من بود که تا سالها ادامه پیدا کرد.

بلاگردون: اگه بخوای هنر رو تو یه جمله تعریف کنی  چی می‌گی؟
بندباز: هنر در همۀ شکل‌های ممکن و موجودش غذای روح و فکر و به نوعی جسم انسان هست. شاید ما متوجهش نباشیم؛ اما دقیقا به همون اندازه که یک وعده ی غذایی می تونه جسم ما رو از مرگ محافظت کنه، هنر هم می‌تونه باعث تداوم زندگی روانی و شکوفایی فکر و ذهن انسان باشه.

بلاگردون: ایدۀ اسم بندباز از کجا به ذهنت رسید؟ و چرا آدری هپبورن و مرلین مونرو؟
بندباز: اسم بندباز رو از شخصیتی در فیلم "جاده" اثر فدریکو فلینی قرض گرفتم. بخاطر نوع نگاه بندباز اون فیلم به زندگی و آدم‌های اطرافش. باید فیلم رو تماشا کنید تا متوجه منظورم بشید. آدری هیپبورن و مرلین مونرو هر دو زن‌های مشهوری در سینما جهان هستند که به واقع با اون بخش از زنانگی خودشون که نمایش زیبایی‌های اغواگرانه و ظرافت‌های جسمی و طنازانۀ زن هست در ارتباط کامل و برجسته‌ای بودند. بخشی از وجود تمام زنان دنیا که در خیلی از کشورها از جمله ایران، سرکوب و نادیده گرفته می‌شه. تا جایی که بعضا به شکل اغراق شده‌ای در نوع پوشش و آرایش و برخورد زنان و دختران این سرزمین‌ها نمود پیدا می‌کنه.  خب این باعث می‌شه همه چیز در روابط زن و مرد به کج راهی بره که عواقب بدی داره. 


بلاگردون: نقاشی روی بوم یا تیشرت؟
بندباز: قطعا روی بوم. اما وقتی که هنر در این مرز و بوم برتر از گوهر پدید آمد اما در حد شعار باقی موند، کسی مثل من سعی می‌کنه برای امرار معاش، این هنر رو از روی بوم به روی لباس بیاره. اینطوری هم می‌تونه درآمدی داشته باشه و هم پوشش هر انسان می‌تونه تابلویی هنری برای او محسوب بشه و دیگران رو هم در دیدن زیبایی سهیم کنه.


بلاگردون: الهام‌بخش‌ترین شئ‌ یا چیزی که هر روز باهاش سر و کار داری چیه؟
بندباز: شئ بخصوصی نیست. من تقریبا از تمام اشیاء اطرافم ممکنه الهام بگیرم. و شاید در این بین پررنگ‌ترین شون صفحه کیبوردم باشه!! در نوشتن افکاری که روز و شب ذهنم رو درگیر می‌کنه، کمک بسزایی داره!

بلاگردون: دوست داشتی جای کدوم یک از ابزارها یا وسایل نقاشی (رنگ، قلم‌مو، بوم، کاردک، ایربراش، پالت و...) باشی؟ و چرا؟
بندباز: رنگ زمینه! آستری یا رنگ ابتدایی‌ای که روی بوم می‌زنند تا نقش اصلی روی اون اجرا بشه. دوست دارم از پدیده‌های هستی تاثیر بگیرم. این تجربه کردن زندگی لذتبخشه. هر چند که با بالا رفتن سن، ریسک‌پذیری آدم پایین میاد و ترجیح می‌ده به نوعی ثبات و سکون بچسبه.

بلاگردون: اگه نقاش نمی‌شدی سراغ چه حرفه‌ای می‌رفتی؟
بندبار: احتمالا نانوایی! یا شاید هم شیرینی پزی! تقریبا دو سالی هست که هر روز مشغول این کار هستم و تقریبا جای نقاشی رو برام پر کرده!

بلاگردون: برای آموزش و عرضه‌ی بهتر هنر چه ایده‌ای داری؟
بندباز: اون سال‌های ابتدایی که از شغل حسابداری بیرون اومدم، مدام توی ذهنم یک ساختمان بزرگ رو تجسم می‌کردم که توی هر اتاقش یک کلاس هنری برای کودکان وجود داشت. یک " آکادمی هنر کودک " که شامل تمام شاخه‌های هنر می‌شد. از رقص و نمایش و سینما و موسیقی و معماری و خلاصه هر هنری که فکرش رو می‌شد کرد. حتی بخش‌های ادبیاتی و هنر در طبیعت هم داشت... جالبه که اون زمان دوستانی هم داشتم که به واقع هر کدوم در این زمینه‌ها در سطح بالایی قرار داشتند. اما خب این ایده به سرمایه بزرگی نیاز داشت که به مرور زمان و با بد شدن وضعیت اقتصادی دیگه از یادش بردم.

بلاگردون: کمی از فعالیتت در خانه‌ی فرزندان مهر برامون بگو
بندباز: خانۀ فرزندان مهر متعلق به کودکان بی‌سرپرست یا بدسرپرستی بود که به نوعی دچار محدودیت‌های ذهنی و جسمی بودند. هر چند که ما از بیرون بهشون می‌گفتیم: «معلول» اما به واقع وقتی مدتی همراهشون بودم دیدم زندگی اونها – به شرطی داشتن حامی مالی و عاطفی – به مراتب از ما - که فکر می‌کنیم انسان‌های نرمالی هستیم- خیلی زیباتر و بهتر و غنی‌تر هست. اونجا یکسالی با بچه‌ها بودم. بهشون نقاشی و کاردستی آموزش می‌دادم . گاهی حتی با هم فوتبال بازی می‌کردیم. و من از دیدن احساسات واقعی و عمیق این بچه‌ها که بعضی‌هاشون هیچ کسی رو در دنیا نداشتند، غرق حیرت می‌شدم.

بلاگردون: به نظرت تطبیق دادن خودمون با شرایط آسون‌تره یا تغییر شرایط؟
بندباز: بستگی به اون شرایط داره. راحت‌ترین راه شاید عادت کردن به شرایطه که همه دچارش هستیم. یعنی نه تغییر خود و نه تغییر شرایط. در واقع در تغییر کردن هیچ آسونی و راحتی‌ای وجود نداره.

بلاگردون: اونطور که از وبلاگت میشه متوجه شد به هنر علاقه زیادی داری، فعالیت‌ جدی در زمینه هنر داشتی و داری؟
بندباز: فعالیت جدی در زمینۀ هنر شاید بشه گفت برگزاری چند نمایشگاه نقاشی و سفال در سطح شهرستان از آثار هنرجویان کودکم بود. چند سال ِپی در پی که متاسفانه به دلیل تنگ نظری برخی اساتید و بی‌توجهی مسئولین فرهنگی و هنری منطقه، با کارشکنی و سنگ اندازی مواجه می‌شد. و این در شهرهای کوچک امری طبیعی محسوب می‌شه.

بلاگردون: فیلم ساختن رو دوست دارین؟ اگر بتونید در مورد چه موضوعی فیلم می‌سازین؟
بندباز: من فیلم دیدن رو دوست دارم. فیلم ساختن به نظرم یکی از سخت‌ترین کارهای دنیاست به این دلیل که تمام شش هنر پیش از خودش رو به استخدام درمیاره تا بتونه حرف تازه‌ای بزنه! و خب طبیعی هست که مدیریت هفت هنر خیلی سخته! بنابراین ترجیح می‌دم فیلم‌های خوب دنیا رو بارها و بارها ببینم.

بلاگردون: چرا و چگونه و از کی بلاگر شدین؟!
بندباز: دقیقا خاطرم نیست از چه سالی شروع به نوشتن کردم. شاید حوالی هشتاد و سه. آدم کمر حرف و درونگرایی مثل من که با چشم‌هاش داره محیط اطراف و آدم‌های اون محیط رو رصد می‌کنه و در کنارش فیلم و کتاب و موسیقی رو چاشنی زندگی داره، قطعا توی ذهنش همیشه هزاران فکر می‌چرخه! و خب چه چیزی بهتر از گفتن این حرف‌ها در جهانی باشه که کسی تو رو نمی شناسه؟!! حتی یادم نیست اولین وبلاگ‌هایی که می‌خوندم کجا بود؟ اما بعدش به این نتیجه رسیدم که چرا خودم ننویسم؟ در اصل دنبال جواب دادن به چرایی‌های ذهنم در نوشتن بودم و هستم.

بلاگردون: چه ویژگی‌هایی باعث میشه یه وبلاگ رو دنبال کنی؟!
بندباز:  به نظرم بستگی به سن و دغدغه‌های آدم در هر سنی داره. اما همیشه وبلاگ‌هایی که حرف تازه‌ای برای گفتن داشته باشند رو دنبال می‌کنم. بلاگرهای جدی که سعی دارند با نوشته‌هاشون باری رو از روی ‌دوش جهان و آدم ها بردارند. 

بلاگردون: پنج تا وبلاگ بگین که از خوندنشون لذت می‌برین و به بقیه هم پیشنهاد می‌کنید.
بندباز: والا اگر پیش‌تر که دنیای بلاگرها شلوغ تر بود این سوال رو می‌پرسیدید، راحت‌تر می تونستم جواب بدم. اما در حال حاضر برام سخته. 

بلاگردون: شده کسی رو به وبلاگ‌نویسی دعوت کنین؟!
بندباز:  نه به طور مستقیم. بیشتر در خصوص تجربیاتم با بقیه بلاگرهایی که می‌شناسم حرف می‌زنم.

بلاگردون: وبلاگ چه جایگاهی در زندگی شما داره؟!
 بندباز: وبلاگ یک زمان‌هایی در گذشته برام از شام شب هم واجب‌تر بود اما حالا دیگه اینطوری نیست. بیشتر به نوعی برام از لذت به وظیفه بدل شده. اگر فرصتی پیدا کنم، چیزهایی که به نظرم مهم می‌رسند رو از دریچۀ وبلاگ با بقیه به اشتراک می‌گذارم.

بلاگردون: بزرگترین شانسی که وبلاگ بهتون داده چی بوده؟!
بندباز: راستش به شانس اعتقادی ندارم. طرفدار تلاش و تجربه هستم. آشنایی با آدم‌های گوناگون در وبلاگ باعث شد تجربه‌های زیادی به دست بیارم که در فضای کوچک و محدود دنیای واقعی، کمتر امکان پذیر بود. اما زیباترین اتفاق دنیای وبلاگ‌نویسی من، پیدا کردن یک مونس جانانه بود.

بلاگردون: از خونده شدن توسط چه کسایی خیلی ذوق می‌کنید؟!
بندباز:  اگر نوشته‌هام تونسته باشند حال یک نفر رو در یک زمانی خوب کرده باشند، بی‌نهایت ذوق می‌کنم. این روزها بیشتر از هر چیز دیگه‌ای به حال خوب ِواقعی نیاز داریم. کلمه‌ها قدرت فوق العاده ای دارند. خصوصا وقتی با چاشنی آگاهی همراه باشند. اینطوری می‌تونند دنیای تاریک و ترسناک اطراف ما رو با یک جرقه روشن کنند. تصور کنید بلاگرهایی داشته باشیم که با این جرقه‌های کوچک آگاهی و عشق، هر روز یک گوشه از جهان فکر و ذهن ما رو روشن کنند. کم‌کم دیگه اثری از تاریکی و ترس و تنهایی باقی نخواهد بود.

بلاگردون: ممنونیم از اینکه وقتت رو در اختیار بلاگردون و مخاطبانش قرار دادی.
بندباز: خواهش می‌کنم. امیدوارم بلاگردون در مسیر خودش با کمک آراء و نظرات متنوع تمام بلاگرها، به روشن شدن یک آتش بزرگ و دلچسب کمک کنه. برای تک‌تک‌تون آرزوی تندرست و کامرانی دارم.
۲۱ نظر ۲۱ موافق
بندباز **
۰۶ ارديبهشت ۲۳:۵۹

سلام!

:)

متشکرم از تمام اعضای محترم بلاگردون، خصوصا نسرین خانوم و طراح تصویر این پست، راستش حسابی برام جالب بود که کسی تصویری ازم به این شکل و براساس گفته ها و خصوصا گذشته ای که از یاد برده بودم، بسازه. (موهاش باید مشکی کوتاه و فرفری می شد! :)) خیلی ممنونم.)

برای همه تون آرزوی سلامتی و دلخوشی دارم. موفق باشید. 

پاسخ :

سلام
ما هم از شما متشکریم بندباز عزیز که وقتتون رو در اختیارمون قرار دادید :)
از عکستون [با وجود تفاوت‌هاش] خوشتون اومد؟ :)
خواهش می‌کنیم :))
همچنین، سلامتی و شادی رو براتون طلب داریم.
𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
۰۷ ارديبهشت ۰۰:۳۴

میدونم بی ربطه اما من واقعا این فضای صمیمی بلاگردون که مثل یه کافه ی گرمه دوست دارم، این مصاحبه ها هم قشنگ ترش میکنن؛

حس خوندن اینجا برام مثل مجله های رشدیه که تو ابتدایی و راهنمایی بهمون میدادن و خیلیا نسبت بهش بی بخار بودن ولی من حتی بوی صفحه های اون مجله های نو رو می پرستیدم...

پاسخ :

باید اعتراف کنیم که چقدر این کامنت‌های قشنگ و دلنشین شما به ما روحیه و انرژی میده. 
خیلی ازت ممنونیم رفیق عزیز بلاگردون، خوشحالیم که بلاگردون رو دوست داری و همراه‌ش هستی 🌷❤️
ناشناس
۰۷ ارديبهشت ۰۱:۴۵

اون تلخکِ ویولن‌زنِ بندبازِ فیلم فلینی به خاطر بندباز بودنش اون دیدگاه شوخ و شنگ رو به زندگی داشت یا به خاطر ویولنش بود یا به خاطر تلخک بودنش بود؟

پاسخ :

جواب شما رو خانم بندباز در کامنت دیگه‌شون دادن :)
سیده فرفره!
۰۷ ارديبهشت ۰۹:۰۵

خیلی این مصاحبه ها خوبن :)))

من این وبلاگ رو میشناختم از قبل و خب دنبال هم میکردم ولی الان با این مصاحبه و شناخت بیشتر از ایشون، برام جالب تر شد که بیشتر و با حوصله پست هاشون رو بخونم :) درواقع با این مصاحبه فهمیدم هیچی ازشون نمی دونستم :/

اینکه به هنر علاقه دارن واقعا برام جذاب بود و فعالیت هایی که داشتن خیلی متفاوت و جالبه.

من که خیلی لذت بردم از خوندن این مصاحبه...دمتون گرم. چقدر تصویر این پست عالیه..واقعا ایول خیلیییی خوبه!

به به موهاشونم که میگن فرفریه :)))))

پاسخ :

خوشحالیم که دوستان این بخش رو دوست دارن :)
هدف مصاحبه‌های ما هم همینه، آشنایی و توجه بیشتر به بلاگرهای خوش قلم و خوش فکر، خوشحالیم که تونستیم به اهدافمون نزدیکتر بشیم :)
قربان شما، گرافیستمون از دیدن پیامت حتما خوشحال میشه :)
ماشالا فرفری‌ها دارن بیان رو دست میگیرن‌ :دی
بندباز **
۰۷ ارديبهشت ۱۱:۱۸

برای ناشناس

به نظرم بخاطر دیدگاه شوخ و شنگش رفته بود تلخک بندباز ویلون زن سیرک شده بود. اینجور آدمها در هر موقعیتی که باشند خودشونند و سعی دارند به بقیه با توانایی هاشون کمک کنند و بهشون عشق و شادی هدیه بدهند. 

پاسخ :

ممنونیم بندباز عزیز :)
بندباز **
۰۷ ارديبهشت ۱۱:۲۲

برای سیده فرفره

ممنونم دوست بلاگر، لطف داری.

:) 

پاسخ :

:)
حامد سپهر
۰۷ ارديبهشت ۱۳:۰۴

وقتی یه نفر آبان ماهی باشه یعنی همه چی تموم دیگه:))

حسابدار، نقاش، هنرمند، وبلاگ نویس ، عضو انجمن خیریه، بازم بگم؟

عالی بود مرسی:)

پاسخ :

بقیه‌ی ماه‌ها هم که همگی بی‌هنر دیگه؟ :دی
#نه_به_تبعیض :))

خواهش می‌کنیم :)
هیـ ‌‌‌ـچ
۰۷ ارديبهشت ۱۴:۰۳

جالب‌ترین قسمت این مصاحبه برام مدل ادبیات ایشون بود، کلام و لحنِ جالب و گاهی هم، دیپلماتیکی دارن :)

باعث خوشحالیمه که افتخار آشنایی (و اگه قابل بدونن) دوستی با ایشون نصیبم شده :)

#آدم_حسابی

پاسخ :

مدال دارنده‌ی دوست‌های خفن رو بهت تقدیم میکنم :)
مرسی ازت هیچ عزیز :)
جانان
۰۷ ارديبهشت ۱۷:۴۳

سلام و درود بلاگردونی‌های عزیز 

 

ممنون از زحماتتون و تشکر ویژه از بندباز عزیز هنرمندمون ! 

برای منی ک بیشتر این مصاحبه شونده‌ها رو بعضن خاموش میخونم نکته‌های ظریفی توی پاسخ‌ها میخونم ک خوشحالم میکنه ! 

 

شادی و سلامتی همگی‌تون آرزومه !

پاسخ :

سلام به شما جناب جانان عزیز :)
خوشحالیم که مخاطب‌هامون دوست دارن و‌ این بخش رو دنبال میکنن همیشه :)
خواهش میکنیم، کامنت‌های شما هم همیشه برای ما دلنشین و آموزنده بوده و هست :)
ایضا ما هم سلامتی و شادی رو براتون طلب داریم.
بندباز **
۰۷ ارديبهشت ۱۹:۵۲

برای حامد سپهر

یعنی دم همه ی آبان ماهی ها بطور ویژه گرم! :))))

لطف داری، ممنونم. 🌹

پاسخ :

به عنوان یک بهمن ‌ماهی اعتراض دارم :دی
بندباز **
۰۷ ارديبهشت ۱۹:۵۵

برای هیچ گرامی!

خیلی دلم میخواد این نوع ادبیات دیپبماتیک رو بیشتر توضیح بدی، چون خودم تا یک حدی می تونم حدس بزنم چه تاثیری روی مخاطب داره اما از طرف دیگه، نمی تونم جای مخاطبم قرار بگیرم و حسش رو کاملا درک کنم.

شما خودتون یکی از ادم های قابل اتکای بلاگ هستی و حسابی هوای دوستانت رو داری. متشکرم. 

پاسخ :

:)
@هیچ
بندباز **
۰۷ ارديبهشت ۱۹:۵۹

برای جانان گرانقدر!

:)

دیدن و خواندن کامنتهای شما هم همیشه برای من آموزنده بوده. بی اغراق. دانش و تجربیات شما در دنیای بلاگر فارسی خیلی کم پیدا میشه. امیدوارم پستهای ما جوری باشه که قابل بدونید و چراغ وبلاگمون رو به نظرتون روشن کنید.

تندرست و کامروا باشید. 🌹

پاسخ :

:)
Mavi Lotus
۰۸ ارديبهشت ۱۹:۵۵

از خوندن این مصاحبه خیلی لذت بردم.

خانم بندباز از جمله بلاگرهایی هستند که من همیشه آرزوی دوستی با ایشون رو دارم، از بس قشنگ و عمیق‌اند.

پاسخ :

پس خیلی خوشحالیم که با بلاگر مورد علاقه‌تون صحبت کردیم و تونستیم بانی لذت و حال خوب برای شما باشیم :)
بندباز **
۰۸ ارديبهشت ۲۳:۱۵

برای Muvi

عزیزم شما لطف داری، ممنونم از محبتت. همین حالا هم با هم دوست هستیم.

:) 

پاسخ :

:)
لادن --
۰۹ ارديبهشت ۰۷:۱۹

این گفت‌وگو یه سر و گردن بالاتر از قبلی‌ها بود. هم جذاب و خواندنی هم بسیار نکته‌های مهم گفته شد. برای خانم بندباز و دوستان بلاگردون آرزوی تندرستی و شادکامی دارم. 

پاسخ :

خیلی ممنونیم لادن جان، خوشحالیم که مفید بوده برات :)
بندباز **
۰۹ ارديبهشت ۱۵:۴۱

سپاسگزارم لادن عزیز. و ممنونم که این مصاحبه رو خوندی. 🌹

پاسخ :

:)
بندباز **
۰۹ ارديبهشت ۱۵:۴۲

سپاسگزارم لادن عزیز. و ممنونم که این مصاحبه رو خوندی. من هم برای شما آرزوی شادروزی و سلامتی دارم. 🌹

پاسخ :

:)
هیـ ‌‌‌ـچ
۰۹ ارديبهشت ۱۸:۴۲

البته من نمی‌تونم جای بقیه نظر بدم ولی به شخصه اولاً لذت می‌برم و ثانیاً یه حس اعتماد بهم میده چون می‌فهمم کسی که گوینده و نویسندهٔ این جملاته، از روی شکم حرف نمی‌زنه و آدم حسابیه. الان «قابل اتکا» رو با من بودین؟ :) باعث افتخاره که! ^_^

...

قابل توجه دوستان بلاگردون: مدال به شرطی بهم تعلق می‌گیره که اَخفان (جمعِ افراد خفن!) هم منو دوست خودشون بدونن! یعنی می‌دونن و می‌دونین؟ [ایموجی تفکر]

پاسخ :

واقعا پرسیدن داره؟ 
مگه میشه بلاگردون رفیق قابل اتکا رو دوست خودش ندونهD:

بندباز **
۱۰ ارديبهشت ۰۱:۰۶

@هیچ

سلام دوباره!

ممنونم از توضیحت. لطف داری.

حتما مدال دوستی رو می بری، چون خیلی از کارهای اشتراکی با بلاگرهای دیگه رو در وبلاگت داری و این خیلی ارزشمنده.

موفق باشید. 🌹

پاسخ :

:)
هیـ ‌‌‌ـچ
۱۰ ارديبهشت ۰۶:۴۳

اولاً که «خیلی» نیستن و ثانیاً همکاری کردن هم لزوماً به دوستی ختم نمی‌شه :)

پاسخ :

دیگه مدال رو دادیم رفت، قبولش کن:)
بندباز **
۱۲ ارديبهشت ۰۰:۱۰

درود بر اعضای تیم بلاگردون!

بله، بسیار عکس خوبی بود، دم گرافیست تون گرم. 🌹🌹🌹🌹🌹

پاسخ :

سلام به شما بندباز عزیز :)
خوشحالیم که دوست داشتید :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفان