اگه شما هم مثل من اهل رمان خوندن باشین، احتمالا یه سری فانتزی هم برای خودتون دارین.
برای من گپ زدن و چایی خوردن با نویسندههای محبوبم یکی از پررنگترین فانتزیهاست. حس میکنم گپ زدن با محوریت چایی، میتونه منو به جهان فکری اون نویسنده نزدیکتر کنه. دوست دارم ببینم یه نویسنده چطور شخصیتهاش رو خلق میکنه، چطور بازیشون میده و چطور میتونه اون همه جهان خلق شده رو توی ذهنش سر و سامون بده.
اما اغلب نویسندهها آدمهای منزوی و اجتماعگریزی هستند، اونها دوست دارن قصههای شما رو بشنون ولی حوصلۀ حرف زدن باهاتون رو ندارن.
اما امیلی نوتومپ برعکس طیف غالب نویسندههاست. نوتومپ از اون نویسندههای اهل دلیه که چالش داشتن با طرفداراش رو دوست داره و سرش درد میکنه برای گپ و گعده با هوادارانش.
تصور کنین که برای نویسندۀ محبوبتون نامه مینویسین و بزرگترین خواستهتون اینه که فقط نامهتون رو بخونه؛ اون نویسنده اگه نوتومپ باشه، نه تنها نامۀ شما رو میخونه، بلکه باحوصله و سر صبر میشینه پشت میز تحریرش و به تک تک نامههاتون جواب میده؛ تصورش هم قشنگه.
امیلی نوتومپ توی کتاب «قتل منزه» به ماجرای زندگی یک نویسندۀ مطرح پرداخته. نویسندهای که برندۀ جایزۀ نوبل شده و حالا در واپسین روزهای زندگی خودش، تصمیم گرفته با خبرنگارها صحبت کنه.
"مسیو پیغتکست تاچ" آدم عجیبیه. ازدواج نکرده، یک نژاد پرست بالفطره است، از زنها متنفره و در تک تک گفتگوهاش، خبرنگارها ور تا مرز روانی شدن پیش میبره. اما خبرنگار آخری که به ملاقاتش میره، هیچ شباهتی به همکارانش نداره. اون نه تنها همۀ رمانهای تاچ رو خونده، بلکه دربارۀ خود تاچ هم اطلاعات کاملی به دست آورده...
رمان قتل منزه، نثر شیرینی داره. کل کتاب به سبک محاوره نوشته شده، مترجم اثر هم سعی کرده به سبک نویسنده وفادار بمونه.
یک جایی تاچ به خبرنگار میگه:«بزرگترین هنر یک نویسنده تغییرشیوۀ نگرش مردمه.» امیدوارم از خوندن این رمان جذاب و جمع و جور لذت ببرین و نظرتون رو با بلاگردون به اشتراک بذارید. :)
بخشهایی از متن کتاب:
نویسندگی متکبرانهترین حرفه در کل دنیا حالا میخواد نویسندهٔ یک ایده یا داستان باشه یا یک محقق. نویسنده از هیچی غیر از خودش حرف نمیزنه چیزی که فراوونه کلمه است. نقاشها و موسیقیدانها هم از خودشون میگن اما زبان ما نویسندهها از اونا بی رحمتره.
اگر لذت نبری، نباید بنویسی. برای من هر وقت نوشتن سرشار از لذت باشه حاضرم براش جون بدم.
وقتی روزنامهنگار باشی، تنها چیزی که بهش نیاز داری یه سر سوزن مهارت برای روراست بودنه. اما اگر نویسنده باشی.... در نویسندگی روراست بودن معنی نداره. میبینی که حرفه تو به طور چندشآوری آسونه، اما حرفهٔ من خطرناکه.
اکثر مردا اولش به زن احترام میذارن و بعد فراموشش میکنن. این کارشون بدتر از کشتن رک و پوستکنده است. بزدلیه، نامردیه.
مردها کاری میکنن که زن کم کم احساس میکنه که مَرده واقعا بهش نیاز داره؛ از نظر من این دیگه خیلی زشت و زننده است. خائنانهترین و کثیفترین کار در حق یه زنه.