بای بای گردون


امروز پنجم تیره. یک سال از روزی که ما توی تیم بلاگردون اولین پست‌مون رو باهاتون به اشتراک گذاشتیم و شروع فعالیت‌مون رو عمومی کردیم، می‌گذره. حالا بعد گذشتن یک سال، که کلی خاطره کنار شما رقم زدیم، اومدیم اعلام کنیم که بلاگردون دیگه فعالیت نخواهد کرد. تو این پست مصاحبه‌ای با تحریریۀ بلاگردون ترتیب دادیم تا این بار خودمون به سوالات بلاگردونی جواب بدیم. امیدوارم به عنوان مخاطب بلاگردون این آخرین پست رو هم با جون و دل بخونید.

۱. نحوه آشناییمون با بلاگردون و شروع به کارمون چطوری بود؟


فرشته: همون اوایل ثریا گفت چنین ایده‌ای داره و نظرم چیه؟ گفتم به نظرم کار قشنگی میشه.

بعد یه روز اد شدم توی یه گروه که ثریا و نسرین و پری توش بودن، و اونجا شد هسته‌ی شکل‌گیری بلاگردون  :)


حورا: خب من که با بلاگردون اشنا بودم و جزو مخاطبانش بودم. یه روز فرشته بهم پیام داد و گفت اگه دوست دارم به تیمشون ملحق بشم. منم که عاشق کارای تیمی وبلاگی بودم خیلی خوشحال شدم. روزی که کنکور کارشناسیم رو دادن وبلاگم رو ساخته بودم و روزی که کنکور ارشدم رو دادم وارد گروه بلاگردون شدم:)


نسرین: یه روز نشسته بودم داشتم نون و ماستم رو می‌خوردم که دیدم یک فرد فرهیخته بهم ویس داده!

این فرد فرهیخته بانوچه بود و داشت پیشنهاد همکاری در یک کار تیمی رو مطرح می‌کرد.

منم که عاشق کار گروهی بودم فی‌الفور قبول کردم.

این شد که با حضور ثریا، من و فرشته و پری، شاکله اصلی بلاگردون ایجاد شد.


جوزفین مارچ: یه روز تسنیم اومد پی‌وی‌ام گفت «یه چیزی بگم؟» گفتم بگو. گفت «خو الان می‌گم. ولی نمی‌خوام یهو جواب بدی. خوب فکرات رو بکن بعد. دوست ندارم تو معذوریت و رودروایسی قرار بگیری.» بعد گفت «می‌خوای برم فردا بیام بهت بگم؟» دیگه من مطمئن شدم می‌خواد ازم خواستگاری کنه. :)))

خلاصه که جونم رو به لبم رسوند تا بالاخره گفت «ببین خودم می‌دونم دوست داری بیای و ما روت حساب کردیم بالاخره. ولی این شرح کار ما توی تیم تولید محتوای بلاگردونه. اگه به شرایطت می‌خورد بیا کمکمون کن، خودت رو لوس نکن.» و بعد حدودا ده، بیست تا ویس تسنیمی برام فرستاد. که اگر نمی‌دونید ویس تسنیمی چیه، باید بگم ویس‌هایی که هرکدومشون از شدت طولانی بودن، می‌تونن یه پادکست بشن :))

بعد از چند روز هم بی‌خبر از همه‌چیز وسط بازی توی گروه گفتم که میام توی تیم. و نسرین گفت «بیارم ناپلئونی رِ؟» و خلاصه این شد که اومدم. :))


چارلی: آشنایی من زیاد برای تعریف کردن هیجان‌انگیز نیست، یکی از بچه‌های بلاگردون با واسطه‌ی یکی از دوست‌های وبلاگ‌نویسم ازم دعوت کرد و پرسید که می‌تونم به عنوان گرافیست بهشون بپیوندم یا نه؛ ولی چیزی که دلم می‌خواد این‌جا بگم اینه که من فکر نمی‌کردم که قراره این‌طوری پیش بره. اولش کمی استرس داشتم و فکر می‌کردم به مرور فشار کارها روم بیشتر می‌شه و احتمالا نتونم بیشتر از یکی دو ماه بمونم، ولی در عمل اون‌قدر همه صمیمی و هم‌دل بودن و اون‌قدر اشتیاق و جنب‌و‌جوش این‌جا زیاد بود که همه‌ی اون نگرانی‌ها رو فراموش کردم و دیگه زیاد حس‌شون نمی‌کردم.


بانوچه: بلاگردون برای من یه رویا بود، یه دغدغه. چیزی‌ که در تمام سال‌های وبلاگ‌نویسیم بهش فکر کرده بودم. برام مهم نبود کی قدم اول‌ رو در این زمینه برمی‌داره، مهم این بود که من مشتاق بودم کمک کنم. ایده بلاگردون رو با این نیت که دو ماه باقیمونده تابستون، به فضای وبلاگ‌نویسی کمی شور و هیجان بدیم مطرح کردم و پیش‌فرض ذهنیم این بود که بعد از دو ماه با‌ شروع پاییز و باز شدن مدارس و دانشگاه‌ها سر همه شلوغ می‌شه تعطیلش کنیم اما در ادامه با اضافه‌شدن بقیه دوستامون اینقدر این علاقه بیشتر شد که رسید به تولد یک‌سالگیش.


۲. از خاطرات جالبمون بگیم.


نسرین: وقتی به خاطره فکر می‌کنم یک سلسله ویس از ثریا و فرشته و تسنیم یادم میاد که پر بود از خنده‌های تو دلی. اونقدر که خنده‌هاشون قشنگ بود که با صدای خنده‌شون می‌شد یه دل سیر خندید.

از تلاش برای مصاحبه گرفتن، از سر به سنگ خوردن، از سنگ قلاب کردن بعضی از بلاگرهای مثلا فرهیخته که اول موافقت می‌کردن ولی وقتی سوالات رو می‌فرستادی، پیامت رو سین می‌کردن و جواب نمی‌دادن!

حتی دعواهامون هم بعدها تبدیل به خاطره شد:)

بلاگردون با پیشنهادات اسم‌گذاری چارلی، با وتو کردن‌های هیئت موسس، با مخالف‌های گروهی از اعضا با هر چیزی و کلی خاطره قشنگ، ساخته شد.

جوزفین مارچ: سر تولد مدیر بود که در و دیوار وبلاگ رو بنفش کرده بودیم و براش از هر چیز بنفشی که دور و برمون پیدا می‌کردیم، عکس گرفتیم و کلیپش کردیم. سر یه ساعت مشخص قرار شده بود همه بریم توی گروه بگیم که وااای وبلاگ خراب شده که ثریا ترغیب بشه بره ببینه چه خبره؟ خلاصه که چارلی اومد گفت «بچه‌ها وبلاگ رو دیدید؟» و ما هم یه کم شلوغ کردیم که وااای حالا چی‌کار کنیم؟ ولی بچه‌ها دیگه خیلی توی نقششون فرو رفته بودن. امین اومده بود می‌گفت بهمون حمله‌ی سایبری شده. و بعدش هم گفت من با قدیری کانکتم، می‌خواین بهش خبر بدم؟ تسنیم و حوری هم حتی تا بعد از این که بالاخره ثریا دید و فهمید، می‌گفتن «وای ما فردا پست داریم، تو رو خدا یه کاری بکنین.» :)))))


فرشته: راستش توی این یک سال خاطرات باحال زیاد داشتیم، یکیش رو که خیلی خوبه نمی‌تونم تعریف کنم متاسفانه، بعضی‌های دیگه هم با توجه به پیش‌زمینه‌های قبلیشون باحال و خنده‌دارن و نمیشه توی چند خط نوشت، ولی یکی دیگه‌اش که خوب یادم مونده شب جلسه در مورد ایده‌ی تبریک تولد بود و رامین یه پیج از اینستا فرستاد و گفت شکل این میشه کارمون، یه خانمی بود [که گویا معروف هم بود] با یه قیافه‌ی عجیب و لحن عجیب‌تری تولدها رو تبریک میگفت، شوکه شدم و مثل بمب ترکیدم، بهش گفتم فقط تو رو خدا بگو که اینو فالو نمیکنی و نسرین و ثریا هم همین رو گفتن که شکرخدا با نه بابایی که گفت خیالم راحت شد 🤣🤣

برای مخالفت با ویس فرستادن‌های ثریا و قانون «ویس بالای ۲ دقیقه ممنوع» هم خاطرات خوبی داشتیم، خلاصه که در چند خط نمیشه ۱ سال خاطره رو گفت 😁


حورا: اسم خاطره جالب که میاد یاد تک تک روزها و شب‌هایی میفتم که با هم حرف می‌زدیم و غش غش می‌خندیدیم. چه تو گروه و چه با اعضای بلاگردون خارج از گروه:) 

حواشی کوچیک و بزرگی که برای بعضی از پست‌های بلاگردون پیش اومد و ما کلی بهشون خندیدیم. جلسات هماهنگ و منظممون:)))) مسافرهای عزیزمون پاتریک و زنش که سفرشون ناتموم موند و تولدها:))


بانوچه: بلاگردون برای من پر از خاطره‌ست که خدا رو شکر اکثرشون شیرین و فان هستن، از جلساتی که با هزار تا مکافات هماهنگ می‌شدیم و بعضی بچه‌ها شامشون رو در حین جلسه می‌خوردن، از تولدهای سورپرایزی، آمارهایی که حوری هر ماه بهمون از وضعیت بلاگردون می‌داد و مهم‌ترینش تولد خودم که بچه‌ها سنگ تموم گذاشتن.


۳. دلمون برای چه چیزهایی تنگ میشه؟


نسرین: برای کل‌کل‌هامون، برای جلسات‌مون، برای ویس‌های ثریا، خنده‌های فرشته، اسم‌گذاری‌های چارلی، کل‌کل‌های نورا و چارلی، ریش‌سفیدی‌های مترسک، پیام‌های منطقی و پربار گلاویژ،  شگفتانه‌های تولدی و خیلی چیزای دیگه.


جوزفین مارچ: برای جلسه‌های نصفه‌شبی‌مون. برای خنده‌های از ته دلمون با ویس‌های فرشته و نسرین و مقاومتمون در مقابل ویس‌ فرستادن‌های ثریا. برای شب‌های انتشار که مستاصل می‌شدیم و هول می‌کردیم و تیم انتشار رو صدبار صدا می‌کردیم. حتی برای وقت‌هایی که صندوق بیان برای بار هزارم خراب می‌شد و نمی‌تونستیم عکس آپلود کنیم و همه شانسشون رو امتحان می‌کردن. برای وبلاگ پیدا کردن برای بلاگ‌گردون و حتی برای این که از خواب بیدار شم و ببینم دیشب یکی نوبت پست بلاگ‌گردون من رو توی کانال رفته. به طور کلی می‌تونم بگم دلم خیلی برای جمعمون که کاربلد و مهربون و صمیمی بودیم، تنگ می‌شه.


فرشته: راستش این سوال باعث میشه از همین الان دلتنگ بشم، برای مسخره‌بازی‌هامون موقع جلسه، ایده، تولید محتوا، برای کل‌کل‌هامون، اسم پیشنهاد دادن‌های پسرم، روابط خانوادگی گروه، حتی برای حرص خوردن‌هامون، برای گیف‌های چارلی و امین، برای تولدهای قشنگمون، برای رفاقت‌هایی که اینجا شکل گرفت و امیدوارم همیشه بمونن، برای کامنت‌های زیبای بلاگردون و‌ محبتی که بعضی بلاگرها بهمون داشتن.

برای همه چیز، برای خود بلاگردون و تک‌تک اعضای زیباش :)


چارلی: اول از همه مشخصا برای آدم‌ها. برای دوست‌هایی که پیدا کردم. برای بلاگرهایی که خیلی‌هاشون رو فقط از دور می‌خوندم و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که یه روز همراه‌شون شوخی کنم و نگران بشم و خوش‌حال و ناراحت بشم. البته این نزدیکی چیزی نیست که با خداحافظی بلاگردون از بین بره، ولی به‌هرحال دلم برای این ارتباط‌های درون‌تیمی تنگ می‌شه.

دوم، برای همه‌ی وقت‌هایی که سعی می‌کردیم جلسات‌مون رو جدی نگه داریم ولی فقط چیز خنده‌داری پیش می‌اومد و نمی‌شد. برای گیج زدن‌هامون، برای شوخی‌هامون، برای نسبت‌های خانوادگی فرضی‌مون، که اگه از من می‌پرسین، برای من زیاد هم فرضی نیستن :)) برای اون احساس خوشایندی که بعد از تموم کردن کارها داشتیم، برای باهم‌دیگه تونستن‌هامون.


حورا: برای همه اون خاطرات جالبی که گفتیم😁 برای کل کل بچه‌ها. برای سر به سر هم گذاشتنشون:) و راستش بیشتر از همه دلم برای روزهای اول بلاگردون تنگ میشه که فکر می‌کردم شاید کلی اتفاق خوب رقم بخوره برامون و به این زودی‌ها دفتر اولش بسته نشه:)


بانوچه: دلم برای تک‌تک روزایی که با بلاگردون و اعضاش داشتم تنگ می‌شه. برای کل‌کل‌های نورا و چارلی، برای ویس‌های همراه با‌ خنده فرشته که صد بار هم گوش می‌دادیم بازم ما‌ رو می‌خندوند و تکراری نمی‌شد، برای ویس‌های طولانى خودم که بچه‌ها از شنیدنش فراری بودن اما چاره‌ای نداشتن و شتری بود که در خونشون خوابیده بود، برای دلسوزی‌ها و پای‌ کار بودن نسرین، مهربونی و بی‌منت کار کردن حوری، تسنیم و ایده‌هاش، برای مترسک، امین، رامین، پری و تمام دوستان دیگه‌ای که اومدن و رفتن یا اومدن و موندن. و برای مخاطبینی که تا آخر هم همراهمون بودن و اصلا برای خود بلاگردون که برام شخصیت گرفته بود و یه آدم تصورش می‌کردم.


۴. تجربه جالبی که از همکاری با بلاگردون عایدمون شده چیه؟


نسرین: آره بدون شک. 

من قبلا تجربه کار گروهی با آقاگل در سخن‌سرا رو‌ داشتم، درسته که تجربه موفقی در نهایت نشد ولی خب تجربه خوبی برای خودم بود.

اما بلاگردون هم تجربه دلچسبی بود که معنای جدیدی به رفاقت‌هامون بخشید. صبورترمون کرد، باعث شد پشتکارم تقویت بشه. به معنای واقعی کلمه گروه بودیم و خیلی خوب همدیگه رو ساپورت می‌کردیم، نقد می‌کردیم و قربون صدقه هم می‌رفتیم.


جوزفین مارچ: توی بلاگردون، من برای اولین‌بار به طور حرفه‌ای رفتم سراغ پادکست ساختن. قبلا هم چندبار پراکنده پادکست و کلیپ ساخته بودم. اما فکر کنم تونستم استعدادم رو توی این کار پیدا کنم، توی بلاگردون تمرین می‌کردم و الان هم هنوز از این مهارتم استفاده می‌کنم و خیلی ازش خوشم میاد.

از طرفی برای بخش بلاگ‌گردون من خیییلی وبلاگ‌های عالی‌ای پیدا کردم و با نویسنده‌هاشون ارتباط گرفتم. این کار واقعا برای من خوش‌حال‌کننده بود چون احتمالا اگر برای بلاگ‌گردون نبود، هرگز نمی‌رفتم سراغ کامنت‌ دادن به نویسنده‌های وبلاگ‌ها و شاید حتی خیلی هم کامل و دقیق وبلاگ‌ها رو نمی‌خوندم.

به جز این، بلاگردون خیلی خیلی صبورترم کرد. تجربه‌ی کار گروهی با تیمی که شاید همیشه هم‌نظر باهات نباشن ولی می‌دونی که همه‌شون برای گروه دلسوزن و می‌شه بهشون اعتماد کرد.


فرشته: تجربه‌ی کار گروهی، صبوری کردن، تلاش برای نگه داشتن، تلاش برای ساختن یه چیز بهتر و شاید بشه گفت قانع نبودن.


چارلی: از نظر مهارت‌های شخصی، باعث شد به خیلی از ایده‌ها توی گرافیک فکر کنم و یا چیزهایی رو امتحان کنم که قبلا انجامش ندادم.

ولی بلاگردون یه تیم بود و من توی زندگیم توی تیم‌های زیادی نبودم،‌ برای همین این تجربه توی همین مدت کوتاه بهم نشون داد که یه کار تیمی چه‌طوری می‌تونه پیش بره و چه چیزهایی برای یه تیم خوبه و چه چیزهایی براش خوب نیست.


حورا: شناخت بیشتر وبلاگ‌نویس‌هایی که قبلا دورادور می‌شناختمشون. آشنا شدن و دوستی با وبلاگ‌نویس‌های خوش ذوقی که قبلا نخونده بودمشون و حس خوب یه کار گروهی:) تجربه نوشتن متن‌ها و انجام کارهایی برای اولین بار! مثل مصاحبه با یه وبلاگ‌نویس! مثل نوشتن معرفی فیلم و کتاب:)

و از همه مهم‌تر دوستی‌های قشنگ وبلاگی:)


بانوچه: برای انجام یک کار تیمی خوب، همدلی و دلسوزی تمام اعضای تیم در روند خروجی خیلی مهمه. من خوشحالم که بلاگردون با تلاش بلاگرهایی پا گرفت که همه خوش‌قلم و خوش‌فکر و همدل بودن. کار کردن با دوستای بلاگردونیم تجربه‌های جدیدی از یک کار تیمی و دلی رو بهم اضافه کرد که قطعا فراموش نخواهم کرد.


۵. آیا دوست داریم که بلاگردون برگرده و اگر بله چطوری؟


نسرین: بدون شک دوست دارم برگرده.

ولی زمانی که هم اعضا انگیزه‌های قوی‌تری داشته باشن، هم مخاطب اون شور و علاقه رو نشون بده.

این اواخر مخاطب‌ حسابی دلسردمون کرد متاسفانه.


جوزفین مارچ: دوست که بله داریم، چرا نداشته باشیم؟ با وقت فراخ‌تر و دغدغه‌های کم‌تر و مخاطبین پرشورتر و ایده‌های جذاب‌تر و هیجان‌انگیزتر و گروه فعال‌تر و باانگیزه‌تر. هر وقت این‌ها بود، چرا که نه؟


فرشته: اره حتما، چرا که نه؟

با ایده‌های بیشتر و نوتر ، زمان ازاد بیشتر، مخاطبین فعال‌تر، همکاری‌های وسیع‌تر و یه بلاگستان پرشورتر. دوست دارم برگردم و دوباره توی این اتمسفر صمیمانه نفس بکشم :)


چارلی: معلومه که دوست داریم برگرده، و برای چه‌طوری بودنش، به‌نظرم همون چشم‌انداز و هدفی که اولین بار به‌خاطرش متولد شد. اگه روزی همه‌چیز مناسب‌تر باشه و بتونه به اون هدف‌ها برسه و جایگاهش رو بین مخاطب‌ها پیدا کنه، چرا نخوایم برگرده؟ :)


حورا: قطعا دوست داریم:) ما برامون سخته بگیم بلاگردون تعطیل میشه هر چند که مدتی می‌شد فعالیت منظم نداشت! اما دوست داریم چراغ بلاگردون پررنگ‌تر از قبل روشن بشه. چطوریش که معلومه! نیاز داره به فضایی پر شور و حال‌تر! شاید با ایده‌های جذاب‌تر:)


بانوچه: قطعا بله... بلاگردون برای من فراموش‌شدنی نیست. اما اگر روزی مشغله‌هامون اجازه بده، دوستای پرانرژی و تازه‌نفسی کنارمون قرار بگیرن و مخاطبا هنوز هم وبلاگ‌نویسی رو دوست داشته باشن ممکنه ما هم برگردیم.


۶. چرا تصمیم گرفتیم که بریم؟


نسرین: خسته شده‌ بودیم! مخاطب هم دیگه مثل قبل شور و شوقی در ما ایجاد نمی‌کرد. حس کردیم داریم به تکرار میوفتیم و بهتره توی اوج خداحافظی کنیم تا یه خاطرۀ خوب ازمون باقی بمونه.


فرشته: بخشیش بخاطر خستگی و مشغله‌های خودمون و بخشیش هم راستش بخاطر اینکه تصور ما از بازخورد مخاطب‌هامون بیشتر از این بود. کم‌کم حس کردیم مخاطب‌هامون خسته شدن و انتظارات ما و اونها برآورده نمیشه‌.

برای همین تصمیم گرفتیم همین حالا که هنوز مخاطب‌ها دوستمون دارن و کامل به روند تکرار نرسیدیم بریم و شاید روزی دیگه، با ایده‌های بهتر و مخاطب‌های فعال‌تر بتونیم برگردیم :)


بانوچه: مشغله‌، مشغله، مشغله. شاید مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیلش همین باشه. بی‌انگیزه شدن وبلاگ‌نویسا هم بعد از اون قرار می‌گیره. من به واسطه فعالیتم در تیم خوب رادیوبلاگی‌ها می‌دونستم وقتی مشغله‌های زندگی شخصی خیلی‌ زیاد بشن آدم چاره‌ای نداره جز اینکه فعالیتی که با علاقه شروع کرده رو کنار بذاره به همین دلیل برنامه اولیه‌م برای فعالیت بلاگردون فقط دو ماه بود. اما وقتی شور و اشتیاق بلاگردونی‌ها و مخاطب‌ها رو دیدیم نظرمون عوض شد.


حورا: طبیعیه وقتی حس کنیم نتیجه‌ای که مورد انتظارمون هست نمی‌گیریم، اتفاقات اون طور که انتظار داریم، پیش نمیرن، ترجیح بدیم که وقت و انرژی نذاریم و از کسی هم وقت و انرژی نگیریم:) 

همه بچه‌های بلاگردون دغدغه‌های خودشون رو دارن و از این رو وقت و انرژی لازم واسه پررنگ نگهداشتن بلاگردون به قدر کافی تامین نمیشد:) ما ترجیح دادیم به این مسیر با این رویه‌ای که داره و شاید برای مخاطبینش تکراری شده پایان بدیم:)

 ۷. فکر می‌کنیم بلاگردون در زمان فعالیتش تونست موفق باشه یا نه؟


نسرین: آره مخصوصا توی چالش‌ها و پست‌های تولد و مصاحبه، بازخوردهایی که گرفتیم، اینو بهمون ثابت کرد که عضو موفقی توی جامعۀ بلاگستان بوده.


فرشته: به نظر من که آره، بلاگردون تونست توی این یک سال مخاطب‌های خوبی رو به خودش جذب کنه، چراغ شور و شوق مخاطب رو روشن کنه و با خودش همراهشون کنه.

شاید این زمان کوتاه بود و فقط چندین ماه طول کشید ولی به نظرم تا همینجا هم بلاگردون به موفقیت نسبی رسیده و بابتش خوشحالیم.


بانوچه: نباید اینو یادمون بره که شبکه‌های اجتماعی روز به روز تنوع بیشتری به خودشون می‌دن و ما داریم در بستر بیان فعالیت می‌کنیم که هیچ تغییری نکرده. طبیعیه آدما با این همه مشغله در زندگی شخصیشون، اوقات فراغتشون رو در شبکه‌های اجتماعی جذاب‌تر و در دسترس‌تر بگذرونن. اما با این حال وسط اون همه اتفاق بد که توی کشورمون افتاد و در فضای وبلاگ‌نویسی هم هر روز بلاگرهایی خداحافظی می‌کردن به نظرم تونستیم باز هم مخاطب خودمون رو داشته باشیم و تاثیر هر چند کم بذاریم.


حورا: بلاگردون قطعا تونست موفقیت‌هایی کسب کنه. تلاشش برای آشنا کردن وبلاگ‌نویس‌ها خوب بود. بخش بلاگ‌گردون، بخش جذابی بود:) بلاگردون سعی کرد گرمایی به بلاگستان بده حتی شده در حد جرقه:) هرچند ایده‌هایی که انتظار می‌رفت با استقبال مواجه بشن، با خاموشی مواجه شدندD: اما باز هم بلاگردون بابت حضور مخاطب‌هاش، بابت دلگرمی‌ها و همه اتفاقات مثبت و هر چند کوچکی که به واسطه بلاگردون افتاده، خوشحاله:)



۳۳ نظر ۳۰ موافق
‌‌ Mobina
۰۵ تیر ۲۳:۳۴

سلام 

امیدواریم برگردید 😕

و خسته نباشید و خداقوت به خاطر این یکسال :) 

پاسخ :

سلام مبینا :)
خودمون هم امیدواریم :)
ممنونیم رفیق، مرسی که یکسال همراهمون بودید و حمایتمون کردید :)
هانی هستم
۰۵ تیر ۲۳:۳۸

ای بابا

بعد عمری اومدم بیان و پست خدافظی؟

چه وعضشه خو. 

پاسخ :

یعنی می‌خواید بگید پا قدم شما بوده؟ ای بابا :دی
امیدواریم چراغ وب شماها همیشه روشن باشه و ما از خوندنتون کیف کنیم :)
محمدعلی ‌‌
۰۵ تیر ۲۳:۴۸

چه زود گذشت یکسال... :) 

مرسی که بودید. ایشالا بازم باشید. حالا یا در قالب همین بلاگردون یا در قالب وبلاگ‌هاتون. وبلاگ شاید هیچ‌وقت نتونه اون شلوغی شبکه‌های اجتماعی رو به خودش ببینه اما راستش برای من هنوز جای قشنگ و امن و خوبیه. ایشالا که واسه همه همینطور باشه.

مرسی از زحمات همگی.

پاسخ :

هووم، می‌بینی چه عمر زود میگذره؟ :)
ما هم امیدواریم که روزی دوباره فرصت برگشت و کنار شما رفقا بودن برامون میسر بشه :)
به قول اون کامنت پایینی وبلاگ عین خونه‌ی پدریه، شاید بری اما همیشه دلتنگ فضای امنش میشی، ایشالا ما و شما بتونیم باشیم و بنویسیم و از قلم رفقا کیف کنیم :)
خواهش می‌کنیم، مرسی از شما که این یکسال یار و رفیق بلاگردون بودید، دمتون گرم :)
zahra __
۰۶ تیر ۰۰:۳۱

سلام 

 

توی این مدت از مخاطبان خاموشتون بودم . و واقعا احساس اینو داشتم که بلاگردون یه خونه پدری واسه وبلاگ هاست . خیلی دلم براتون تنگ میشه و منتظر برگشتنون هستم☘🌸

پاسخ :

سلام زهرا :)
مرسی که روشن شدی *_*
راستش رو بگم؟ ما هم خیلی دلمون برای شما و این فضا تنگ میشه، ممنونیم که انقدر بهمون محبت دارید و ما رو عضوی از خانواده‌ی بزرگ مجازیتون قبول کردید :)
امیدواریم بتونیم روزی دوباره برای شما رفقا قلم بزنیم و دور هم لذت ببریم :)
لادن --
۰۶ تیر ۰۰:۳۲

بابت تمام فعالیت‌های خوب و جذابتون توی این یک سال از شما سپاسگزارم. گرچه گاهی اون جور که باید همراه نبودم ولی همیشه از انرژی بلاگردون انرژی می‌گرفتم. با این مصاحبه متوجه شدم که این انرژی از کجا اومده. ^_^

 

دمتون گرم دوستان. خاطرات خوبی رو برای ما رقم زدید و صفای وبلاگ‌نویسی بودید. 

شاد و سلامت باشید.

به امید دیدار مجدد تیم درجه یک بلاگردون 

پاسخ :

ممنونیم لادن جان، شما جزء مخاطب‌های خوب ما بودید، بلاگردون صمیمانه بابت همراهی و رفاقتتون تشکر میکنه :)

ممنونیم، ما هم تو این یکسال دلمون به محبت شماها گرم بود، خوشحالیم که تونستیم خاطره‌ی خوبی تو ذهنتون باشیم:)
همچنین شما لادن جان :)
ما هم امیدواریم :)

هلن پراسپرو
۰۶ تیر ۰۰:۳۳

وای... :_(

نمیدونم لبخند بزنم به این شور و حالی که داشتید و دارید. یا ناراحت باشم...

ولی... خیلی ازتون ممنونم که تا حالا هم بودید و بلاگستان رو حمایت کردید و با هر ستاره لبخند روی لب ما آوردید. :) و چقدر کار بلاگردون کار قشنگی کرد! حتی از اینطرف قالب(!) هم لذت و هیجانی که شما برای هر پستی داشتید حس میشد! 

خسته نباشید :) موفق باشید :) و امیدوارم که دوباره ستارتون رو روشن ببینم با پست "دوربرگردون D:" تا اونموقع ما سعی می کنیم مشعلو روشن نگه داریم! (مشت کوبیدن به هوا با هیجان و اراده!)

پاسخ :

قطعا دل ما با لبخندهای شماست، پس لبخند بزنید :)
خوشحالیم که تونستیم به هدفمون برسیم و انرژی و علاقه‌ای که برای تک تک پست‌هامون داشتیم رو بهتون منتقل کنیم، این برای ما افتخار بزرگیه :)
ممنونیم، شما هم موفق و شاد باشید همیشه :) 
اسامی بلاگردونی رو خوب یاد گرفتید ولی :))) 
بمونید، بنویسید، این خواسته‌ی قلبی تک‌تک ما بلاگردونی‌هاست :)

+ برای کامنت زیبات ممنونیم هلن جان :)
هلما ...
۰۶ تیر ۰۰:۳۳

منم تو کامنتها مصاحبه میکنم با خودم. :))

جواب سوال ۱:

۱. نزدیک تولد داداش ثریا بود، اد شدم تو گروه چهار نفره(نسرین، ثریا، فرشته و پری)، فکر کردم قراره پیشنهاد نحوه سورپرایز کردن و خرید کادو برا تولد داداش ثریا رو بدیم. ولی ثریا به حدسم خندید و از ایده جذابش گفت. انتخاب اسم وبلاگ و نظرسنجی باحالمون، شروع کار بلاگردون و تقارنش با روز قلم، انتخاب لوگو، بگو و بخندهای پشت صحنه وای که چه روزای خوشمزه‌ای بودن.

پاسخ :

بفرمایید بفرمایید :))
می‌بینی چه زود گذشت پری؟ انگار همین دیروز بود که جمع شدیم تا بلاگردون رو بزنیم، کلی خاطره‌ی خوب موند از این دورهمی زیبا :)
. Nαʂƚαɾαɳ .
۰۶ تیر ۰۱:۲۷

نهههههه نرید)))))))))):

بلاگردون اومد که وبلاگ نویسیو زنده کنه ن که خودشم بذاره بره)))))):

تولدتون مبارک*-*

پاسخ :

هر اومدنی یه رفتنی داره، بلاگردون میخواست توی این یکسال تا حد توانش انرژی و انگیزه بده که خدا رو شکر قدم‌های خوبی هم برداشت :)
 روزهای اول اومدنمون برای چندماه بود و حالا شد یکسال و خوشحالیم که از این یکسال پرونده‌ی خوبی داریم :)
 شما باشید، بنویسید، بودن تک‌تک ما توی وبلاگ‌هامون چراغ بلاگستانه :)
بسیار ممنونیم :)
Cloudia Hirai
۰۶ تیر ۰۱:۴۶

ای بابا همه دارن میرن TT اینقدر با احساسات من بازی نکنین دیگه TT

پاسخ :

نه آقا ما توی وبلاگ‌هامون هستیم همچنان، هر چند شاید کمتر اما هنوز هستیم و مینویسیم، پس شما هم باشید و ستاره‌هاتون رو روشن نگه دارید:)
صبا ‌
۰۶ تیر ۰۷:۴۷

چراااااااااااااااا؟

پاسخ :

به قول ثریا : مشغله مشغله مشغله :)
به هر حال هر اومدنی هم یک رفتنی داره، الان توی اوج بریم زیباتر هم هست :دی
سارا -!
۰۶ تیر ۰۸:۵۶

من به نوبه‌ی خودم از طرف محاطبین دلسرد کننده، عذر خواهی می‌کنم.

زود و پرانرژی برگردید:))

پاسخ :

ما نیز از طرف اعضای دلسرد شده تشکر میکنیم :دی
امیدوارم روزی دوباره برگردیم *_*
جودی! --
۰۶ تیر ۰۹:۰۹

وی در حالی که اشک چشمانش همچنان جاریست...

خدا پشت و پناهتون:)🖐🏻

پاسخ :

وی در حالی که اشک جودی را پاک کرده و او را در اغوش میکشد از او تشکر میکند :)
مرسی جودی جان :)
علی رضا
۰۶ تیر ۱۰:۳۷

سلام

به خاطر وبلاگ‌های خوبی که معرفی کردید، پادکست‌های قشنگی که ساختید و تمام لحظات دل‌انگیزی که برای ما رقم زدید، از شما ممنونیم. :)

منتظرتون می‌مونیم. :)

پاسخ :

سلام :)
خواهش میکنیم، خوشحالیم که دوست داشتید و تونستیم در ساختن حال خوبتون کمی دخیل باشیم :)
ممنونیم :)
آقاگل ‌‌
۰۶ تیر ۱۱:۰۷

چه زود یک سال گذشت.

از روزی که ایده‌ی بلاگردون اومد روی میز تا امروزی که خداحافظی کردید. خب نتونستم همراهتون باشم. اما امیدوارم لااقل مخاطب خوبی بوده باشم برای بلاگردون. 

برای من اون گفت و گوی کتابی با نسرین جزء خاطرات خوبم از وبلاگ‌نویسی و از بلاگردونه. مصاحبه‌های بلاگردونی رو هم واقعاً دوست داشتم و می‌چسبید. 

مرسی از این همه تلاش. امیدوارم هرکدوم‌تون هرجایی از این سرزمین هستید، شاد و خوشحال و سرحال باشید.  دست مریزاد. :)

 

 

پاسخ :

می‌بینی آقاگل؟ واقعا هم سریع گذشت :)
قطعا بودی، یه بلاگستانه و یه آقاگل، مگه میشه مخاطب بدی باشه؟!
مرسی بابت همکاری‌هات توی ساختن بعضی از پست‌های بلاگردون، ما آقاگل رو عضوی از خانواده‌ی بلاگردون میدونیم :)
ممنونیم که یکسال همراهمون بودی، سلامت باشید و همچنین :)
.ک. .ن.
۰۶ تیر ۱۱:۱۳

سلام :)
کاش زود برگردید چون جزو بهترین وبلاگ هایی هستید که دنبال میکنم

پاسخ :

سلام :)
ما هم امیدواریم روزی دوباره فرصتش پیش بیاد که کنار بلاگردون باشیم :)
ممنونیم از همراهیتون در این یکسال :)
امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ
۰۶ تیر ۱۱:۳۰

ای کاش نمیرفتید

رفتن بلاگردون دلسردکننده تر از رفتن بقیه بلاگراست

پاسخ :

راستش خودمون هم دوست داشتیم که باشیم اما تعدادی از دلایلمون رو شرح دادیم، مشغله‌ها بخش مهمی از دلایلن ما هستن :)
ایشالا روزی دیگه و در فرصتی دیگه بتونیم دوباره همراه بلاگردونی‌های عزیز باشیم :)
+ دلسرد نشید، اعضای بلاگردون همچنان توی بلاگستان هستن و مینویسن و در کنار شمان :)
بهارنارنج :)
۰۶ تیر ۱۱:۵۴

سلام خداقوت

خب حقم دارید واقعا دیگه بلاگ‌حال هوا و انگیزه نداره همه درگیرن

پاسخ :

سلام، ممنونیم بهارنارنج جان :)
زندگی بی‌رحم‌تر و شلوغ‌تر شده و خب اثرش رو روی بلاگستان هم گذاشته با این حال هنوز هم هستن کسایی که با تمام بی‌رمقی‌ها مینویسند. باشید و بنویسید که بلاگستان دوستتون داره :)
N ـــــــ
۰۶ تیر ۱۶:۰۰

دمتون گرم بابت این یک سال...

حسابی خسته نباشید

اما کاش نمی رفتین

و کاش برگردین !

پاسخ :

خواهش می‌کنیم، ما هم ممنونیم ازتون :)
امیدواریم روزی دیگه و شاید حتی جایی دیگه دوباره فرصتش برامون پیش بیاد :)
Jesse Blueman
۰۶ تیر ۱۷:۵۴

سلام 

خدا قوت

بای بای بلاگردون(:

پاسخ :

سلام
ممنونیم :)
بای بای :دی
•miss writer•
۰۶ تیر ۲۳:۱۸

دم همگی گرم و ممنون که تا اینجا یه فضای خوب و دلگرم کننده واسه وبلاگ‌نویسا درست کردید. امیدوارم هر جا میرید موفق باشید.

و یه چیزی هست که خیلی ایمان دارم: شاید الان نه، شاید اینجا نه، اما دنیا کوچیکه، یه روزی باز به همدیگه برمیخوریم. 

 

پاسخ :

ممنونیم خانم نویسنده‌ی عزیز، ما هم از شما ممنونیم که همراه و رفیق بلاگردون بودید و باعث شدید ما بتونیم یکسال چراغ اینجا رو روشن نگه داریم :)

بله قطعا همینطوره، امیدواریم برخورد بعدیمون حتی زیباتر از این بار باشه :)
سین دال
۰۸ تیر ۰۰:۳۷

بلاگردون و رفتن؟؟؟ شوخی می‌کنید؟؟؟؟؟؟ هر چه بگندد نمکش می‌زنند... وای از آن روزی که شما بخواهید بروید :/ می‌دونم خیلی زشت شد قافیه‌اش ولی به هر حال :/

آقا این واکنش مخاطب یه چیز ثابت و قطعی نیست که. یه مدت آره همه‌امون بی‌ذوق شدیم. مخصوصا الان که دم‌دم‌های کنکوره :/ ولی درست میشه. دلیل نمیشه واسه رفتن...

اصلا ما قول می‌دیم از این به بعد کمتر دلسرد کننده باشیم. میشه نرید؟

پاسخ :

سلام سین دال عزیز :)
حکایت‌ وبلاگ‌های جمعی با وبلاگ‌های شخصی فرق داره، اونها بالاخره یه زمانی تموم میشن، ما قبلا هم توضیح دادیم به دوستان که اصل حرکت ما هدف اولیه‌اش چند ماه بود که به یکسال رسید ولی این رفتن به عنوان پایان ما نیست، بچه‌های بلاگردون کم و بیش توی وبلاگ‌هاشون هستن و به موندن ادامه میدن ان‌شاءالله :)
اخه بحث ما هم بحث یک روز و دو روز و یک ماه نیست و فکر میکنیم فعلا و تو این بازه نمیتونیم اون کاری که دوست داریم رو با اون استقبالی که دوست داریم انجام بدیم :)
عزیزم :)))
شاید زمانی دیگه ... :)

+ بابت تاخیر در پاسخگویی به کامنتت عذر میخوام :)
فاطیما ^^
۰۸ تیر ۱۶:۳۲

کاش میشد نرید :((((((

دلایلتون رو گفتید و خب دلمون براتون تنگ میشه :(((((

بابت این یکسال کلی ممنوون:))

امیدوارم دوباره برگردید و تا اون موقع ستاره های وبلاگ های خودتون رو روشن ببینیم :)) 

پاسخ :

دلتنگی یک طرفه نیست، قطعا ما هم دلمون تنگ میشه براتون :((
ما هم ممنونیم که کنارمون بودید :)
ان‌شاءالله :)

+ بابت تاخیر در پاسخگویی به کامنتت عذر میخوام :)
دامنِ گلدار
۱۰ تیر ۰۳:۱۸

خیلی ممنونم از پست‌های زیبا و پرزحمتی و پر از شوقی که نوشتید و محتوایی که ساختین :)) امیدوارم در کارتون موفق باشین همیشه ! 

پاسخ :

سلام دامن گلدار عزیز :)
خواهش می‌کنیم، ما هم صمیمانه از شما برای این یکسال همراهی ممنونیم :)
همچنین شما :)

+ بابت تاخیر در پاسخگویی به کامنتتون عذرخواهی میکنم :)
اسماعیل غنی زاده
۱۳ تیر ۰۳:۱۵

انرژی گروه انقدری خوبه که بنظرم خیلی زود برمیگرده 😍

پاسخ :

ما هم امیدواریم روزی دوباره برگردیم :)
+ بابت تاخیر در پاسخگویی به کامنتتون عذر میخوام :)
AliReza ‌‌
۱۷ تیر ۱۶:۳۷

سلام چقدر ناراحت شدم...خب بهتر نیست بجای رفتن، علت عدم استقبال رو جستجو کنین...

الهی هرجا هستید موفق باشید منتظر بازگشت تون هستیم💞

پاسخ :

سلام :)
راستش جستجو کردیم و برای همین در نهایت تصمیممون این شد :)
ممنونیم، ما هم امیدواریم روزی دوباره برگردیم :)

+ بابت تاخیر در پاسخگویی به کامنتتون عذر میخوام :)
جانان
۰۵ مرداد ۰۲:۳۸

سلام و درود بلاگردونی‌های عزیز 🌹

 

بله !

هر اومدنی ـ رفتنی هم داره ! 

و 

ممنون برای ایده‌ها و مصاحبه‌ها و .......💖🌹

کلن

وقتی ک برای ما (مخاطبان) میزاشنید 

برای تک‌تک‌تون آرزوی موفقیت و شادکامی میکنم ، برای پیشی (دوچندان)🤗

 

 

پاسخ :

سلام جناب جانان عزیز :)
خواهش میکنم، ممنون برای همراهی‌هاتون :)
ممنونیم ایضا ما هم آرزوی سلامتی و شادی و موفقیت داریم برای شما :)
عی‍ن‍‍ک ...
۰۸ مرداد ۲۲:۴۷

هر بار که می‌آم این پست رو می‌خونم با خودم می‌گم ینی ماها اینقد بد بودیم که بلاگردونی‌ها راحت ازمون دل کندن و هوای دلدار دگر کردن؟ :/

 

نشه یه روز بیاد که به نبودنتون عادت کنیم :((

پاسخ :

نه نه مخاطب‌های بلاگردون روی تخم چشم ما جا دارن، ولی هر اومدنی یه رفتنی داره، گاهی آدم‌ها نیاز دارن برن، این به بد بودن طرفشون ربطی نداره به احساسات درونی خودشون مربوط میشه بیشتر :)

ما هستیم، حتی اگه تو بلاگ نباشیم، همین دور و اطراف هستیم :)
+ ممنونیم بابت کامنت انرژی مثبتت عینک جان :)
MIS _REIHANE
۱۸ شهریور ۱۹:۱۲

من فقط دو سه تا پست خوندم از بلاگردون

ولی الان که روند جلسات و سلسله همکاریتونو خوندم خیلی ته دلم خنک و لبخند شد (:

تک تکتون همیشه توی ذهن ادم میمونین و فراموش نمیشین. اینو، واقعا میگم (: 

پاسخ :

ای بابا، چرا کم سعادت بودی دختر؟ :))
:)
ممنونیم ازت ریحانه‌ی عزیز، قطعا این لطف شما دوستان به ماست :)
ماچوپیچو
۰۵ مهر ۱۳:۲۶

همون بهتر که رفتید . غرب زده های منحرف . جز تبلیغ ...ون لیسی واسه چشم آبی ها چیز دیگه ای نداشتید . همون اوایل فهمیده بودم که بلاگردون چیزی جز چند تا بچه نوجوان مافنگی ، بیشتر نیست . بهتره دیگه بر هم نگردید .

پاسخ :

سلام ماچوپیچو
ازت ممنونیم که خودت، تربیت و اصالت خانوادگیت رو توی پست آخر برامون بیشتر معرفی کردی، باور کن که هیچ‌کس بهتر از خودت و کامنتت نمیتونست این‌طور معرفت باشه :)
راستی فردا هالووینه، هالوینت مبارک :دی

ماچوپیچو
۰۷ آذر ۰۵:۵۸

ما که ریشه و اصالتمون مشخصه . واسه همین آب و خاکه . اما شما ها رو چیکار کنیم که بی ریشه هستید و چون بی ریشه هستید برای ادامه دادن به زندگی ننگ بارتون ناچار به عاریت گرفتن از غرب هستید . 

متاسفم براتون .

راستی انتهای همین ماه ، شب یلدا هست . یلدا رو بهتون تبریک نمی گم ، چون هویت غربی دارید . فقط محض یادآوری بود بلکه متحول بشید .

پاسخ :

این آب و خاک به فرزندان مودب و با شخصیتش بیشتر افتخار میکنه تا اونهایی که از اصالت فقط اسم و ادعاش رو دارن :)
ممنون میشم اگه دیگه در صفحه‌مون کامنتی ازت دریافت نکنیم، به هر حال چرخیدن بین مطالب غرب‌زده‌های بی اصالت ممکنه از اصالت شما کم کنه خدایی ناکرده :))
ماچوپیچو
۲۵ آذر ۰۶:۳۵

از کی تا حالا افراد وطن فروش و خائن ، مودب و با شخصیت به حساب میان؟

چرا کامنت نذارم؟ از چی ترس دارید ؟ مگه مطلب ننوشتید که عموم مردم نظرشونو بدن ؟ چرا از رو شدن دستتون اینقدر می ترسید؟

امیر +
۱۳ اسفند ۲۲:۱۰

سلام قصد بازگشت ندارید؟ :دی

مسعود کوثری
۲۹ مرداد ۱۵:۲۶

چرا من اینقدر دیر پیداتون کردم ؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفان