هوای اتفاقات خوب

همراهان عزیز بلاگردون؛ سلام.

در واپسین نفس‌های دی ماه و آغازین روزهای بهمن، به بهانه‌ی میلاد دو بلاگر عزیز مهمون خونه‌های شما شدیم. دو یار بلاگردونی که خودشون زاده‌ی زمستونن اما قلب‌شون همیشه گرما‌بخشه.
امیدواریم رنگ لبخند همیشه روی لب‌هاشون باشه و مثل این عکس چشم‌هاشون بخنده.

 

 

تولدت مبارک حوراجان :)

 

تولدت مبارک فرشته جان :)

 

پی‌نوشت: دوست خوبمون، محمدرضا از وبلاگ آسمانم باز هم ابزار جدید و کارآمدی برای بلاگستان، ساختن. از همین تریبون ازشون برای تلاش‌هاشون برای زنده کردن فضای وبلاگ تشکر می‌کنیم. امیدواریم از استفاده از این ابزار «موتور جستجوی وبلاگستان فارسی» که جای خالی‌اش بین آرشیو ارزشمند وبلاگ‌ها، خیلی حس می‌شد، لذت ببرید.

۲۶ نظر ۲۷ موافق

آی فیلم


داستان از اونجایی شروع میشه که یک استاد ریاضی دانشگاه متوجه میشه، داره کم‌کم حافظه‌ش رو از دست میده. در ادامه برخورد خودش و خانواده‌ش با این مسئله و تصمیمی که می‌گیره ادامه داستان رو می‌سازه.

در اینجا گفت‌وگویی می‌خونیم از نسرین و حورا که بعد از دیدن فیلم از احساسشون در مورد فیلم صحبت کردند.


حورا: یه خرده در مورد داستان فیلم صحبت کنیم؟

نسرین: بذار از اینجا شروع کنیم که چطوری با فیلم آشنا شدی؟

حورا: یکی از دوست‌هام چندتا فیلم برام آورده بود که یکیشون هم این بود و من خیلی اتفاقی این فیلم رو باز کردم که ببینم :)

البته من قبل از دیدن اینجور فیلم‌ها که یکی دیگه بهم پیشنهاد میده، میرم خلاصه‌ای از داستانش رو توی اینترنت نگاه می‌کنم. برای این فیلم هم این کار رو کردم؛ اما خب برای من داستانش عمیق‌تر از اون چیزی بود که توی سایت نوشته شده بود.

تو خودت با پیش‌فرض خاصی رفتی سراغ این فیلم؟

نسرین: نه چون تو معرفی کردی فکر کردم حتما ارزش دیدن داره.

حورا: پشیمون شدی؟ :))

نسرین: نه اصلا، فیلم شاهکار نبود ولی آروم و دلنشین بود و‌ من لذت بردم از تماشاش. برای من یکم زبان اسپانیایی فیلم اذیت کننده بود چون کاملا بیگانه بود و نمی‌فهمیدمش :))

حورا: آهان پس اینم بگم. با همین دوستم یه مدتی شروع کرده بودم با دولینگو زبان اسپانیایی بخونیم و یکی از دلایل اینکه برام فیلم اسپانیایی آورده بود، همین بود :دی

نسرین: عه پس مصداق عینی داشت برات.

حورا: آره خب خیلی هم صحبت‌هاشون اذیت‌کننده نبود.

نسرین: یکی از نقاط قوت فیلم هم شخصیت دختر نوجوان بود به نظرم؛ یه ضد کلیشه واقعی.

حورا: آره و البته چیزی که شاید خیلی توی فیلم مهم نبود اما نظر من رو جلب کرد همین عادی جلوه دادن مشکلی بود که این دختر به صورت مادرزادی داشت. برای من این عادی بودن و عادی جلوه دادن حس خوبی داشت.

نسرین: علاوه بر مشکل جسمی من حس می‌کردم بچه اوتیسم هم باشه، یا من اشتباه می‌کردم؟!

حورا: نمی‌دونم راستش. من متوجه این قضیه نشدم.

نسرین: قیافه‌اش شبیه بچه‌های اوتیسم بود یکم، ولی خب کاراش و رفتارش نشونه یه بچه نرمال بود.

حورا: اره دقیقا.

نسرین: این نقطه درخشان بود واقعا، مخصوصا نقش مادر خیلی خوب بود تو این عادی سازی.

حورا: حتی دلسوزی عجیب و غریبی هم نسبت بهش نداشتند.

نسرین: و چقدر بازیگر نقش اصلی، همون پیرمرده، خوب بود.

حورا: من توی موقعیتی این فیلم رو دیدم که خودم خیلی درگیر خاطرات و ترس از فراموشی بودم و از این جهت خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و یه جورایی احساساتم باهاش درگیر شد. اینکه بهت بگن قراره ذره ذره همه خاطراتت رو فراموش کنی، حال عجیبیه. نمی‌دونم آدم چطور باید برای نگه داشتنشون تلاش کنه.

نسرین: به نظرم سخت‌ترین بیماری‌ای که می‌تونم تصورش کنم آلزایمره هم خود فرد و هم اطرافیانش قشنگ شکنجه می‌شن.

حورا: درسته. اون زمانی کی امیلیو از خونه می‌زد بیرون و راهش رو می‌رفت و یهو انگار به خودش میومد که چرا داره این راه رو میره یا اصلا داره کجا میره؟ یه جور که انگار نه می‌دونی از کجا اومدی نه می‌دونی داری به کجا میری.

نسرین: و اون صحنه‌ جلوی کافه همیشگی، زمانی که زن کافه‌چی صداش می‌کنه و امیلیو مات  نگاهش می‌کنه و به خاطر نمیاردش.

حورا: من موقع دیدن فیلم سعی می‌کنم جمله‌ها و دیالوگ‌هایی که دوست دارم رو بنویسم.

نسرین: منم گاهی می‌نویسم.

حورا: یکی از دیالوگ‌ها اونجایی بود که دخترش ازش می‌پرسه چرا الان می‌خوای بری دنبالش؟ بعد این همه سال؟ و امیلیو جواب میده چون الان دارم فراموشش می‌کنم.

نسرین: چون می‌ترسم فراموشش کنم.

حورا: درسته.

نسرین: یه صحنه درگیرکنندهٔ حسی بود واقعا.

حورا: آره هر چقدر خواستم یه جمله پیدا کنم برای توصیف احساسم نتونستم؛ البته یک دیالوگ دیگه هم دارن، میگه: اگه اینقدر عاشقش بودی، چرا بهش نگفتی؟ و امیلیو جواب میده: چون باید کلی درس می‌خوندم و اون توی معادله جایی نداشت.

شاید یه تلنگر بود؛ برای همه‌مون. اینکه حواسمون به معادلات زندگیمون باشه.

نسرین: شاید اولش خنده‌دار به نظر بیاد ولی واقعا خیلی وقتا حساب‌گری می‌کنیم و چیزای مهم این وسط فدا می‌شن.

حورا: آره فکر می‌کنیم الان وقتش نیست و الان باید کارهای مهم‌تری بکنیم و حواسمون نیست داریم چیزی رو از دست میدیم که تضمینی برای اینکه بعدا به دستش بیاریم نیست.

نسرین: و اون آواز ابتدای فیلم چقدر دلنشین بود.

حورا: آره آره. راستش من توصیه می‌کنم زبان اسپانیایی هم دوست داشته باشین :) شیرینه.

نسرین: ما از شخصیت دختره فقط یه تصویر گنگ و محو تو گذشته داریم و تا انتهای فیلم چیزی به دانسته‌هامون اضافه نمی‌شه ولی حضورش تو تک‌تک لحظات احساس می‌شه.

حورا: شاید اصلا مهم نیست ما بشناسیمش؛ شاید به نظر ما آدم خاص و مهمی نباشه؛ اما برای امیلیو خاص بود. هر لحظه‌ زندگیش چه لحظاتی که خاطراتش رو داشت و چه لحظاتی که نداشت این آدم براش خاص بود و چه قشنگ این خاص بودن رو توصیف می‌کنه :)

نسرین: آره دقیقا، من همش منتظر بودم فلش بک بخوره و بریم تو روابط اینا تو گذشته در حالی که کل حضورشون همون چند دقیقه لب ساحله و یک عمر خاطره اون روز رو  حمل می‌کنن.

حورا: یه متنی یه جایی خونده بودم که دقیقش رو یادم نیست ولی یه جمله‌ش این بود که اثرانگشت بعضی‌ها روی قلب آدم بدجوری موندگار میشه :)

چند لحظه بود اما تاثیرش عمیق بود.

نسرین: دقیقا توصیف درستیه.

اما یه نکته،  فیلم مال ۲۰۱۹ هستش و این غریبگی املیو با تکنولوژی یکم برام غیرقابل باور بود.

حورا: اره یه خرده بیش از حد غریب بود. درسته ما خودمون اساتیدی داریم که با بخش اعظمی از تکنولوژی غریب هستند ولی دیگه نه به اندازه امیلیو که تلویزیون رو هم نمی‌شناخت :)) احتمالابه قول خودش زیادی درگیر معادلات بود.

نسرین: استادی که حتی تصوری از اینترنت نداشت واقعا عجیب بود.

حورا: من قبل از دیدن فیلم تصورم این بود که توی فیلم قراره بیشتر درگیر پیدا کردن یکی باشیم ولی چیزی که حین دیدن فیلم باهاش درگیر شدم فقط گشتن دنبال یک آدم نبود. رابطه پدر و دختری، رابطه مادر و دختری و رابطه زن و شوهری هم به قدر کفایت بهش پرداخته میشه.

نسرین: ما یه چیزی تو‌ داستان نویسی داریم به اسم بر هم‌خوردن تعادل، قصه زندگی این خانواده هم با بیماری ایملیو تعادلش به هم خورد انگار و بعد شروع کردن به بازسازی خودشون و‌ روابطشون.

حورا: تو نظرت در مورد رابطه پدر و دختری فیلم چی بود؟

نسرین: به نظرم فارغ از کلیشه‌ها بود و طبیعی؛ نه احساسات عجیب و غریب داشتن و نه بیگانه بودن. یه سری تضادها بود در عین حال محبته هم بود.

حورا: این معمولی بودن همه چیز توی فیلم، یعنی بدون اغراق بودن، برای من دوست داشتنی بود. یه فیلم ملایم.

نسرین: آره آره، شبیه خود زندگی بود.

حورا: این که امیلیو می‌دونست داره ذره ذره همه چیز رو فراموش می‌کنه من رو یاد سه‌شنبه‌ها با موری مینداخت. عین موری که می‌دونست ذره ذره داره جسمش رو از دست میده.

نسرین: تداعی جالبی بود👌

حورا: یه چیزی که هست فیلم خشکی هم نبود یه جاهایی طنز خیلی خفیف و ملایمی داشت که لبخند به لبمون بیاره.

خب دیگه چیزی هست که بخوایم در موردش صحبت کنیم؟

نسرین: پایان بندی فیلم هم بی‌نظیر بود و گره خوردنش به سکانس آغاز.

حورا: درسته. این همون اثبات اثر عمیق بعضی لحظات و اتفاقات هست که حتی غول آلزایمر هم نمی‌تونه کامل پاکش کنه.

نسرین: ممنون از معرفی یک فیلم حال خوب کن.

حورا: خوشحالم که دوست داشتی.


+ شما نظرتون در مورد این فیلم چی بود؟ 

اگر یک روز بهتون بگن دارین حافظه‌تون رو از دست میدین، چیکار می‌کنید؟ شما چه تصمیمی می‌گیرید؟

۳ نظر ۲۱ موافق

دقیقه‌ی هشتاد و یک

سلام به خوانندگان بلاگردون

برای نوازش گوش‌های خسته‌تان در شب‌های سرد زمستان و به یاد داستان‌های شبانه‌ی مادربزرگ‌هایمان،  بخش تازه‌ای برایتان تدارک دیده‌ایم.



قسمت اول: دقیقه‌ی هشتاد و یک

از مجموعه داستان «آمیخته به بوی ادویه‌ها»

به قلم مریم منوچهری

با صدای گوینده‌ی افتخاری بلاگردون: یاسمن مجیدی

۹ نظر ۲۵ موافق

روی خط کتاب


در ادامۀ پست‌های گفتگو درباره کتاب، این بار  راجع به یک مجموعه داستان کوتاه به نام«معشوقه خط مونتاژ» نوشتۀ «سارا جهان‌آرای» که از نویسندگان جوان تبریزی هستن با آقاگل گفتگو کردیم:


نسرین: از اینجا شروع کنیم که بین کتاب‌های ادبیات داستانی بیشتر علاقمند رمانی یا داستان کوتاه؟


آقاگل: به چند دلیل داستان کوتاه رو بیشتر می‌پسندم.

دلیل اولم به زمان برمی‌گرده. به اینکه گرفتار یک شتاب ناخواسته هستم. دلم می‌خواد هر چیزی رو بلافاصله بعد از شروعش به پایان برسونم. برای همین رمان خواندن برام همیشه سخت بوده. نقطه مقابلش داستان کوتاه قرار داشته که می‌تونستم توی یک نشست بخونمش. و بعد همین‌طور که سراغ کارهای دیگه‌ام میرم گاهی توی ذهنم بالا و پایینش کنم.

دلیل دومم به زبان و فرم برمی‌گرده. یکی از دلایلی که ادبیات داستانی رو می‌پسندم، این بازی‌های زبانی و فرمی نویسنده است. برام مثل یک شعبده می‌مونه. شعبده‌ای که من رو برای دقایقی از زندگی جدا می‌کنه.


نسرین: احتمالا توام هم‌نظری با من که برعکس چیزی که مردم فکر می‌کنن، نوشتن داستان از نوشتن رمان سخت‌تره.


آقاگل: موافقم. اگرچه ماهیتشون هم متفاوته. شاید خیلی نشه مقایسه‌شون کرد.


نسرین: آره ماهیت‌شون که متفاوته ولی توی داستان کوتاه تو زمان کمی برای بروز ایده‌هات داری، عرصه برای اشتباه کردن تنگ‌تره و یه اشتباه کوچیک خیلی زود لو می‌ره. 


آقاگل:آره. دست نویسنده توی داستان کوتاه بسته‌تره.


نسرینمعشوقه خط مونتاژ اولین کتابیه که از داستان‌نویسان جوان تبریز خوندی ؟!


آقاگل:اگر ساعدی رو جوان حساب نکنیم آره. خیلی نویسنده‌های تبریزی رو نمی‌شناسم. این دوری از مرکز خیلی وقت‌ها به ادبیات شهرهای حاشیه کشور آسیب زده‌.


نسرین:خب موافقی بپردازیم به کتاب؟


آقاگل: بله حتما. نظر کلی‌ام رو درباره کتاب بگم اول و  بعد یه بحثی رو باز کنم. برای من معشوقه خط مونتاژ کتاب ارزشمندیه. به چند دلیل:

اول اینکه فکر می‌کنم فقر نویسنده‌ی زن داریم. یا لااقل من اون‌قدری نویسنده زن خوب نمی‌شناسم. شاید این به ضعف من و کم‌خوانی من هم برگرده البته.

و بعد اگر هم نویسنده‌ی زنی بوده، گرفتار یک پیرنگ واحدی هستن. پیرنگی که میره سراغ روزمرگی‌های زنانه و سعی داره اون‌ها رو مهم جلوه بده و از طرفی هم ثابت کنه چقدر مورد ظلم واقع می‌شن.

مسئله‌ی من این نوع نگاه نویسنده‌های زن به قضیه است. اینکه پیوسته همین رو تکرار می‌کنن.

ولی معشوقه خط مونتاژ همون زن مدرن امروزی رو از توی خونه جدا می‌کنه. و میاره توی یک فضای کارخانه‌ای و کارگری قرار میده.


نسرین:بی‌مقصد آرزو اسلامی

زنانی که زنده‌اند فریبا چلپی‌یانی

آوات توی قاب و رد پای کلاغ‌ها نعیمه کرداوغلی آذر

به زن سرهنگ فکر می‌کنم رعنا مددی

اینا همشون سال ۹۸ چاپ شدن زنان نویسنده تبریز

اینا فقط بخشی از صدای زنان داستان‌نویس معاصرن. به جرات می‌تونم بگم. با خوندن تک‌تک‌شون کیف خواهی کرد. 


آقاگل: خب پس مشکل اول به تنبلی من برمی‌گرده. به اینکه نخوانده‌هام خیلی بیشتر از خوانده‌هاست. و البته چون دوست دارم کمی هم غر بزنم، بخشی از تقصیر رو هم می‌اندازم گردن سیستم پخش.


نسرین: خب منم از کتاب‌هایی که تو شهرای دیگه چاپ شده قطعا بی‌خبرم. مقصر فقط تو نیستی.


آقاگل: جدا از این مسئله، همین پیوند زدن داستان با فضای مدرن امروزی هم خیلی در نظرم شگفت اومد. لااقل خودم همیشه تو این مسئله ضعف داشتم. اینکه بتونم عناصری از دنیای مدرن رو وارد داستان کنم.


نسرین: دقیقا، زنان داستان‌های سارا، منفعل و تو سری خور نیستن، کنش‌گرن اغلب و این حضورشون در بستر جامعه، پیوندش با جامعه مدرن از نقاط درخشان کتابه.


آقاگل: چیزی که می‌خوام مطرحش کنم همینه الان. اینکه چرا چنین فضاهایی رو کم می‌بینیم توی ادبیات داستانیمون؟

چرا مثلا وقتی یک شخصیت داستانی گوشی هوشمند دستش باشه به نظرمون عجیبه؟ چرا توی داستان جا نمی‌گیره عناصر دنیای مدرن؟


نسرین: شاید یه دلیلش درگیر کلیشه‌ها شدن ما نویسنده‌ها باشه. اینکه تلاش برای آفرینش فضای جدید مستلزم مرارت بیشتریه ولی خیلی‌ها از روی تنبلی به بازآفرینی الگوهای ثابت رو میارن که می‌دونن بارها جواب داده. یه دلیلش هم بحث سانسوره. همیشه می‌گیم مسئله ما فقط سانسور دولتی نیست، ما جوری تربیت شدیم که یک سانسورچی تو سرم دائم مشغول آنالیز نوشته‌هامونه.


آقاگل: زنان مدرن نه. منظورم مرد و زنه. و به نظرم جدا از جنسیت، با کلیت حرفت موافقم.


نسرین: آره میشه تعمیم هم داد.


آقاگل: خیلی از نویسنده‌ها وقتی می‌خوان دنیای مدرن رو بچسبونن به داستان نهایت میرن سراغ فضاهای کلیشه‌ای. مثل کافه.


نسرین: جالبه دومین داستانی که من نوشتم و تو جلسه خوندم ماجرای یک رابطه لانگ دیستنس بود، اونجا همه این جسارت منو تحسین می‌کردن که چقدر راحت از عناصر مدرن استفاده کردی و شاید این به دلیل خامی قلم من بود و وقتی بیشتر آموختم ترسیدم از تجربه کردن چیزای جدید.


آقاگل: اینجاست که معشوقه‌ی خط مونتاژ رو میشه ستایش کرد. اینکه دست به تجربه‌ای جدید زده. اینکه گرفتار کلیشه‌های مکانی نشده. حتی سوژه‌ها هم سوژه‌های متفاوتیه.

شماره‌ی قبلی مجله کاج، که یک فصلنامه‌ی منطقه‌ایه، در مورد کارخانه‌ی شماره یک بود و حال و هوایی کارگری داشت. اون موقع نزدیک یک ماه به سوژه‌های متفاوتی فکر کرده بودم برای داستان نویسی و دروغ چرا، هربار به بن‌بست خوردم. نوشتن از کارگرها و کارخانه‌ها و کارگاه‌ها بسیار کار سختیه.

توی معشوقه‌ی خط مونتاژ چندتا داستان با این محوریت وجود داره.


نسرین: اینجاست که می‌گن باید از تجربه زیستی نوشت و تلاش برای خلق چیزی که تجربه نکردی سخته.


آقاگل: که به نظرم بهترین داستان‌های کتاب هم هستن. به خصوص داستان قهرمان مطلق زندگی من که هم در سوژه و هم در پرداخت داستان خوبیه.


نسرین: در کنار این من داستان اسپیرومتری رو هم دوست داشتم.


آقاگل:  آره. اون رو هم جزء داستان‌های ممتاز کتاب قرار میدم. انتخاب اولم قهرمان مطلق زندگی منه. انتخاب دوم معشوقه‌ی خط مونتاژ و سومی همین اسپیرومتری. این نظر منه البته.  

دوست دارم نظر تو رو هم درباره‌ی این چند داستان بدونم.


نسرین: آره موافقم در کل، فضای کارگری رو خیلی خوب پرداخت کرده.


آقاگل: طبیعتا اولین چیزی که در ذهن خواننده می‌گذره اینه که احتمالا نویسنده کتاب در چنین فضایی بوده و چنین حالاتی رو درک کرده. بماند که می‌گن باید متن رو از نویسنده‌اش جدا کرد و این حرفا. به هرحال این حسی بود که بهم دست داد.


نسرین: با این حرفت یاد کتاب بند محکومین افتادم که هر دو هم‌نظر بودیم که لابد خانجانی یه دوره در زندان بوده که تونسته چنین نثری رو در بیاره. موافقم باهات.


آقاگل: به نظرم دو حالت داره. یا نویسنده به قدری تواناست که می‌تونه خودش چنین فضایی رو بیافرینه. یا اینکه لازمه بره سراغ تجربه‌های زیسته‌ی خودش و از اون‌ها برای داستان گویی استفاده کنه.


نسرین: اولی سخته مخصوصا در فضای کتابی مثل بند محکومین


آقاگل: اولین داستانی جدی‌ای که نوشتم اسمش بود روزآباد. داستان پسربچه‌ای بود  توی یکی از دهستان‌های شمال که زندگی روستاییشون به وسیله‌ی دنیای مدرن و ساخت و سازهای ویلایی در حال نابودی بود‌.

من توی کل ۲۸ ساله‌ی زندگیم یک هفته شمال بودم! و با این تجربه‌ی هفت روزه دست به نوشتن چنین داستانی زده بودم. نگم که چقدر داستانم آبکی شده بود و چقدر در همه چیز ضعف داشت. :))) به قول دوستی فقط عین داستان بود.  آره متاسفانه خیلی اعتمادبنفسم زیاد بود اوایل و فکر کنم توی وبلاگ هم گذاشته بودمش.😂


نسرین: یادم نیست چرا🧐


آقاگل: بهتر😁 ان‌شالله که نذاشته باشمش اصلا.


نسرین: اگر حرف باقی مانده‌ای راجع به کتاب داری می‌شنویم.


آقاگل: یه کمی هم نقدش کنیم؟ خوش‌ خوشانش نشه؟ :))


نسرین: حتما😂


آقاگل: داشتم به این فکر می‌کردم که داستان کوتاه خیلی جای زیاده‌گویی نیست. هنر نویسنده در اینه که فضا و شخصیت رو برای ما بسازه. اما گرفتار زیاده‌گویی هم نشه. از یک جایی به بعد این زیاده‌گویی‌ها درباره‌ی مکان داستان و درباره‌ی شخصیت دقیقا برعکس عمل می‌کنه و نه تنها جذابیتی برای خواننده نداره، که اون رو از داستان زده هم می‌کنه.

به نظرم سارا جهان‌آرای توی بعضی از داستان‌هاش گرفتار این زیاده‌گویی‌ها شده.


نسرین: می‌تونی بگی کدوم داستان‌ها بیشتر بوده این مورد؟


آقاگل: مثلا در داستان اول شاید می‌تونست فضا رو با جمله‌بندی‌های بهتر و به صورت مختصرتری بسازه. بخش‌هایی از متن رو می‌تونست حذف کنه بدون اینکه به اصل مطلب ضربه‌ای وارد بشه. چهار صفحه اول توی داستان معشوقه‌ی خط مونتاژ توصیف فضا و وضعیته. که لااقل با سلیقه‌ی من جور در نمیاد. توی داستان کوتاه به شخصه ترجیحم اینه که نویسنده از همون اول من رو بندازه توی دل داستان.


نسرین: اصولش اینه که در یک سوم اول داستان باید شروع شده باشه دیگه.


آقاگل: البته باز بگم این چیزی که میگم بخشیش سلیقه است واقعا. نویسنده داستان می‌تونه برگرده و بگه: به توچه؟ داستان خودم بود. تو دوست داری برو داستانت رو از نقطه اوج شروع کن:))


نسرین: ببین اگه واقع‌بینانه نگاه کنیم مقوله نقد یه جور داوریه و در داوری هشتاد درصد سلیقه حکم‌فرماست، لذا راحت باش، سارا از نقد به شدت استقبال می‌کنه.


آقاگل: به نظرم لااقل توی اون داستان می‌تونست گزیده‌تر جلو بره. این رو بذار کنار داستان قهرمان مطلق که در چند صفحه حرفش رو به بهترین شکل زده.


نسرین: من هم با طولانی شدن داستان معشوقه مشکل داشتم و کل داستان بر پایه روایت بود و این بیشتر اذیتم‌ می‌کرد.


آقاگل: یک چیز دیگه در ارتباط با این داستان تخریب کامل شخصیت مدیره. از هیچ چیزی برای تخریب مدیر کوتاه نمیاد و ازش یک تصویر کاملا سیاه ارائه میده که تا حدودی هم گرفتار کلیشه میشه. دیگه همین. حرف دیگه‌ای ندارم. اگر سوالی هست بگو تا جواب بدم.


نسرین: ببین به نظرم روال این قضیه منطقی بود. مدیری که میاد خندانه و خوش برخورده با کارگرها می‌گه می‌خنده و کم‌کم که درخواستش رو مطرح می‌کنه سقوط می‌کنه هم در ذهن خواننده هم دختر.


آقاگل: مدیر از همون اول داره به فضای شخصیتی دختر تعرض می‌کنه. حتی می‌ره سر کیفش. از فردا هم که شروع می‌کنه به گربه رو دم حجله کشتن. بعد هم که رفت و آمدها به فضای کارگاه و اتاقک دختر و دعوتش به یک فضای جدید و غیره و غیره.


نسرین: ممنونم بابت این یک ساعت و ربع ارزشمند. برای من گفتگوی دلچسبی بود امیدوارم مخاطبان بلاگردونم خوششون بیاد.


آقاگل: امیدوارم این طور باشه. ممنون بابت دعوت.




پی‌نوشت: به زودی اینجا به گفتگو دربارۀ فیلم«Live Twice Love Once» خواهیم پرداخت، اگر علاقمند بودید، شما هم فیلم را ببینید و در گفتگوی بلاگردون شرکت کنید.

۷ نظر ۲۱ موافق

ول کن جهان را، بیا شمعا رو فوت کن!

بلاگردون در روز با شکوه چهارده دی‌ماه با یه رنگ متفاوت اومده، با یه بنفش پررنگ، رنگی که مثل زمستون زیبا و دلنشینه و مثل تابستون جذاب و پرانرژی!

رنگی که قراره امروز مجلس یه بلاگردونی رو گرم کنه:)

لباس پلو‌خوری‌هاتون رو بپوشید و کلیپ رو باز کنید تا متوجه بشید داریم از چی و کی حرف می‌زنیم:)

 

 


 

۳۸ نظر ۵۰ موافق

مصاحبه با مریم(خورشید شب)

در ششمین مصاحبه با وبلاگ‌نویسان، به سراغ مریم از وبلاگ خورشید شب رفتیم که بارها و بارها با خوندن پست‌هاش لبخندی به لبامون اومده:)

در ادامه گفت‌وگوی جذاب ما با این بلاگر طناز که اتفاقا امروز تولدشه رو می‌تونید بخونید:) 

 

ادامه مطلب ۲۴ نظر ۲۹ موافق

صندلی داغ

 

سلام بر اهالی بلاگستان. امروز بلاگردون با یک بخش جدید اومده سراغ شما تا در این روزهای سرد برفی، تنور بلاگستون رو داغ کنه. درسته که صندلی داغ سابقۀ دیرینه‌ای در بلاگستون داره، اما بلاگردون، صندلی داغش هم متفاوته. ما امروز قراره نو عروس و داماد  بیان رو روی صندلی داغ بنشونیم و حسابی سوال پیچشون کنیم. 
امروز تولد آقای داماد هم هست و ما صندلی داغ‌مون رو به همین مناسبت از امشب شروع می‌کنیم. این صندلی تا تولد عروس خانوم یعنی تا یازدهم دی برپاست و قراره عروس و داماد از فردا خودشون به سوالات شما جواب بدن. انتظار داریم که با مشارکت حداکثری‌تون حسابی این زوج جذاب بیان رو به چالش بکشین.

این شما و این بهارنارنج و رمز حیات

۵۸ نظر ۳۶ موافق

بلاگ‌گردون آذرماه

دوستان و همراهان عزیز بلاگردون سلام:)
پیرو این پست، طبق وعده‌ای که داده بودیم هر ماه به مرور وبلاگ‌های معرفی‌شده‌‌ی ماه قبل می‌پردازیم. در اولین ماه، با هر به‌روزرسانی بلاگردون، ما به شما یک وبلاگ رو معرفی و در ستون سمت چپ در بخشی با عنوان «بلاگ‌گردون» لینک کردیم که عبارتند از:

۱- اگر برایتان سؤال است که این همه چرت و پرت را خودم یک تنه می‌نویسم یا نه؛ باید بگویم که نه. چند نفر دیگر هم هستند که گاهی حرف‌هایشان را اینجا ثبت می‌کنم؛ مثلا:

الکساندر: ۲۱ ساله است و گاهی او را الکس یا الک صدا می‌زنند. همواره یک لبخند لعنتی بر لب دارد. در تظاهر کردن به حدی استاد است که هیچ‌گاه، تأکید می‌کنم، هیچ‌گاه نمی‌توانید متوجه شوید که در سرش چه می‌گذرد. موتور سواری و نجوم را دوست دارد. دانشجوی رشته‌ی ادبیات است. گاهی به سالن تئاتری که دوستش در آنجا مشغول است می‌رود و شعبده‌بازی انجام می‌دهد.
یا
لوسی: نقاش بیست و پنج ساله‌ای است که سال‌ها پیش مُرده است.
البته یدالله، ویلیام، خانم زهرا، قاصدک، علامت سوال و مست که نام دوست صمیمی‌اش هوشیار است هم نویسندگان وبلاگ رَفْرَفْه‌ی حُروف اند!

۲-من از درک متناسب واقعیت خیلی خوشم میاد. این که تصویر کلی‌ا‌م، زومی از تصویر اصلی نباشه. و به‌عنوان یک انسان ذاتا سطحی، من حقیقتا از سطح دفاع می‌کنم. یعنی مردم هی درباره‌ی این حرف می‌زنند که چقدر سطح بی‌اهمیته و چقدر نباید به ظاهر توجه کرد و فلان و بیسار و من هم قبول دارم که عمق و کیفیت ذاتی چیزها مهمند و همه چی، ولی سطح یک چیز هم به هر حال جزئی ازش محسوب می‌شه و تاثیرگذاره.
من سارائم. عاشق بزرگ‌سالی‌ام و توی مهر، بالاخره بیست سالم شد. توی تهران درس می‌خونم، در یک رشته‌ی ناشناخته، که احتمالا ازش توی Fairytale زیاد حرف می‌زنم. 

۳- مکث هستم علاقه‌مند به کلمات و البته یک باج‌دهنده به اضطراب. این چیزی است که در بسیاری روزهای زندگی‌ام بوده ام. یک همواره دلواپس که برای کنترل این حس اغراق‌شده کارهای زیاده کرده یا نکرده. چند وقت پیش جمله‌ی جالبی خواندم: «به جای اجتناب از اضطراب‌‌هایتان آن را تحمل کنید.» بله من نگرانم و این نگرانی حتی اگر ریشه در چیزهای جزیی داشته باشد واقعی است و خب من و این واقعیت کنار هم زندگی می‌کنیم. به هر حال زندگی کوتاه است، تمام‌شونده‌ است، ارزشمند است. و البته که این تمام من نیست. من کورسوی امیدم و در وبلاگم چراغی روشن است.

۴- پومودورو یه سس معروفه که درست کردنش، بیست و پنج دقیقه طول می‌کشه و همچنین یکی از روش‌های مدیریت زمان و افزایش بهره‌وریه که خلاصه‌اش اینه که هر کاری که می‌خوای انجام بدی توی بازه‌های زمانی بیست و پنج دقیقه‌ای انجام بده؛ مثلن بیست و پنج دقیقه روی کار تمرکز کن و پونزده دقیقه استراحت کن دوباره بیست و پنج دقیقه روی کار تمرکز کن... اون موقع که این اسم رو برای وبلاگ انتخاب کرده بودم با خودم قرار گذاشته بودم که هر شب اندازه بیست و پنج دقیقه درباره یه آدم بنویسم که البته روند نوشتنم تغییر کرد، ولی این اسم روی وبلاگ موند. على شبانه هستم در پومودوروهای شبانه که نسبت به هر چیزی تفکر انتقادی دارم؛ هر چیز بدیهی و واضحی توی ذهن من می‌ره زیر علامت سوال!


ب.ن۱ : از شما دعوت می‌کنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگ‌های معرفی‌شده رو با هشتگ بلاگ‌گردون بخونید :)

ب.ن۲: عرفان عزیز، به تازگی فهرستی از پست‌های کاربردی راجع به وبلاگ و مرتبط با بلاگستان منتشر کرده که مطالعه‌اش می‌تونه براتون مفید باشه. جزئیات رو می‌تونید در این پست مشاهده کنید:)

۸ نظر ۲۷ موافق
طراح قالب : عرفان