خوب و بدش رو نمیدونیم ولی هر کدوم از ما، یه جایی، یه روزی، تصمیم گرفتیم که برای خودمون دردسر بسازیم و متفاوت از بقیه آدما زندگی کنیم، تصمیم گرفتیم بیشتر از اونچه که حرف میزنیم بنویسیم. نوشتیم و ثبت کردیم و سالهای سال خاطره ساختیم و پاگیر این دردسر قشنگ شدیم.
شاید هیچ کس اندازۀ ما بلاگرها، از روزها و تاریخهای خاص زندگیش اطلاعات دقیق نداشته باشه، ماها حتی یه تاریخ هم بیشتر از بقیه داریم، اونم تاریخ تولدِ دخترمونه[ پیشاپیش خسته نباشید میگیم به اونایی که قراره بیان سر جنسیت وبلاگشون بحث کنن]، ما کلمات رو تو دستمون گرفتیم تا نذاریم یه چیزایی گرد فراموشی بگیرن، توی این چرخۀ نیستی و نابودی، ما مثل یه کوه ایستادیم و از نوشتن و موندگاری وبلاگ دم زدیم، البته بعدش هم بعضیهامون مثل چشمه راهمون رو گرفتیم و رفتیم.
امروز به مناسبت ۱۶ شهریور ماه، روز وبلاگنویسی، اومدیم اینجا کمی باهاتون خاطرهبازی کنیم.
یاد روزهای خوش بلاگفا، پرشین بلاگ، و ... بخیر، یاد روزهایی که جوون بودیم، تازه جوونه زده بودیم و داشتیم گره خوردن به آدمها رو مشق میکردیم.
یادش بخیر گرفتن "کامنت عالی" بود زیر یه پست ۲۰ خطی و خویشتنداری کردنمون برای فحش ندادن، یادش بخیر «وبلاگ خوبی داری، به منم سر بزن"ها و حسرت نداشتن دکمهی بلاک.
یادش بخیر "دنبالت کردم، دنبالم کن"ها که دوست داشتیم طرف رو واقعا تا سر کوچه با دمپایی ابری خیس دنبال کنیم.
یادش بخیر برق رفتنها و پریدن پست ۵۰ خطی که قبل از نوشتن تعداد کامنتهای احتمالیش رو برآورد کرده بودیم، چه کامنتهای خیالی که سر پریدن برق ارسال نشد اما در عوضش چه ناسزاهایی که با چشم گریون و مشتهای گره کرده به سمت ادارهی برق روونه کردیم.
یادش بخیر اون آهنگهای خزی که برای وبلاگهامون انتخاب میکردیم و بعد دهتا کامنت فحش از دوستامون میگرفتیم که حواسشون نبوده و با اسپیکر روشن وبلاگمون رو باز کردن.
یادش بخیر زمانی که حرفامون تو صدای خراطها و تتلو بود و فکر میکردیم چه اهنگ خفنی روی وبلاگمون گذاشتیم.
چقدر دنبال کدهای مختلف گشته باشیم خوبه؟ چقدر دنبال یه قالب سیاه دپرسی که به همه ثابت کنه حسابی خط خطی هستیم، صفحات سایت چیچک و پیچک و این چیزها رو زیر و رو کرده باشیم خوبه؟
یه زمانی ذکر صلوات توی وبلاگها بود یادتونه؟ روزی قد ۱۰ دور تسبیح خودمون صلوات میدادیم که آمارش بره بالا؟ چه ثوابها که با همین کد صلوات شمارها درو نکردیم.
یه عده توی وبلاگهاشون حباب میساختن، یه عدهی دیگه هم قلب میذاشتن که وقتی موس میرفت روش عین جیگر پاره پارهی زلیخا تیکه تیکه میشد و میافتاد پایین، چه خود خفنپنداریها که با این قلب و حبابها پیدا نکردیم.
ته خلاقیتمون رو یادتونه؟ یه پردهی قرمز که وقتی میزدیم روش یه جملهی سنگین نشون میداد؟ اواخر هم که دیگه مودب شده بودیم و با اسم خود مخاطب بهش سلام میکردیم.
یادتونه قدیما، هر کی میخواست تولد یه آدم خاص رو تبریک بگه، براش وبلاگ جدا میساخت و بعد از بقیه میخواست برن تبریک تولد براش بنویسن؟ چه عکس کیک و شمع و تولدت مبارکها که نذاشتیم، چه هماهنگیها که نکردیم با رفیقهامون که سر یه ساعت خاص باشن تا به تازه متولد تبریک بگیم، بعد سر ساعت میرفتیم و نصفشون عین یاران مسلم تنهامون گذاشته بودن و خبری ازشون نبود.
یادتونه چقدر جملات هاشم آقا، بقال سر کوچهمون رو گذاشتیم تو دهن دکتر شریعتی؟ چه جملاتی که از زبون کوروش کبیر نخوندیم و بعدا فهمیدیم دیالوگ یکی از پسرهای خوشتیپ چشم قهوهای یا دختر مو بور چشم خاکستری رمان م.مودبپور بوده.
یادتونه نصف روزمون سر کپی کردن مطالب و پیست کردنش توی وبلاگمون میگذشت؟ چه شعرهایی از فروغ که کپی کردیم و بیشتر از خود فروغ موقع پست کردنش ذوق داشتیم.
لینکدونیهامون رو یادتونه؟ از بالا تا پایین ستون کناری وبلاگهامون لینک رفیقهامون بود که هفتهای ۳ بار کامنت میدادن بدو بیا آپ کردیم و وقتی میرفتیم جوکی که ۲ سال پیش شنیده بودیم رو اونجا هم میدیدیم و با لب و لوچهی کج شده استیکر غشغش خندیدن میذاشتیم که مبادا بفهمه و روح لطیفش خدشهدار بشه.
اون صلواتهای صلوات شمارها یادتونه؟ ۲ برابر ثواب همشون رو موقع فحش دادن به رفیقهامون و کامنتهای الکی دود کردیم و رفت هوا.
اره، لابهلای همین سطرها، لابهلای همین جلف بازیها، خیلیهامون قد کشیدیم، دانشگاه رفتیم، عاشق شدیم و عکس قلب تیر خورده تو وبلاگهامون گذاشتیم.
ما جماعت بلاگر یک خانوادۀ دیگه هم اینجا داریم، خانوادهای که روند خامی تا پختگیمون رو متاسفانه رصد کردن [یادتون نره که خز بازیهامون مثل راز باید تو سینههامون بمونه].
اینجا همون جاییه که پر شده از خون دل خوردنهای گاه و بیگاهمون، از اضطرابها و واهمههای بیامانمون. پر شده از دلتنگی و شوق رسیدنهامون.
آره، اینجا خودش یه دنیاست، یه دنیا که فقط فسیلهای بلاگر یادشون مونده از کجا به کجا رسیده!
+ فسیلهای مجلس کجا نشستن؟ از خاطرات خزتون رونمایی کنید، قول میدیم فقط بخندیم و مثل یه راز تو سینهمون دفنش کنیم :))
بلاگردون یه خبر خوب داره برای اون مخاطبهایی که طرفدار بلاگستان شلوغ هستن و از سوت و کوریش دلگیر میشن.
چندتا از بلاگرهای خوبمون که چند وقتی بود ما رو مهمون نوشتههاشون نکرده بودند، امروز چراغ وبلاگشون رو روشن کردند و یا روشن خواهند کرد. امیدواریم از این به بعد چراغ وبلاگشون روشن بمونه:-)