بخش دوم مصاحبه با آلما توکل

بخش دوم مصاحبه با آلما توکل رو در ادامۀ مطلب می‌تونید مطالعه کنید. منتظر نظرات ارزشمندتون هستیم. بهمون ایده بدین، پیشنهاد بدین که سراغ چه موضوعاتی بریم و با چه کسایی مصاحبه داشته باشیم. مصاحبه هر چند طولانیه ولی پیشنهاد ما اینه که وقت بذارین و بخونین چون نکات جذاب زیاد داره.
 
 

ادامه مطلب ۷ نظر ۱۸ موافق

مصاحبه با ....

در دومین مصاحبه با وبلاگ‌نویسان، این‌بار به سراغ آلما توکل از وبلاگ خرمالوی سیاه رفتیم. در ادامه می‌تونین بخش اول گفت‌و‌گوی ما با نویسنده وبلاگ خرمالوی سیاه رو بخونید : )

ادامه مطلب ۹ نظر ۲۵ موافق

مصاحبه با مترسک

 

بلاگِردون، برای اولین مصاحبه با بلاگرها، به سراغ کسی رفته که برگشته، البته به قول خودش اون دلش توی بلاگستون بود، دلش با وبلاگش بود، پس نرفته بود که بخواد برگرده. اما این رفته ی برگشته، اولین امتیاز و اولین موفقیت بِلاگِردون در هدفی هست که داره براش تلاش می‌کنه. مترسک رو همه می‌شناسیم. وبلاگ‌نویس خفنی که رفت و همه رو ناراحت کرد. ولی حالا برگشته و قراره از خودش بگه. یعنی در واقع قراره ما تخلیه‌ی اطلاعاتی بکنیم و اون راهی جز جواب دادن نداره.

 

۱-  مترسک رو برامون معرفی کن به سبک خودت!

مترسکی هستم ناامید از آدما، دل‌بسته‌ی کلاغا، عاشق هنر و مخصوصاً موسیقی.

 

۲-  چرا از آدما ناامیدی؟

چون یه روده‌ی راست تو شکمشون نیست، دروغ میگن، اذیت می‌کنن، مخصوصاً ضعیفا رو بیش‌تر اذیت می‌کنن، از عشق چیزی سرشون نمی‌شه، خلاصه الکی اشرف مخلوقات شدن، باگ خلقتن!

 

۳-  چی شد که مترسک متولد شد؟

همون طوری که احتمالاً می‌دونید من از سال ۱۳۸۶ وبلاگ‌نویسم، یه جورایی فسیل محسوب میشم! یه وبلاگ خبری داشتم (تو حوزه‌ی میراث فرهنگی) که یه تیم ۱۰ نفره بودیم تو ۳ تا کشور! تا اواسط سال ۱۳۹۲ با همون سبک و اسم و هویت واقعی‌ام نوشتم تا این‌که دیگه تصمیم گرفتم در مورد خودم و برای دل خودم بنویسم، چند ماهی با سکوت طی کردم تا بتونم به یه سیاست درستی برای آینده‌ی وبلاگ‌نویسی‌م برسم تا این‌که اوایل تیر ۱۳۹۳ در حالی که تو حموم و در حال کف‌مالیِ سرم بودم آهنگ «مترسک» مازیار فلاحی توی مغزم پلی شد و از همون جا تصمیم گرفتم «یک مترسک» بشم و ۶ تیر همون سال وبلاگ سرپا شد و تا به امروز در خدمت شمام.

 

۴-  از حموم؟ :)) جالب بود

من کلاً مهم‌ترین تصمیمات زندگیم رو توی حموم گرفتم، نمی‌دونم هم چرا؟!

 

۵-  به عنوان کسی که هم با اسم مستعار سابقه‌ی وبلاگ‌نویسی داری و هم با اسم واقعی، به‌نظرت کدوم بهتره؟ چالش‌های پیش روی هر کدوم چیه؟

مستعارنویسی دست و بال آدم رو بازتر می‌ذاره، هر چی ابهامِ هویت بیش‌تر باشه بهتر هم هست (من اوایل مترسک بودنم، حتی جنسیتم هم معلوم نبود و تفاوتش با الان برام واضحه) راستش من از واقعی‌نویسی لطمه‌ی خاصی نخوردم ولی مستعارنویسی برام لذت‌بخش‌تره چون هر اون چیزی که خودم لازم می‌دونم رو تحویلِ مخاطب میدم و ضمناً نیازی هم نیست بابت اتفاقات دنیای واقعی توی وبلاگم پاسخگو باشم، فقط تنها سختی‌اش انتخاب کردنِ چیزاییه که می‌خوای از خودت ارائه بدی یا ندی. در مورد چالشا نمی‌تونم نظر خاصی بدم چون از جفتش راضی بودم.

 

۶-  چی شد که دو سال و ۳ ماه پیش یهویی و بی‌خبر رفتی و چی شد که تصمیم به بازگشت مجدد گرفتی؟

همه چیز از ۲ مورد سوء تفاهم بین من و یکی از رفقای وبلاگ‌نویس شروع شد؛ یه مورد کاملاً شخصی که اصلاً می‌تونست ایجاد نشه ولی وقتی ایجاد شد من همه‌ی تلاشم رو کردم که برطرفش کنم ولی مخاطبم قدری سرسختی به خرج داد و حاضر نشد بپذیره اون چیزی که برداشتش بوده درست نیست و خب نهایتاً هم تصمیم به انقطاع دوستی گرفته شد و توی اون وضعیت واقعاً هم الزامی وجود نداشت که پای بقیه‌ی عزیزان این وسط باز شه اما یه عده‌ی قابل توجهی از دوستان ایشون در جریان ماجرا قرار گرفتن (منتها از زاویه‌ی دیدِ یک‌طرفه‌ی ایشون) و به هواخواهی از ایشون، لشکرکشی به سمت وبلاگ من داشتن و طوری شده بود که روزی ۵۰-۶۰ تا کامنت بسیار رکیک دریافت می‌کردم و به مرور تحمل این شرایط برام فرسایشی و سخت شد چون اون زمان سرباز بودم و تنها دلخوشیم نوشتن بود و اون هم تنها عایدی‌ام ناسزاهایی بود که به ناحق نوش جان می‌کردم اونم بدون این‌که به من فرصت دفاع کردن بدن! البته ناگفته نمونه توی اون ایام ۲-۳ تا از دوستان مشترکمون وساطت کردن برای حل موضوع ولی خب، نشد که بشه و منم نهایتاً با دلخوری کامل وبلاگو بستم ولی هیچ وقت نرفتم چون دلم هنوز این‌جا بود و چون اون روز نرفته بودم، طبیعتاً الان هم برنگشتم!

اینم اضافه کنم که من سال گذشته مدت کوتاهی پیج اینستاگرامی برای مترسک زدم و یه تعدادی از همون عزیزانِ اهانت‌کننده ابراز عذرخواهی کردن و گفتن که گویا به اشتباهشون پی بردن، البته گفتنش صحیح نیست ولی برای تمام حرفایی که زدم، سندی موجود دارم ولی با تمام این اوصاف من هم‌چنان از خدامه که دوباره اون رفاقت پا بگیره و کدورت‌ها و سوء تفاهم‌ها برطرف شه. در مورد دوباره نوشتنم حقیقت امر تیم بلاگردون باعث شدن نرم بشم و به دور از کدورت‌های قدیم مجدداً این‌جا رو ادامه بدم، چون دیدم حیفه فضایی که نظیرش جای دیگه پیدا نمی‌شه رو از دست بدیم و با خودم حساب کردم دیدم اگه فقط به خاطر نوشتن من ۱ نفر دیگه مجاب به وبلاگ‌نویسی یا اصلاً وبلاگ‌خوانی بشه، من اجرم رو از نوشتن گرفتم! چون پر واضحه که فضای وبلاگستان به مراتب بهتر و فرهیخته‌تر از شبکه‌های اجتماعیه.

 

۷-  یکی از پرطرفدارترین بخش‌های وبلاگت بخش «شاه‌نامه» بود، تو شروع مجدد قراره «شاه‌نامه» رو ادامه بدی؟!

حدوداً یک سال و ۱-۲ ماه پیش و «شاه‌نامه» رو با یه فرم جدیدتر و مفصل‌تر و بهتر شروع کردم ولی هنوز تو مرحله‌ی تحقیق و شکل دادن به اسکلت کارم و فکر هم نکنم به این زودیا تموم بشه ولی به محضی که تموم بشه قطعاً رفقای وبلاگ‌نویس‌ام اولین عزیزانی هستن که در جریانش قرار می‌گیرن، چه به صورت نوشتنِ سریالی و پستی (مشابه قبل) و چه به شکل کتاب پی‌‌دی‌اف که داستان رو به طور کامل پوشش بده.

 

۸-  قصد داری که چاپ بکنی قصه‌ها رو؟

بعید می‌دونم با توجه به ممیزی‌های عجیب و غریب ارشاد، «شاه‌نامه» اجازه‌ی چاپ پیدا کنه، حتی بعید می‌دونم اسمش مجوز بگیره چه رسد به محتواش!

 

۹-  اگه جای آقای شیرازی بودی، بعد از فاجعه بلاگفا چیکار می‌کردی؟

من اگه جای ایشون بودم دائماً بک‌آپ از وبلاگ‌های بچه‌ها تهیه می‌کردم و اصولاً اون فاجعه رخ نمی‌داد تا بعدش بخوام مدیریت بحران کنم! آخه مگه می‌شه سرویسی به بزرگیِ بلاگفا که اون زمان اگه اشتباه نکنم سومین سایت پربیننده‌ی ایران بود، ۴-۵ سال هیچ بک‌آپی تهیه نکرده باشه؟ مثل این می‌مونه یهو تمام آرشیوِ چند میلیارد کاربرِ جی‌میل بپره! چرا؟ چون گوگل بک‌آپ نگرفته! خنده‌دار نیست؟ اینم مثل همونه، منتها در ابعاد یه کشور.

 

۱۰-  معمولا چه نوع وبلاگایی رو دنبال می‌کنی و پیگیر خوندنشون هستی؟

وبلاگایی که حس کنم پشت کلماتشون «فکر» و «دغدغه» وجود داره؛ برام مهم نیست لزوماً اون شخص هم‌نظرم باشه، همین که ببینم نوشته‌هاش استخون‌دار هستن و با خوندنشون به من چیزی اضافه می‌شه، می‌خونمشون.

 

۱۱-  سخت‌ترین چالش دوران بلاگری‌ات چی بود؟!

در مجموعِ این ۱۳ سال یا توی دوران ۶ ساله‌ی مترسک؟

 

۱۲-  ما تو رو با مترسک می‌شناسیم، به نظرم همون شش سال رو‌ در نظر بگیر.

حقیقتش دوره‌های چالش‌زا رو چند باری تجربه کردم مثل استارتِ مترسک (چون مستعارنویسی و از اون بالاتر، محاوره‌نویسی رو بلد نبودم) و یا انتقال مترسک از بلاگفا به بیان و خو گرفتن با فضای جدید و داستان «شاه‌نامه» و همه‌ی اینا چالشای عجیبم بودن ولی سخت‌ترین چالشم اون ۷-۸ ماه آخری بود که هر روز با کلی ذوق وبلاگ رو آپدیت می‌کردم و پنج‌شنبه هم «شاه‌نامه» رو می‌نوشتم ولی عمده‌ی واکنشا در حقیقت بی‌ربط به وبلاگ و در مورد حواشی زندگی شخصی‌ام بود که خب نتیجه‌اش رو هم دیدید که دیگه کاسه‌ی صبرم لبریز شد و ۲ سال و ۳ ماه سکوت کردم!

 

۱۳-  به جز قضیه‌ی وحشتناک بلاگفا به نظرت مهمترین عامل دلسردی بلاگرا و تعطیل شدن وبلاگا چی بود؟

اولاً این‌که تکنولوژی همون قدری که قشنگه، همون قدر هم بی‌رحمه! چرا؟ چون عموماً اقبال مردم نسبت به محصولات جدید طوریه که قدیمیا کم‌رنگ یا اصلاً به کل بی‌رنگ میشن، سرِ همین قضیه اقبال مردم به شبکه‌های اجتماعی بیش‌تر از وبلاگه چون جدیدتر و ساده‌تر و سریع‌تر و البته عمومی‌تره (کدوم سرویس وبلاگی رو سراغ دارید که روزی ۲ میلیارد کاربر فعال داشته باشه؟) از طرفی سرویسای وبلاگی (بلاگفا، بیان، پرشین‌بلاگ، بلاگ‌اسکای و...) از بس لاک‌پشتی طی این سال‌ها پیشرفت کردن و از بس محضِ ادامه‌ی حیات خودشون وادار به هزاران کار (مثل همکاری با کمیته‌ی فیلترینگ) شدن که اعتماد عمومی نسبت بهشون از بین رفت و حادثه‌ی بلاگفا هم رسماً تیر خلاص بود به این جسدِ کم‌جون! حتی من حس می‌کنم به خاطر تجربه‌ی تلخِ سرویسای وبلاگیِ ایرانی، مردم نسبت به شبکه‌های اجتماعیِ داخلی هم بازخورد خوبی نشون ندادن، شاید دلیل مستقیم‌اش هم نبوده ولی قطعاً بی‌تاثیر نبوده.

 

۱۴-  پیشنهادی داری که بشه این فضا رو یکم رونق بخشید؟

دوستانی که هنوز هستن اگه یه خرده بیش‌تر مایه بذارن، می‌شه امید داشت به دوباره جوونه زدن و بعدشم امید داشت به برگشتنِ عزیزانِ رفته. از اون طرف هم سرویسای وبلاگ‌دهی یه خرده مهربون‌تر باشن دیگه نور علی نور می‌شه!

 

۱۵-  مترسک چقدر به شخصیت واقعی خودت نزدیکه؟

چه سوال سختیه، راستش تا حالا بهش فکر نکردم، شاید بتونم بگم ۷۰ درصد، نوشته‌هام شبیه افکار خودمن و اون ۳۰ درصد هم که مربوط به ظاهره رو توی قالب بشه جستجو کرد، جمع بزنیم ۱۰۰ درصد خودمم!

 

۱۶-  فانتزی ازدواجت چیه؟!

نمی‌دونم بشه اسمش رو فانتزی گذاشت یا نه اما تنها رویام اینه که یه روزی اسم «دخترک» بیفته صفحه‌ی دومِ شناسنامه‌ام!

 

۱۷-  یکم از دخترک بگو!

من رو دیدید چه جوری‌ام؟ مونثم کنید می‌شه «دخترک»! با این فرق که اون صبورتر و مهربون‌تر از منه، بیش‌تر از من اهل ورزشه و قطعاً هم زیباتر از من!

 

۱۸-  دوست داری چطوری باهاش آشنا بشی؟  به ازدواج وبلاگی فکر می‌کنی؟!

آشنا که هستم باهاش، تقریباً اندازه‌ی تمام عمرم می‌شناسمش و با هم بزرگ شدیم و قد کشیدیم و الی آخر... منتهای مراتب چون می‌دونم تمایلی به من نداره (حداقل تو آینده‌ی نزدیک) هیچ ایده‌ای در موردِ نحوه‌ی رسیدن بهش ندارم؛ وبلاگ‌نویس هم نیست متأسفانه.

 

۱۹-  تو همیشه دوست داشتی دختردار باشی، حتی اسم دخترات رو هم انتخاب کردی، حالا اگه یه روزی دختر‌دار شدی، به عنوان یه پدر، مهم‌ترین کاری که برای تبسم و نیکی و بهار می‌کنی چیه؟!

البته یه توضیحی بدم، الان دیگه نوع نگاهم طوری شده که اگه روزی بچه‌دار بشم اسم‌گذاریشون ‌رو به عهده‌ی مامانشون می‌ذارم، چون فامیلیشون از منه پس منطقیه که اسمشون رو مامانشون بذاره تا انصاف رعایت شه؛ به عنوان یه پدر حس می‌کنم مهم‌ترین چیزی که می‌تونم یادشون بدم اینه که «خودشون» باشن، شجاع باشن، رویا داشته باشن و براش هم بجنگن، من و مادرشون هم هرچند از دور هواشونو داریم ولی خودشون باید یاد بگیرن روی پای خودشون وایسن و زندگیشون رو خودشون شکل بدن.

 

۲۰-  نظرت راجع به ایده‌ی بلاگردون و فعالیتش تا این‌جای کار چیه؟

البته من خودم رزومه محسوب میشم (!) و صحیح نیست در این مورد نظر بدم ولی ایده، ایده‌ی نابیه و فعالیتش هم خوب بوده منتها جا داره از این فعال‌تر و مستحکم‌تر عمل کنه.

 

۲۱-  مترسک چند سالشه و چی خونده و الان مشغول چه کاریه؟!

مترسکا که سن ندارن! کارشناسی حقوق دارم و الان هم سرگرمِ درس خوندن برای آزمون وکالت یا سردفتری هستم و هم‌زمانش هم موسیقی کار می‌کنم.

 

۲۲-  بزرگترین خلافت چی بوده؟ بذار این طوری بپرسم، کاری که از نظر عرف اشتباه و خلافه و تو انجامش دادی و همین طور کاری که انجامش دادی و بعد به خودت گفتی دور از شأن و شخصیت من بود این کار!

خلاف که تا حالا نکردم ولی اون دورانی که تو یک قدمیِ رسیدن به «دخترک» بودم چون سنم کم بود و بی‌تجربه هم بودم، حرفا و شوخیای لوسی ازم سر زد که تو نظرش یه موجودی معکوس با شخصیت واقعی‌ام شکل گرفت که اگه می‌دونستم اون کلمات می‌تونه مسیر زندگی و عواطفم رو این قدر پیچیده و تقریباً محال بکنه، هیچ وقت از دهنم در نمی‌اومد و هنوزم پشیمونم بابتشون.

 

۲۳-  واقعا شتر بهش می‌خوره نماد موفقیت باشه؟!

خدا وکیلی تنها موجودی که انسان نیست ولی نه‌تنها واحد شمارشش نفره بلکه احترام انسان رو هم داره و ملاک تعیین قیمت دیه هم هست، انصافاً حیوان موفقیه خب! از اون گذشته شما ساختار بدنی این موجود رو ببینید، چقدر زیبا و جذاب و کاربردیه! اگه این پکیج نماد موفقیت نیست، پس چیه؟! اصل و اساسِ آناتومی این حیوون هم آرواره‌اشه! باور کنید آرواره‌ی انسان اگه اون شکلی بود، خدا رو بندگی نمی‌کرد!

 

 

۲۴-  کلاغ‌های بلاگردون بهمون خبر دادن که در حال نگارش داستان جدیدی هستی، درباره‌اش برامون حرف می‌زنی؟!

کلاغ‌های بلاگردون درست بهتون خط دادن! یه داستان کوتاه و کاملاً متفاوت با داستانای قبلی‌ام و «شاه‌نامه» است که موضوعش... اجازه بدید بیش‌تر از این نگم تا به‌زودی که منتشر شد عزیزان خودشون مطالعه کنن و متوجهِ قصه بشن.

 

۲۵-  راستی از پسرت چه خبر هنوزم سوت می‌زنه؟!

هی داشتم فکر می‌کردم من کِی پسری داشتم که سوت می‌زده که خودم یادم نیست؟! در حقیقت «پسر» اسم یه خوکچه‌ی خونگی بود که حدوداً ۸ سال پیش داشتمش، حسابی تربیت‌شده و دستی شده بود، طوری که وقتی گشنه‌اش می‌شد سوت می‌زد و بعد از سیر شدن هم روی دو پا بلند می‌شد تا انگشتمو بگیره و به نشان تشکر، لیسش بزنه! یه مدتی مهمونِ خونه‌مون بود ولی چون حجم کارم زیاد شد و فرصت نگهداریش رو نداشتم با شوربختی مجبور شدم واگذارش کنم به کسی که به مراتب از من بهتر و حیوون‌دوست‌تر بود و هنوزم هست و حالشم از همه‌ی ما بهتره!

 

۲۶-  چرا قبول کردی باهات مصاحبه کنیم؟

چون یه افتخار به افتخاراتم اضافه می‌شد!

 

۲۷-  به موزه‌ی بلاگردون چی هدیه می‌دی؟!

برنامه‌اش رو دارم که برای یه مناسبتِ تاریخی که اوایل شهریورماه امسال، ۷۹ـمین سالگردش می‌شه، بهترین آهنگِ تاریخ موسیقیمون رو با دستان الکنم براتون با گیتار بزنم و بذارم داخل وبلاگ، اون و حس و حالِ عجیبش رو با افتخار تقدیم می‌کنم به موزه‌ی بلاگردون.

 

از مترسک ِ عزیز ممنونیم که با حوصله به سوالات بِلاگِردون جواب دادن. لطفاً نظرات و پیشنهادات خودتون رو با ما در میون بذارید.

۱۴ نظر ۴۳ موافق
طراح قالب : عرفان