دوستان و همراهان عزیز بلاگردون سلام:)
پیرو این پست، طبق وعدهای که داده بودیم هر ماه به مرور وبلاگهای معرفیشدهی ماه قبل میپردازیم:
۱- به یاد دوران کودکی که توی باغچهی خونه گل لادن داشتیم، به یاد طعم تند گلبرگ لادن و رنگ زرد پرچمش نوک بینی زمانی که بوش میکردیم، به یاد سادگی، خوشخیالی و سرخوشی کودکانه اسم لادن، برای اینجا نوشتن انتخاب شده. لادن گل سادهایه. شاید برای خیلیها ناآشنا باشه. شاید از نظر بعضیها خیلی هم زیبا نباشه، ولی این گل توی شرایط نسبتا سخت رشد میکنه، درست اول بهار. تنها سیستم دفاعیش طعم و بوی تندشه. این تندی ملایم و رنگهای گرم و انرژی بخش و اشتها آور گلبرگهاش باعث شده، چاشنی بعضی از غذاها و سالادها بشه.
من هم همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی رو منتشر کردم. شاید هم پیشتر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه چیز بود و لادن چاشنی لحظههای زیستنم با کلمهها! اینجا زندگی را با طعم لادن بچشید.
۲- کودکی من توی ده شلمرود گذشت. توی کتاب داستان هایی که خط به خطش را بیشتر از نقاشی هایش از حفظ بودم و قافیهی غزلهای حافظ را هم جلو جلو که خواهرم برایم میخواند آهنگش را میزدم. عبو. ابرو و صدای جیغ قلم روی کاغذ. تو عجب تنگهی عاشق کشی، ای معبر عشق. عاشق شد. شوهر کرد. توی تمام عروسیاش یک پسره کچل ده دوازده ساله چسبیده به لباس سفید و توی تمام عکسها هم هست. حالا پسرش سیبیل درآورده؛ علی رضا. و من پیش خودم میگویم کاش قصه برای بچهها مینوشتم. قصههای متبرکِ ملعون من را با این سیگار دود کنید.
۳- تیتی از سالهای دور از خانهاش مینویسد.
۴- واقعیت اینه که من آدمِ ماجرا، گستردگی و تنوعم. هرچقدر هم بخوام این میل رو تو خودم سرکوب کنم باز یک جایی این نیاز و این میل خودش رو نشون میده. من دلم میخواد آدمای مختلف رو ببینم، صحنهها و مکانهای مختلف رو اطراف خودم نیاز دارم که چشم و فکر و روحم رو تعذیه کنه، من به گستردگی نیاز دارم تا نفس بکشم. من نیاز دارم به چالش کشیده شم تا هرروز یه جنبهی جدید از خودم و تواناییهام رو کشف کنم یا برعکس، نیاز دارم به چالش کشیده شم تا هرروز بفهمم ضعفای اساسیم چیه. فقط اینطوریه که احساس میکنم زندگیم غنی بوده. فقط اینطوریه که احساس زنده بودن میکنم. من تو زندگیم همیشه بیشتر از آرامش، ماجرا خواستم، قصه خواستم. زندگی بدون قصه ملالانگیز و خالیه.
من ماویام؛ ماوی یعنی آبی، مثل اقیانوس، آسمان، کوهها، و دلتنگی. توی این بزرگراه براتون ماوی رو معنا میکنم.
۵- باید بگویم "اسپی" نام وبلاگ باید مثل یک پسوند فامیلی که اصل و نسب را نشان میدهد، سرجایش بماند.
من بعد از فهمیدن تفاوتم از آن دستهای بودم که میگفتند چه خوب، پس دلیل آن اتفاقها و تجربهها این بود. آنقدر تحقیق و تحلیل کردم تا راضی شدم. احترامم برای آنهایی که متفاوت با اکثریتند زیاد بود، و بیشتر هم شد. سعی کردم نگاهم را به تفکر های تازه بازتر کنم. این نقطه و کشف و مزهکردنش را یک مقصد در مسیر زندگیام میدانم. ولی حالا چیزها خیلی معمولیتر شده. داستان تغییرات زیادی کرده و دیگر گره قهرمان آن تفاوتش با دیگران نیست. تفاوت هست اما جایی برایش باز شده و مانع کاری نیست. فلسفهای برای خودش شده و بجای طوفان و طغیان درونی قرار است نسیمی باشد که حال بقیه را خوب کند و نوید باز شدن گرهها را با خودش بیاورد. برای خواندن این گرهها، باز شدنش و داستان قهرمان ما، دامن گلدار اسپی، خودتان را آماده کنید.
۶- از من اگر میپرسید، گمگشتهام در شب پرستاره، گردشگر در سطر های کتاب، جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر، غرق شده در سرزمین خیال و درک شده در کلمات سرشار از احساس.
اعتقادم این است که ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم.
همنوایی شبانهای از ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا همراه با شیدا اسدی در بیکران تجربه کنید.
۷- سلام.
من چندتا شخصیت دارم. بیشتر اوقات «جو» ام، گاهی «مگ»، گاهی «ایمی» یا «مارمی» و حتی خیلیاوقات «نورا». اما بهتون قول میدم هرگز «بت» نبودم، گرچه این آرزوی هر مادریه برای بچهش!
پس خانم مارچ ازتون میخواد که اون رو به اون اسمی که خودتون توش میبینید، صدا کنید و همراه باهاش در جایی بالاتر از ابرها و پایین از خورشید، معلق باشید.
ب.ن۱: از شما دعوت میکنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگهای معرفیشده رو با هشتگ بلاگگردون بخونید :)
ب.ن۲: همراهان عزیز بلاگردون چالش "م مثل مادر، پ مثل پدر" رو که فراموش نکردین؟ خوشحال میشیم نوشتههای قشنگ شما رو از احساسات مادرانه و پدرانهتون بخونیم:)