برای اقلیت زمین


۲۳ مرداد امسال توی تقویم خیلی‌ها شاید یه روز عادی باشه اما برای یه عده‌ی دیگه روز خاصیه، یه روز که از یه تفاوت جالب صحبت می‌کنه.

بله درست حدس زدید، روز چپ‌دست‌ها! اینکه سه نفر از تیم بلاگردون چپ‌دست هستند، این روز رو برای بلاگردون هم خاص کرده:)

ما سه نفر چپ‌دست تیم، به عنوان عضوی از اقلیت جامعه، از دریچه نگاه خودمون به این پدیده‌ پرداختیم، خوشحال می‌شیم توی این پست همراهمون باشید.


بانوچه: من بانوچه‌ام، یه چپ‌دست. از روزی که فهمیدم چپ‌دستم و با اکثریت مردم فرق دارم حس عجیبی داشتم. دهه‌ی 70 بود و هنوز اینطور نبود که خیلیا این روز رو به همدیگه تبریک بگن و جشن بگیرن. بعضیا برای اینکه اذیتم کنن بهم می‌گفتن چپ‌دست‌ها جهنمی هستن! منم بچه بودم و باور می‌کردم و برای این سرنوشت تلخی که خدا برام در نظر گرفته و خودم هیچ دخالتی در اون نداشتم غصه می‌خوردم. اما پدر و مادرم قانعم کردن که اینطور نیست و اتفاقا چپ‌دست‌ها باهوش‌تر هستن. با اینکه از نظر بعضیا چپ‌دست بودن ویژگی خاصی نیست اما نمی‌دونم چرا اینقدر برای من خاص و دوست‌داشتنیه و همیشه جزو ویژگی‌های مثبتم می‌دونم اینو.


نسرین: من نسرینم و سی و دو ساله که چپ‌دستم. نمی‌دونم از کی فهمیدم چپ‌دستم ولی این موضوع تو خانوادۀ من کاملا عادی و پذیرفته شده است، چند تا از عمه‌هام و خواهر بزرگم قبل از من چالش‌های چپ‌دستی رو تجربه کردن. چپ‌دستم و نمی‌تونم از بعضی از ابزارها به خوبی شما راست‌دست‌ها استفاده کنم. بزرگترین چالش دو تا چپ‌دست موقع پیاده‌روی اینه که کی سمت چپ باشه و کی سمت راست.

اما من مهارت‌هایی دارم که طبعا راست‌دست‌ها کمتر ازش بهره بردن. استفاده همزمان از نیم‌کره چپ و راست، تند نویسی، تجسم فضایی بالا. ماها عموما آدم‌های خلاقی هستیم، معمارها، نقاش‌ها و آبشار‌زن‌های خوب، اغلب چپ دستن. چپ‌دست‌ها، آدم‌های خاصی نیستن، اما حالشون هم با خودشون خوبه. ما فقط ده درصد از جمعیت کره زمین رو تشکیل دادیم. در جهانی که برای راست‌دست‌ها طراحی شده لازمه که با ما مهربون‌تر باشین.


حاج‌مهدی: آخرین روزهای کلاس اول دبستان بود. طبق معمول، وسط زنگ ورزش شیطنت کرده بودم و دستم شکسته بود. دکتر از نوک انگشت‌ها تا بالای آرنجم را گچ گرفته بود. کدام دست؟ دست تخصصی‌ام. دست چپی که همه‌ی کارهایم را باهاش انجام می‌دادم. کسانی که دست یا پای گچ گرفته را تجربه کرده‌اند می‌دانند تحملش چقدر سخت است. هر روز گوشه‌ای از سفیدی گچ دستم را مثل زندانی‌ها با مداد سیاه خط می‌کشیدم تا دو الی سه هفته‌ای که دکتر گفته تمام شود. تمام نمی‌شد. در عوض پارسا بغل دستی‌ام خوشحال بود. همیشه موقع نوشتن با او که دست راست بود مشکل داشتیم. دستمان به هم می‌خورد و دعوایمان می‌شد. اولین روزی که با دست گچ گرفته رفتم مدرسه، همه‌ی بچه‌ها دورم جمع شدند. دستم را مثل یک چیز عجیب و غریب وارسی می‌کردند و اصرار می‌کردند رویش یادگاری بنویسند. توجه بچه‌ها و معلم‌ها و ناظم‌ها برایم خوشایند بود. کم‌کم زندگی با دست گچ گرفته و استفاده از دست راست برایم عادی می‌شد. شاید تنها مزیتی که بعد از کانون توجه قرار گرفتن می‌توانست نصیبم بشود فرار از نوشتن بود که این هم نشد. زنگ دیگته زنگی بود که همه‌ی بچه‌ها از رسیدنش واهمه داشتند چون معلمی داشتیم که همیشه مهربان بود جز در زنگ دیکته. سخت‌گیر، ریزبین و کوتاه‌نیا! بچه‌ها می‌گفتند خوش بحالت که با دست چپ می‌نویسی. اگرچه دیکته نوشتن را دوست داشتم ولی بازهم از فرصت بدست آمده خوشحال بودم. زنگ خورد و با دل خرسند وارد کلاس شدم. معلم گفت دفترها روی میز. بی‌معطلی و با اعتماد به نفس کافی، دست گچی‌ام را بالا گرفتم و گفتم «آقا اجازه؟ من دست چپم. نمی‌تونم دیکته بنویسم.». معلم با طمأنینه آمد بالای سرم. گفت «خب با دست راستت بنویس چه اشکالی داره؟» گفتم «نمی‌تونم». معلم گفت «می‌تونی! مداد بگیر دستت بنویس یه چیزی...» مداد مشکی را برداشتم و گفتم «چی بنویسم؟» گفت «اسمتو بنویس». در حالی که حتی نمی‌توانستم مداد را به درستی توی دست راستم بگیرم اسمم را نوشتم و یکی از عجیب‌‌ترین اتفاقات زندگی‌ام رقم خورد. اسمم را با خط نستعلیق به زیباترین حالت ممکن نوشته بودم! معلم که انگار خیلی غافلگیر نشده بود گفت: مطمئنی دست چپی؟! اینکه خیلی خوب شد از دست چپت خیلی بهتر نوشتی!». بدجوری ضایع شده بودم در حالی که از معدود دفعه‌هایی بود که اصلا فیلم بازی نمی‌کردم. آن روز دیکته را با سختی تمام با دست راستم نوشتم با خطی که اصلا قابل خواندن نبود.تمام که شد به خط های روی گچ دست چپم نگاه کردم. پارسا خط دیگری روی گچ دستم کشیده بود.


خوشحال می‌شیم که اگه چپ‌دست هستین و یا خاطره بامزه‌ای از چپ‌دست‌ها دارین زیر همین پست برامون کامنت بذارین.

منتظریم کامنت‌دونی این پست رو بترکونید رفقا:-)

۲۷ نظر ۲۸ موافق
طراح قالب : عرفان