دوستان و همراهان عزیز بلاگردون سلام:)
پیرو این پست، طبق وعدهای که داده بودیم هر ماه به مرور وبلاگهای معرفیشدهی ماه قبل میپردازیم:
۱- مسیر برای من لذت بخش تر از مقصد است. مقصد با خودش هزار سوال می آورد و بلاتکلیفی. مسیر خط مستقیمی است که باید آن را پیمود. باید در آن کتاب خواند و فیلم دید و موسیقی گوش داد و حرف زد. من تمام مسیر ها را زندگی میکنم. به مقصد که میرسم همهی وجودم خسته میشود و نای فکر کردن برای حرکات بعدی را ندارم.
از بلاتکلیفی متنفرم. از همیشه پلن بی داشتن هم. دلم میخواهد مصمم باشم. آنقدر مطمئن که خم به ابرو نیاورم. اما نمیشود. شک همیشه پا به پای عقل راه میرود. Mission Blue یک پروانهی کوچک آبی رنگ زیباست که در Rhapsody مینویسد.
۲- یکی از تفریحاتم در مترو این است که حدس بزنم آدمها در کدام ایستگاه پیاده میشوند. میدانی، دوباره از همان احساسات مخلوط گذشته و آینده است. مقصد آنها برای خودشان در گذشته معلوم شده، اما برای تو در آینده معلوم میشود. حالا این مقصد در کجای زمان قرار دارد؟ ذرهای احساس استقلال از زمان را به دست میدهد. علاوه بر این، مبتلا به صدابیزاری هم هستم اما از همه مهمتر حسنایی هستم که همیشه لبخند میزنم.
۳- دو زن درمن میزیند. یکی همسر است. مادر است.آشپزی بلد ست. مربا میپزد. ترشی میاندازد. وقتی توی خانه کار میکند، پیراهنهای رنگی با دامنهای بلند گل گلی میپوشد. آواز میخواند، ترانههای شاد گوش میدهد. میرقصد. زیاد میخندد. زندگی را سخت نمیگیرد. از تلف کردن وقت خوشش نمیآید. ریزریز و مداوم و همیشه دارد کاری انجام میدهد. هیچ وقت بیکار نمیماند. زندگی توی روستا را به زندگی در شهر ترجیح میدهد.هروقت میرود روستا، کشت و کار میکند.عاشق دل دادن و قلوه گرفتن از گلها و گیاهان است. دلش میخواهد مرغ و خروس هم داشته باشد. سادگی زندگی روستایی و آرامش محیط آنجا را عاشق است.یکی دیگر از زنها ولی خیلی حوصله این کارها را ندارد. کتاب خواندن را دوست دارد. فیلم تماشا کردن را هم همین طور. حس میکند که نباید از اخبار و اتفاقاتی که هرروزه توی دنیا رخ میدهد، بیخبر باشد.بیخبری را دوست ندارد. بیتفاوتی را هم همین طور. دلش میخواهد کاش بتواند برای بهتر شدن حال دنیا کاری بکند. سینما رفتن را دوست دارد، تئاترتماشا کردن را هم همین طور. برای خودش کتاب هم زیاد خریده و میخرد... نوشتن را ولی میمیرد. بینهایت از نوشتن لذت میبرد.دلش میخواهد یک روز کتابهای خودش را چاپ کند. اما با تمام علاقهاش به این کار هیچ وقت به طور جدی پیگیر ماجرا نبوده. معتقد است نوشتن تنها تسلای بازماندن است. خلاصه که همین و این گونه بود که وبلاگ دوم دو من درمن نام گرفت. این دو زن در من زندگی میکنند و من هردو را به مساوات دوست دارم و برایشان وقت می گذارم:)
۴- من همیشه ترجیح میدهم نظارهگر یک ماجرا باشم تا یکی از فاعلین ماجرا. اینکه بنشینم یک گوشه و به اطرافم نگاه کنم برایم لذتبخشتر است تا درگیر بودن در بطن داستان.
جزئی از محیط بودن نه صرفا یکی از عناصر فعال در محیط بهم حس آرامش میدهد. حس خانه بودن. از روشن کردن مهتابی در ساعتهای پایانی روز متنفرم. در نظرم یک نوع پذیرش شکست است. هیچ وقت هم با کلیشهی غمانگیز بودن جمعه کنار نیامدم. جمعه بیشتر از حزنانگیز بودن، برایم مملو از آرامش و سکون است و البته یک غم کوچک دلنشین. غم هم که قبلاً گفته ام. قشنگ است. نجیب است. اصالت دارد. هنوز به حرفهایم معتقدم. من زری الیزابتم، غلام خانههای تاریک.
۵- هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی... با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند، دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد... این تمام حرف آسونویس است، نویسندهی وبلاگ آســـو.
۶- من عادت به سرکوب کردن دارم... من آدمی هستم که حرفهایش را دوخته اند به ته مغزش. من کسی هستم که عادتش در پنهان ماندن و نامرئی بودن است. من موجودی هستم که وظیفهاش تشویق دیگران و سرکوب خودش است. من کلماتم پر است از زوال و پوسیدگی... من نه رنگی دارم و نه حتی شکلی... من تصویری از مجسمهی نتراشیدهای که هیچ وقت به نمایش گذاشته نخواهد شد... من سرشار از تاریخی هستم که هیچکس علاقهای به خواندنش ندارد و جای عبرتی در آینده برایش نیست...
من در Let Me Not Forget For A Moment یک گنجشک مرده ام. آن زنی که تو علاقهای به شناختنش نداری...
۷- من پیمانم، متولد ۷۵ و از اهالی ساری. دانشجوی کامپیوتر، هوش مصنوعی، پردازش زبان.
و صد البته از مخالفان سرسخت بیراهه نوشتن در «دربارهٔ من»ها.
و باید بگم که تمام نوشتههای سرندیپ از من است؛ اما این وبلاگ تمام من نیست.
۸- من اگر یک کلمه از یکی از غزلهای سعدی بودم، یا یک تحریر از دهان محمدرضا شجریان در هر کنسرتی، یا یک زخمه بر تار محمدرضا لطفی در هر اجرایی، حق مطلبم را در جهان هستی ادا کرده بودم. اینها جملات احسان حسینی نسب نویسنده و روزنامهنگاری است که بهخاطر حساسیتهایش در عرصه کتاب و نشر کمتر درخشیده اما نوشتههایش در مجلات زبانزد و خواندنی است. در وبلاگش کافه چای کوفسکی، خرده یادداشتهای یک خرده روزنامهنگار را میخوانید.
ب.ن۱: از شما دعوت میکنیم که در کانال بلاگردون به آدرس blogerdoon@ نیز حضور داشته باشید و هر روز با ما یک پست از وبلاگهای معرفیشده رو با هشتگ بلاگگردون بخونید :)
ب.ن۲: در پست بعد، به گفتگو دربارۀ فیلم«Lock, Stock and Two Smoking Barrels» خواهیم پرداخت، اگر علاقمند بودید، این فیلم را تماشا و در گفتگوی بلاگردون شرکت کنید.