دوستان عزیز بلاگردونی، همونطور که در پست قبل اطلاعرسانی کرده بودیم، این هفته قراره دربارۀ فیلم «Lock, Stock and Two Smoking Barrels» صحبت کنیم. این بار برای گفتگو راجع به فیلم، به سراغ یکی از بلاگرهای فیلمباز رفتیم، با مسعود از وبلاگ زندگی بهتر و نسرین همراه باشید:
نسرین: اول گفتگو لازمه که ازت تشکر کنیم که قبول کردی در این گفتگو شرکت کنی، امیدوارم که گفتگوی خوبی داشته باشیم؛ بابت معرفی این فیلم خوب هم ممنونم.
مسعود: خواهش میکنم. من از حرف زدن دربارۀ سینما همیشه استقبال میکنم. خب نظرت دربارۀ فیلم چی بود، چطور بود، چی دیدی توش؟
نسرین: واقعیتش دیشب که شروع کردم اون فضای تیره و تار فیلم اصلا برام جذاب نبود و فکر میکردم چون خودم پیشنهاد فیلم دیدن و گپ و گفت پیرامون فیلم رو دادم، ناچارم تا تهش تحمل کنم. اما امروز که با حواس جمع و سر حوصله دوباره از اول نشستم پای فیلم، فکر میکنم از دقیقه سی به بعد بود که مجذوب فیلم شدم و قلاب کارگردان قشنگ گیر کرد، حسابی درگیر فیلم شدم؛ هر لحظۀ فیلم یک چیزی برای همراه کردم مخاطب داشت.
مسعود: فیلم خیلی نکته داره و توی زمان خودش یه چیز نویی بود. توی فیلم شاهد یه مقاومت و ایستادگی تمام قد در باره یکی از بحثای قدیمی درباره سینما هستیم؛ اینکه میگن نباید تو فیلم از قانون تصادف استفاده کنی. یعنی اتفاقات باید علت و معلولی باشه. ولی فیلم به صورت خیلی طنزآمیز این جریان رو میبره جلو و جلوش میایسته و نشون میده که میشه این قانون سینما رو دور زد. البته این قانون چیزیه که قبلا قانون بود و خب طبعا الان همه چیز شکسته شده. به نظرم حرف بزن هر چی میخوای بگو، منم هر چی به ذهنم برسه بعدش میگم.
اصلا بیا از اینجا شروع کنیم که داستان فیلم چی بود؟
نسرین: چند تا جوون میخوان شرطبندی کنن و توی این شرطبندی یه پول گندهای رو میبازن و مجبورن ظرف یک هفته این پول رو به رییس باند مخوف پس بدن و دنبال یه راهی هستن برای جور کردن این پول و خب چه راهی راحتتر از دزدی؟
مسعود: خب داستان فیلم اینجوریه که چند تا پسر جوون هستن که میخوان یه پولی دست و پا کنن، میرن بازی میکنن و یه پولی رو میبازن و تصمیم میگیرن که از همسایهشون که چند تا خلافکارن دزدی کنن. اما طرح طبق برنامه پیش نمیره و داستان پیچیده میشه و همین طور که پیش میره چند شاخه میشه و قهرمانهای مختلف وارد میشن و همه چی تو هم پیچیده میشه.
من این فیلم رو خیلی دوست دارم به نا به اون دلیل که بهت گفتم و به نظرم در حقش ظلم شده و آنچنان معروف نیست؛ نسبت به کارهای دیگۀ گای ریچی.
اگر آثار گای ریچی رو سرچ کنید، معمولا اغلب آدما این کارگردان رو با فیلم «Snatch» میشناسن. در حالی که «Snatch» بعد از «Lock, Stock and Two Smoking Barrels» ساخته شده و خیلی هم شبیه این فیلمه. یکی از خرده ایراداتی هم که به گای ریچی میگیرن همینه که فیلمهات خیلی خوبن ولی کپی همن. اما اگه خوب توجه کنین، ریچی به شدت حرفهای تر شده در کار بعدی. فیلم «قفل، انبار و دو بشکه باروت» اولین فیلم کارگردانه.
نسرین: آره فضای فیلمهاش خیلی شبیه به همه.
مسعود: به نظرم گای ریچی، این سبک فیلمسازی رو از کسی مثل تارانتینو الهام گرفته، شخصیتهاش پرحرفن، خاکستریان، خوب و بد دارن. تو یه شخصیت هر دو وجه خوب و بد رو میتونیم ببینیم؛ اینا چیزهایی هستن که به نظرم گای ریچی در اونها وامدار کسی مثل تارانتینوه. ولی نمیاد کپی کنه دقیقا، یه الهامگیری خیلی خوب داره. فضای فیلمها اون شکلیه تقریبا و من خودم این کارگردان رو خیلی دوست دارم. هر چند این اواخر چند تا فیلم سفارشی ساخته ولی باز هم برمیگرده به سبک خودش.
نسرین: آره خوبیِ کارش اینه که در حد الهام بوده و تقلید صرف نیست کاراش.
مسعود: این فیلم رو من اولین بار ده- دوازده سال پیش دیدم. پنج شیش ماه پیشم یک بار دیگه دیدم، خوبی این جور فیلما اینه که تو هیچی از فیلم یادت نمی مونه تقریبا. اینقدر نکته داره این فیلم و اینقدر جزئیات داستان خوب چیده شدن و باورن پذیرن اتفاقهایی که رخ میدن، که یادت نمیمونه. به همین دلیل الان جزئیات فیلم درست و دقیق یادم نیست ولی کلیت فیلم یه کاری میکنه که دقیقا معنای عبارت «کاشت و برداشته.» اگه توجه کنی از اول فیلم یک سری اتفاقها میوفتن و جزئیات شکل میگیرن و بعد یهو آخر فیلم همه چیز حل میشه و تیکههای کوچیک شخصیتها، اخلاق شخصیتها همه و همه چراییشون نشون داده میشه و به شکل خیلی جالبی اتفاقها باور پذیر میشن.
مثلا یکی از این تیکهها تمرکز و تاکیدی هست که روی یک در آهنی میشه. اون در آهنی که بهش میگن قفس. همۀ شخصیتها یه جورایی به اون در آهنی گیر میدن و در نهایت یک جا به کار میاد. اون سکانسی که همۀ اون دار و دستۀ دزدا با اسلحههای خفن پشت اون میلهها گیر افتادن و یه فضای کوچیکی در اختیارشونه. در مقابل اون جوونایی که ماریجوانا کشت میکنن تو یه فضای بزرگی هستن و دارن اونا رو با تفنگ بادی میزنن. این طنزهای این شکلی رو من خیلی دوست دارم. یا اون سکانسی که دوست دختر یکی از پسرا به زور میاد تو خونه و تهش توی همون حالت بیهوشی یه عمل جالبی ازش سر میزنه. فیلم از این اتفاقهای تصادفی خیلی داره. همون چیزی که اول گفتگومون گفتم.
نسرین: یه نکتۀ مهم برای من این بود که فیلم ستاره محور نیست. انگار یه جورایی همۀ بازیگرا، ستاره هستن و فیلم از نظر بازی گرفتن از بازیگرا خیلی یکدست عمل میکنه.
مسعود: این فیلم اولین فیلم جیسون استاتهامه. گای ریچی قبل از ساخت فیلم دنبال یه دستفروش میگشته برای یکی از نقشهای فیلمش که جیسون هم داشته دستفروشی میکرده؛ گای ریچی خیلی اتفاقی این آدمو میبینه و ازش تو فیلم استفاده میکنه و میبینی که چقدر خوب بازی کرده و از همین فیلم به دنیا معرفی میشه.
یه بازیگر دیگه هم داشت که نقش شرخر رو بازی میکرد. اونم یه بازیکن سابق فوتبال بوده سر این فیلم گای ریچی ازش بازی میگیره و اونم به دنیا معرفی میشه خیلی هم خوب بازی کرده.
نسرین: قصۀ فیلم شبیه یه دومینو عمل میکنه و جلو میره انگار. تیکههای طنزش خیلی خوب بود. هم طنز موقعیت و هم دیالوگهای طنزش خوب دراومده بود. نه به لودگی میزد و نه اجباری به خندوندن مخاطب داشت.
نکتهای که راجع به بازیگرا گفتی جالب بود، البته اون فوتبالیسته رو خونده بودم ولی بازیگری که دستفروش بود رو ندیده بودم جایی بهش اشاره کنن.
مسعود: پدر این پسر قلدره «ادی» که میره سر میز شرطبندی هم برام خیلی آشنا بود، آخرش متوجه شدم که این مرد همون استینگه، توی فیلم لئون آخرای فیلم یه موزیکی پخش میشه به اسم « shape of my heart» این یارو همون خوانندۀ این آهنگ معروفه. خیلی برام جالب بود که توی این فیلم بازی کرده، من جذبهاش رو خیلی دوست دارم.
در کل اگر جزو کسایی هستین که مثل من فرمگران، یعنی فرم رو به معنای داستان ترجیح میدن، این فیلم براشون مناسبه. من خودم عاشق اتفاقهای جدید توی فرم هستم، دوست دارم تجربهشون کنم هر چند که داستان عمیق نباشه. این فیلم هم یک همچین چیزیه. فرم روایت، فرم شخصیتپردازی خیلی خوبه. خیلی شلوغ پلوغه، ریتمش سریعه و خسته کننده نیست. پس اگر جزو کسایی هستین که دوستدار داستان فرمگرا هستن و خیلی داستان پیچیده دلشون نمیخواد، این فیلم بهتون حال میده. چون همون طور که گفتم داستان، داستان سادهای هست و اون نحوۀ روایتش جالبه و آروم آروم شکلگیری شخصیتها، عملها و عکس العملها جالبه توی این فیلم و قشنگش میکنه و به نظر من چنین فیلمایی رو آدم میتونه چندین بار ببینه در طول زندگیش.
این فیلم شروع بازیگری، چند تا از بازیگرای فیلم هم هست. داستان خوبی داره، کارگردانی خوبی داره، ایدۀ جدیدی داره نسبت به سال ساختش. برای آشنایی با گای ریچی واقعا فیلم خوبیه به نظرم آدم باید ببینه این فیلمو و با همچین سبکی آشنا بشه. اگرم فیلم رو دوست داشتین، فیلم بعدی کارگردانش یعنی فیلم «Snatch» رو هم ببینید که در سال 2000 ساخته شده.
نسرین: یه نکتهای گفتی که یاد یه سکانسی افتادم توی فیلم. اونجایی که پسرا آخرای فیلم نشستن توی بار و مایوسانه دارن به مسیری که طی کردن فکر میکنن. از یه طرف ناراحتن که از دست دادن همه چیز رو و از یه طرف خوشحالن که گیر نیوفتادن. اونجا کریس با ساک پول برمیگرده، ساک رو میذاره روی میز و میگه من صاحبکارم رو از دست دادم و اون به خاطر شما کشته شد و ... من فکر میکردم که چقدر لوس میشه اگر این ساکه دوباره به این راحتی برسه دست پسرا و در واقع کارگردان یه جورایی اون بازی دومینوواری که از اول شروع کرده بود رو داره به هم میریزه. هیچ منطقی پشت این کار کریس نبود. اما وقتی زیپ ساک رو باز کردن و ساک خالی بود؛ فهمیدم با یه کارگردان باحال و در عین حال باهوش طرفم خیلی جالب بود این سکانس.
مسعود: متاسفانه چون فیلم، فیلم شلوغیه و من چند ماه قبل دیدم و نرسیدم مرور کنم برای این گفتگو، جزئیات خیلی یادم نیست. کلیتش یادمه که چی شد اونجا ولی اینکه چرا این اتفاق افتاد دقیق یادم نیست. اما طرف خیلی زرنگ بود و یه مجلهای هم ته اون ساک بود و اونجا بود که بچهها فهمیدن اون اسلحهها چقدر قیمت دارن و چه پایان خوبی داشت سر پل.
نسرین: اونجایی که تام موبایل رو گرفته به دهنش و تا کمر خم شده که اسلحهها رو برداره و موبایلم همین جوری زنگ میخوره و تام گیج شده و نمیدونه کدوم کار رو اولویت بده خیلی صحنۀ بامزهای ساخته بود.
یه سوال که ربطی به این فیلم نداره؛ برای کسایی که سینما رو دوست دارن جدی دنبال کنن و خط سیر دقیق و مشخصی ندارن؛ پیشنهاد میکنی از چه فیلمایی شروع کنن و آثار کدوم کارگردان رو حتما ببینن؟
مسعود: ببین برای کسی که فیلم باز باشه، پیشنهاد میکنم از کلاسیکها شروع کنه. ولی خودم اصلا نمیتونم دنبال چنین فیلمایی برم چون نه وقتش رو دارم نه حوصلهاش رو. فیلمای خوب و آروم و معناگرایی هستن، فیلمایی هستند که پرن واقعا، جدای از فرم. مخصوصا فیلمای اروپایی. سینما مال اروپا است نه مال آمریکا. کارگردانهایی مثل گای ریچی یا تارانتینو، کارگردانهای هالیوودیان ولی توی هالیوود هم کارگردانهای خوب خیلی زیاده. اما دست به سفارشی سازی میزنن، ولی خب حرف واسه گفتن دارن. من تارانتینو فرم فیلماشو دوست دارم یا گای ریچی یا نولان کارگردان خوبیه. ولی یکی مثل دیوید لینچ توی هالیوود حرف خودش رو میزنه و من اصلا با فیلماش حال نمیکنم.
اگرم حوصلۀ طی کردن این پروسه رو ندارن باید فیلمسازهای صاحب سبک هالیوود رو پیدا کنن و شورع کنن به فیلم دیدن. اون فیلمایی که خودت توی استوریهات میذاشتی اغلب فیلمای خوبی بودن ولی خب اغلب مال هالیوود بودن.
نسرین: مرسی از وقتی که در اختیار بلاگردون گذاشتی و بابت پیشنهاد خیلی خوبی که بهمون دادی و دمت هم گرم.
مسعود: خواهش میکنم، امیدوارم دوستان دیگه هم فیلم رو دوست داشته باشن.